عبارات مورد جستجو در ۹ گوهر پیدا شد:
مولوی : دفتر چهارم
بخش ۹۷ - شرح کردن موسی علیه‌السلام آن چهار فضیلت را جهت پای مزد ایمان فرعون
گفت موسی کاولین آن چهار
صحتی باشد تنت را پایدار
این علل‌هایی که در طب گفته‌اند
دور باشد از تنت ای ارجمند
ثانیا باشد تورا عمر دراز
که اجل دارد ز عمرت احتراز
وین نباشد بعد عمر مستوی
که به ناکام از جهان بیرون روی
بلکه خواهان اجل چون طفل شیر
نه ز رنجی که تو را دارد اسیر
مرگ‌جو باشی ولی نز عجز رنج
بلکه بینی در خراب خانه گنج
پس به دست خویش گیری تیشه‌یی
می‌زنی بر خانه بی‌اندیشه‌یی
که حجاب گنج بینی خانه را
مانع صد خرمن این یک دانه را
پس در آتش افکنی این دانه را
پیش گیری پیشهٔ مردانه را
ای به یک برگی ز باغی مانده
همچو کرمی برگش از رز رانده
چون کرم این کرم را بیدار کرد
اژدهای جهل را این کرم خورد
کرم کرمی شد پر از میوه و درخت
این چنین تبدیل گردد نیک بخت
سعدی : باب ششم در قناعت
حکایت
یکی را تب آمد ز صاحبدلان
کسی گفت شکر بخواه از فلان
بگفت ای پسر تلخی مردنم
به از جور روی ترش بردنم
شکر عاقل از دست آن کس نخورد
که روی از تکبر بر او سر که کرد
مرو از پی هرچه دل خواهدت
که تمکین تن نور جان کاهدت
کند مرد را نفس اماره خوار
اگر هوشمندی عزیزش مدار
اگر هرچه باشد مرادت خوری
ز دوران بسی نامرادی بری
تنور شکم دم بدم تافتن
مصیبت بود روز نایافتن
به تنگی بریزاندت روی رنگ
چو وقت فراخی کنی معده تنگ
کشد مرد پرخواره بار شکم
وگر در نیابد کشد بار غم
شکم بنده بسیار بینی خجل
شکم پیش من تنگ بهتر که دل
اوحدی مراغه‌ای : جام جم
در فایدهٔ جوع
قوت دل ز عقل و جان باشد
قوت تن ز آب و نان باشد
خانه خالی بود، حضور دهد
تن خالی فروغ و نور دهد
علم جویی، به ترک سیری کن
جان طلب میکنی، دلیری کن
سر خاری بخور، مشوه خیره
تا نگردد دلت چو تن تیره
صیقل نفس چیست؟ کم خوردن
آفت عقل؟ نفس پروردن
خلق را بر نماز داشته‌اند
صفت روزه راز داشته‌اند
بهتر از جوع بر دلیلی نیست
به جزین آتش خلیلی نیست
آتشی کو بهار و لاله دهد
ترک این سفره و نواله دهد
گر بدان ملک آرزوست رجوع
نرسی جز به پای مردی جوع
رای روشن شود ز کم خوردن
بهر خوردن چراست غم خوردن؟
عود و چنک و چغان که پر سازند
از درون تهی خوش آوازند
پر شکم شد، خر و رباب یکیست
تیره گردید، خاک و آب یکیست
عیب« صوت‌الحمیر» میدانی
بر سر سفره خر چه میرانی؟
شکمت پر شود، بخار کند
بر دماغ و دیو اندر آید از در تو
نحل را چون لطیف بود خورش
گشت نخلی که شهد بود برش
خون حیوان مخور که گنده شوی
آب حیوان بخور، که زنده شوی
آب حیوان مدان به جز دانش
چون بیابی، به نوش از جانش
زین خورشها تهی شکم بهتر
ور حلالست نیز کم بهتر
که چو بادت در شکنبه زند
آتشت در کلاه و پنبه زند
در نباتی چو کثرت عددی
نیست، کم شد درو فضول ردی
باز حیوان که اصل ترکیبش
بیشتر بود، گشت کم طیبش
گند سرگین ز گند غایط کم
کین یک از رستنیست و آن از دم
به جزین چون نماند برهانی
خاک خوردن به از چنین نانی
چون به پاکیست فرق این که و مه
معدنی از نبات و حیوان به
آز را تا تو هم شکی یابی
کام یابی، ولیک کم یابی
