عبارات مورد جستجو در ۴ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۳۷
ببستی چشم یعنی وقت خواب است
نه خواب است آن، حریفان را جواب است
تو می‌دانی که ما چندان نپاییم
ولیکن چشم مستت را شتاب است
جفا می‌کن، جفایت جمله لطف است
خطا می‌کن، خطای تو صواب است
تو چشم آتشین در خواب می‌کن
که ما را چشم و دل باری کباب است
بسی سرها ربوده چشم ساقی
به شمشیری که آن یک قطره آبست
یکی گوید که این از عشق ساقی است
یکی گوید که این فعل شراب است
می و ساقی چه باشد؟ نیست جز حق
خدا داند که این عشق از چه باب است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰
دیدم در خواب ساقی زیبا را
بر دست گرفته ساغر صهبا را
گفتم به خیالش که غلام اوئی
شاید که به جای خواجه باشی ما را
بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۳۷۳
ساقی امشب می دهی گر می به من
ساغر از کف نه به من می ده به من
گو به خادم تا رود در پیش یار
گوید او راتا بیاید پیش من
آمدی در پیش من خوش آمدی
ای نگار گلرخ نسرین بدن
نه چورخسارت بود ماه فلک
نه چو بالایت بود سروچمن
ماه راکی بوده زلف عنبرین
سرو را کی بوده بر مشک ختن
خیز وجامی ده بلنداقبال را
تا بگوید وصف میرمؤتمن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۱۲
خوش آن کز یاری دوران چو مینا
ببینم خویش را پهلوی ساقی
سبکرو می کند رطل گران را
بنازم قوت بازوی ساقی