چند و چند آخر از گران خیزی؟
جهد کن تا در آن میان خیزی
تو نه از بهر خوردن آمده‌ای
کز پی کار کردن آمده‌ای
بندهٔ مرده دل چکار آید؟
زنده شو، تا سگت شکار آید
راه دینا ز بهر رفتن تست
نه ز بهر فراغ و خفتن تست
هر چه مستت کند شراب تو اوست
و آنچه بی خویش کرد خواب تو اوست
نان اگر پرخوری، کند مستی
کم خور، ای خواجه، کز بلا رستی
دل چرا میل آن طعام کند؟
که حلال ترا حرام کند
گندم و گوشت خون شود در تن
خون منی گردد و منی روغن
آتش شهوت اندر آن افتد
فتنه‌ای درمیان ران افتد
شوخ از آن روغنست در تن تو
خون صابونیان به گردن تو
نفس پرچرک و خرقه صابونی؟
این هم از حیلتست و مابونی
روزه‌دار و به دیگران بخوران
نه بخور روز و شب، شکم بدران
تو ز آسیب روزهٔ ماهی
برکشی هر دم از جگر آهی
عارفان ماه خویش سال کنند
روزه گیرند و شب وصال کنند
ننمایند روی وصل به خام
پختگان را وصال نیست حرام
آنکه از پیش کردگار خورد
با تو چون هر شبی دوبار خورد؟
تو که هم شام و هم سحر بخوری
ره به آن روزها چگونه بری؟
با چنان خوردن و چنان آروق
چون بری رخت روح بر عیوق؟
بسکه شب نای لب بجنبانی
روز مانند نای انبانی
عارفان را ز روزه در شب قدر
شود از فیض نور چهره چو بدر
تو به روزی هلال عید شوی
ور به ماهی رسد قدید شوی
تو شکم بوده‌ای، از آنی سست
جان و دل باش، تا که باشی چست
هر که روزش به فربهی باشد
چون شکم شد تهی، تهی باشد
تن چو از خون ثقیل سنگ آید
دل ز بار بدن به تنگ آید
در تن این باد ناخوش و گنده
چون گذارد چراغ را زنده؟
هر دمت بوی بر دماغ زند
همچو بادی که بر چراغ زند
شکم پر ز هیج را چکنی؟
رودهٔ پیچ پیچ را چکنی؟
جگر و دل درست کن بیقین
جگر شیر مردی و دل دین
تو ز کم خوردن و ز بیخوابی
یابی، ار زانکه دولتی یابی
جامی : دفتر اول
بخش ۱۳۱ - اشارت به رکن سوم از ارکان ولایت که جوع است
چون سوم رکن از ولایت جوع
باشد اکنون بدان کنیم رجوع
جوع باشد غذای اهل صفا
محنت و ابتلای کرم هوا
مرده ره راست جوع رأس المال
زان کند اکتساب حسن مال
مصطفی گفت می رود شیطان
همچو خون در مجاری انسان
باید اندر گرسنگی زد چنگ
تا شود بر وی آن مجاری تنگ
کرد گویی نبی بدین گفتار
به عموم تصرفش اشعار
زانکه چون معده پر شود ز طعام
یکسر اعضا فتند در آثام
از ممر همه زند ابلیس
ره بر انسان به حیله و تلبیس
دست حکم خدای نپذیرد
آنچه نبود گرفتنی گیرد
پای راهی رود ز جهل و غرور
به مراحل ز صوب مقصد دور
باصره از دو دیده روشن
در حریم سخط کند روزن
سامعه هوش بر دریچه گوش
کذب و غیبت شنو نمیمه نیوش
ذایقه دایما چه چاشت چه شام
چاشنی گیرد از حلال و حرام
لامسه بالعشی و الاشراق
شاهدان را بسوده ساعد و ساق
باشد القصه در همه اندام
فعل ابلیس را تصرف عام
آدمی را ز بس فریب و فسون
در رگ و پی بود رونده چو خون
چون شود معده از طعام تهی
زان لعین و تصرفش برهی
تنگ گردد همه مجاری او
شوی ایمن ز حیله کاری او
معده سیر است هر یک از اعضا
جوید از مشتهای خویش غذا
ور بود معده جایع و عطشان
بود آن عین سیری ایشان
باش بر جوع و صوم معده دلیر
تا شود مابقی اعضا سیر
گرسنه سر به جیب صبر و ثبات
به که در کسب کردن شهوات
بدری همچو گرگ دیوانه
پوست بر آشناو بیگانه
گرسنه پا به دامن ادبار
پشت بر خلق و روی در دیوار
به که همچون سگان کهدانی
بهر لقمه دمی بجنبانی
جوع تنویر خانه دل توست
اکل تعمیر خانه گل توست
خانه دل گذاشتی بی نور
خانه گل چه می کنی معمور
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل دوم - مذمت خمود و فواید نکاح
و آن عبارت است از کوتاهی کردن در تحصیل نمودن قدر ضرورت از قوت، به جهت سد رمق، و سستی از قدر لازم در شهوت نکاح، به حدی که منجر به برطرف شدن قوت، و تضییع عیال، و قطع نسل شود و شکی نیست که آن در شرع مذموم و ناپسندیده است، زیرا که تحصیل شناخت پروردگار، و سعی در عبادت آفریدگار، و کسب فضائل و دفع رذائل، موقوف به قوت بدن و صحت تن است پس کوتاهی در رساندن غذائی به بدن، که قوت را محافظت نماید، آدمی را از تحصیل سعادات محروم سازد و همچنین اهمال قوه شهوت نکاح، آدمی را از فواید بسیار محروم می گرداند، زیرا که خداوند عالم این قوه را بر بنی آدم مسلط گردانید تا نسل باقی ماند، و وجود این سلسله دائمی باشد پس کسی که آن را مهمل گذارد و ترک نکاح کند ثمره این قوه را ضایع کرده و از فواید بقای نسل محروم شده است، که یکی از آنها: موافقت اراده خداست، که بقای نوع انسان باشد و بسیار شدن بندگان، و بسیار شدن کسانی که پیغمبر آخرالزمان به واسطه آنها مباهات و افتخار می کند و تبرک جستن به دعای خیر فرزند صالح بعد از مردن و وصول به شفاعت اطفال صغیری که پیش از پدر و مادر می میرند، و غیر اینها از فواید با وجود اینکه قطع کردن رشته ای که از آدم أبوالبشر متصل شده و آن را به دیگری نسپردن، خود قصوری است ظاهر و روشن و از برای نکاح و تزویج نیز فواید بسیاری است که کسی که آن را ترک می کند، آن فواید از او فوت می شود از جمله آنها محافظت خود از شر شیطان، و شکستن سورت شهوت، و فارغ شدن از تدبیر منزل، و نگاهبانی خانه، و امر طبخ و فرش و جاروب کردن، و اسباب زندگانی را آراستن، و ظروف و جامه شستن، و امثال اینها از آنچه آدمی را از تحصیل علم و عمل باز می دارد.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «باید هر یک از شما فرا گیرد زبانی ذاکر، و دلی شاکر، و زنی پرسا، که اعانت کند او را بر امر آخرتش».
زن خوب فرمان بر پارسا
کند مرد درویش را پادشا
برو پنج نوبت بزن بر درت
چو یاری موافق بود در برت
همه روز گر غم خوری غم مدار
چو شب غمگسارت بود بر کنار
دلارام باشد زن نیکخواه
و لیکن زن بد خدایا پناه
سر اندر جهان به به آوارگی
و گر نه بنه دل به بیچارگی
به زندان قاضی گرفتار به
که درخانه بینی بر ابرو گره
سفرعید باشد بر آن کدخدا
که بانوی زشتش بود در سرای
در خرمی بر سرائی ببند
که بانگ زن از وی برآید بلند
و باز از جمله فواید تزویج و نکاح آن است که آدمی به سبب آن زحمت و رنج می کشد، و ریاضت بر خود قرار می دهد، در سعی کردن در حاجات اهل و عیال، و بذل جهد نمودن در تحصیل مال حلال، و اصلاح ایشان نمودن، و آداب دین را به ایشان آموختن، و تربیت اولاد کردن، و صبر بر اخلاق زنان و بدخوئی ایشان و هر یک از اینها فضیلتی است بی پایان، و ثوابی دارد بی کران.
و به این جهت سید عرب و عجم فرمود که «کسی که زحمت کشد در تحصیل نفقه عیال، مانند کسی است که در راه خدا جهاد کند» و فرمود که «هر که نماز او نیکو، و عیال او بسیار، و کم مال باشد، و غیبت مسلمین را نکند با من در بهشت خواهد بود، مثل این دو انگشت من که با یکدیگر» و فرمودند که «بعضی از گناهان هست که هیچ چیز کفاره آن نمی شود مگر زحمت در طلب معیشت» و فرمود که «هر که را سه دختر باشد و به ایشان نفقه دهد و احسان نماید تا آنها از تربیت پدر مستغنی شوند خدای تعالی بهشت را بر او واجب می کند» و شکی نیست در اینکه خمود از شهوت و ترک نکاح، باعث حرمان از همه این فواید می شود.
و بدان که همچنان که این فواید از برای نکاح هست، از برای آن آفات و بلیات بسیار نیز هست، مانند احتیاج به مال، و صعوبت تحصیل قوت حلال، به خصوص در امثال این زمان و کوتاهی در حقوق زنان، به خصوص با تعدد ایشان و صبر بر اخلاق آنها، و تحمل بدخوئی و آزارشان، و تفرقه خاطر به جهت تحصیل آنچه به آن احتیاج می شود، و امثال آنها
و غالب آن است که بدین جهت صاحبان عیال به دنیا فرو می روند و از یاد خدا غافل می شوند، و از کاری که برای آن خلق شده اند باز می مانند پس سزاوار به حال هر کسی آن است که مجتهد نفس خود باشد، و احوال خود را ملاحظه کند و فواید و مفاسدی که مذکور شد به نظر درآورد و ببیند که درحق او کدام طرف بهتر است و به آن رفتار کند اما چه سود تا آدمی مبتلا نشده است غایله آن را برنمی خورد و بعد از آنکه گرفتار شد چاره نمی تواند کرد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل سوم - در بیان صفت نیکوی عفت
دانستی که ضد این دو جنس، صفت «عفت» است و آن عبارت است از مطیع و منقاد شدن قوه شهویه از برای قوه عاقله، تا آنچه امر فرماید درخصوص اکل و شرب و نکاح و جماع، متابعت کند و از آنچه نهی فرماید اجتناب نماید و آن حد اعتدال است، که در شرع و عقل پسندیده است و دو طرف افراط و تفریط آن مذموم و ناپسند است.
پس گمان نکنی که آنچه وارد شده است در فضیلت جوع و گرسنگی، افراط در آن ممدوح باشد چگونه می تواند چنین باشد و حال اینکه غرض از خلقت انسان، بندگی کردن است و آن موقوف است بر قوت، و نشاط طبع و شکی نیست که گرسنگی بسیار قوت را زایل، و نشاط را باطل می کند پس مراد از آن اندک خوردن است به حدی که آدمی ثقل غذا را نفهمد و حیوانیت بر او غالب نشود و همیشه راغب به غذا بوده باشد، نه به حدی که از قوت بیفتد و مزاج را فاسد کند، زیرا که آن خارج از حد اعتدالی است که مقصود شارع است و غیر از معنی عفت است، که در اخبار بسیار، مدح آن وارد شده. حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «افضل عبادات عفت است» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود: «هیچ عبادتی افضل از عفت شکم و فرج نیست» و به این مضمون از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نیز روایت شده است.
و بدان که اعتدال در چیز خوردن، آن است که این قدر چیزی بخورد که ثقل معده و الم گرسنگی هیچ یک را نفهمد بلکه از یاد شکم بیرون رود و از آن متأثر نگردد، زیرا که مقصود از خوردن، زنده بودن و قوت عبادت است و ثقل طعام آدمی را کسل، و از عبادت مانع می شود و الم گرسنگی نیز دل را مشغول می کند و از کار باز می دارد پس سزاوار آن است که چنان چیزی خورد که اثری از اکل در او نباشد تا شبیه به ملائکه گردد، که ایشان نه از ثقل معده متأثر، و نه از گرسنگی متضرر می گردند و از این جهت خدای تعالی فرمود: «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا» یعنی «بخورید و بیاشامید و اسراف مکنید» و این نسبت به اشخاص و احوال و غذا مختلف می گردد و معیار آن است که تا بسیار رغبت نداشته باشد نخورد، و هنوز رغبت او باقی باشد دست بکشد و باید که غرض او از چیز خوردن، لذت یافتن نباشد، بلکه قوت یافتن از برای عبادت معبود مقصود او باشد و در صدد تحصیل غذاهای گوناگون نباشد، بلکه اقتصار کند به نان خالی، گاهی از گندمی و گاهی از جو و اگر به نان، خورش ضمیمه نماید به یکی اکتفا کند و بر گوشت خوردن مداومت نکند، و بالمره هم آن را ترک نکند
حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «هر که چهل روز گوشت را ترک کند خلق او بد می شود و هر که چهل روز بر گوشت خوردن مداومت کند دل او را قساوت می گیرد» و حد اعتدال آن است که شبانه روزی یک دفعه چیزی بخورد و بهتر آن است که آن در وقت سحر بعد از فراغ از نماز شب، یا بعد از عشاء باشد و اگر یک دفعه نتواند، دو دفعه بخورد، یکی صبح و دیگری در عشاء و در وقت چیز خوردن «بسم الله» بگوید و بعد از آن خدا را حمد و شکر کند و در اول و آخر دست بشوید و در حدیث وارد است که دست شستن در ابتدا، فقر را زایل کند و ابتدای اکل و انتهای آن را به نمک کند و از برای اکل و شرب، آدابی دیگر هست که در کتب احادیث مذکور است بدان که عرفا ترغیب بسیار در گرسنگی و جوع کرده اند و قواعد بی شمار برای آن ذکر کردند و تصریح کرده اند که کشف اسرار الهیه و رسیدن به مراتب عظیمه، بر آن موقوف است و حکایتهای چند در صبر بر گرسنگی نقل کرده اند.
و از بعضی ذکر نموده اند که یک ماه، یا دو ماه، یا یک سال، چیزی نمی خوردند و این امری است ورای آنچه در اخبار رسیده و غیر از آنچه عامه مردم به آن تکلیف شده اند اگر خوب باشد از برای قومی مخصوص خواهد بود و تکلیف هر کس نیست.
بلی: اگر نفس به مرتبه سرکشی رسیده باشد و به هیچ گونه اطاعت ننماید، و رام کردن آن به زجر دادن به گرسنگی بسیار، موقوف باشد، چاره از آن نیست.
و اما جماع: پس حد اعتدال آن، آن است که اقتصار کند بر آن به قدری که نسل منقطع نگردد و از وسوسه شیطان فارغ شود و خطرات شهوات از دل او بیرون رود و منجر به ضعف بدن و اختلال قوا نگردد.
نهج البلاغه : حکمت ها
بیماری دل بدتر از فقر و بیماری تن
وَ قَالَ عليه‌السلام أَلاَ وَ إِنَّ مِنَ اَلْبَلاَءِ اَلْفَاقَةَ وَ أَشَدُّ مِنَ اَلْفَاقَةِ مَرَضُ اَلْبَدَنِ وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ اَلْبَدَنِ مَرَضُ اَلْقَلْبِ
أَلاَ وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ اَلْبَدَنِ تَقْوَى اَلْقَلْبِ
نهج البلاغه : حکمت ها
بیماری دل بدتر از فقر و بیماری تن
وَ قَالَ عليه‌السلام أَلاَ وَ إِنَّ مِنَ اَلْبَلاَءِ اَلْفَاقَةَ وَ أَشَدُّ مِنَ اَلْفَاقَةِ مَرَضُ اَلْبَدَنِ وَ أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ اَلْبَدَنِ مَرَضُ اَلْقَلْبِ
أَلاَ وَ إِنَّ مِنْ صِحَّةِ اَلْبَدَنِ تَقْوَى اَلْقَلْبِ
امام سجاد علیه‌السلام : رساله حقوق
حق شکم
و اما حق بطنك فان لاتجعله وعاء لقليل من الحرام و لا لكثير و ان تـقـتصد لـه فـى الحلال و لاتخرجه من حد التقوية الى حد التهوين و ذهاب المروة و ضبطه اذا هــم بالجوع والظمأ فان الشبع المنتهى بصاحبه الى التخم مكسلة و مثبطة و مقطعة عن كل برّ و كرم و إن الرى المنتهى بصاحبه الى السكر مسخفـة و مجهلــة و مذهبـــة للمروة.