عبارات مورد جستجو در ۷ گوهر پیدا شد:
سلمان ساوجی : جمشید و خورشید
بخش ۹۰ - خواستگاری شادیشاه از دختر قیصر
چو رای هند رخ بر تافت قیصر
نمود از ملک چین رخشنده افسر
تقاضای عروسی کرد داماد
بر قیصر به خواهش کس فرستاد
شه رومی به ابرو چین درآورد
تأمل کرد و آنگه سر برآورد
که: «شادیشاه نور دیده ماست
ولیکن هست از او ما را سه درخواست
نخستین از پی کابین دختر
دهد یک نیمه ملک شاه و بربر
دوم باید که پوید سوی افرنج
برسم باج از آن بوم آورد گنج
سوم شرط آنکه سوی کشور شام
نسازد عزم و اینجا گیرد آرام
مبادا کو شود زین شرط مأیوس
مراد ما از این نام است و ناموس»
رسولان چون شنیدند این حکایت
به شادی باز گفتند این روایت
ملک را گشت روشن ز آن فسانه
که می گیرد بر او قیصر بهانه
به پاسخ گفت: «این کاریست دشوار
نشاید بی پدر کردن چنین کار
اگر فرمان بود من باز گردم
ازین در با پدر همراز گردم
به فرمان پدر یکسال دیگر
بیایم بر خط فرمان نهم سر»
نمود از ملک چین رخشنده افسر
تقاضای عروسی کرد داماد
بر قیصر به خواهش کس فرستاد
شه رومی به ابرو چین درآورد
تأمل کرد و آنگه سر برآورد
که: «شادیشاه نور دیده ماست
ولیکن هست از او ما را سه درخواست
نخستین از پی کابین دختر
دهد یک نیمه ملک شاه و بربر
دوم باید که پوید سوی افرنج
برسم باج از آن بوم آورد گنج
سوم شرط آنکه سوی کشور شام
نسازد عزم و اینجا گیرد آرام
مبادا کو شود زین شرط مأیوس
مراد ما از این نام است و ناموس»
رسولان چون شنیدند این حکایت
به شادی باز گفتند این روایت
ملک را گشت روشن ز آن فسانه
که می گیرد بر او قیصر بهانه
به پاسخ گفت: «این کاریست دشوار
نشاید بی پدر کردن چنین کار
اگر فرمان بود من باز گردم
ازین در با پدر همراز گردم
به فرمان پدر یکسال دیگر
بیایم بر خط فرمان نهم سر»
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۶
قدسی مشهدی : مثنویها
شمارهٔ ۲۹ - وصف خوابگاه شاهی
زهی عالی بنا کز پایداری
بقا را کرده تعلیم استواری
مقام خوابگاه پادشاهی
مهیّا شد به تایید الهی
سراسر نور چون کاشانه چشم
شده مردمنشین چون خانه چشم
در و بامش همه عنبرسرشت است
که گویی خانه چشم بهشت است
کند این خانه را زان چرخ پابوس
که شمع دولت و دین راست فانوس
نشد آیینه با خشتش برابر
بسی داغ است ازین معنی، سکندر
درش محراب محراب نیازست
چو چشم دولت بیدار بازست
در و دیوارش از آیینهکاری
چو عالی محو در صورتنگاری
ز سودایش هوایی بیت معمور
به طوفش کعبه آید از ره دور
فلک را رفعتش دل برده از دست
ز جام روزنش خورشید، سرمست
درین خلوتسرای نیکفرجام
تراوش میکند فیض از در و بام
چو طبع مستقیم از روشنایی
چو روی مهوشان در دلگشایی
بود کیفیت از جامش نمودار
چو از آیینه عکس روی دلدار
ز فیضش صبحدم را خانه معمور
چو مشرق، روزنش فواره نور
شرف را خانه دولت تمام است
مقام عشرت و عیش مدام است
ز رفعت سایه سقفش فلکسای
پی تعظیم فرشش، عرش بر پای
ز سقفش آسمان چون سایه در زیر
نمیگردد نگاه از دیدنش سیر
زمینش فیضبخش و عشرتانگیز
در و بامش طربگاه و طربخیز
به دیوارش که زد این نقش پرکار؟
که شد مانی ز حیرت نقش دیوار
ز خاکش بوسهچین زرینکلاهان
ثناگوی صفایش صد صفاهان
به گردش روح قدسی جمع ازان است
که خلوتخانه شاه جهان است
به سعی بانی فرخنده فرجام
چو این دلکش عمارت یافت اتمام
خطابش دیده ایام کردند
چو دیده، خوابگاهش نام کردند
بود خاکش عبیر طره حور
ازین فردوس بادا چشم بد دور
بقا را کرده تعلیم استواری
مقام خوابگاه پادشاهی
مهیّا شد به تایید الهی
سراسر نور چون کاشانه چشم
شده مردمنشین چون خانه چشم
در و بامش همه عنبرسرشت است
که گویی خانه چشم بهشت است
کند این خانه را زان چرخ پابوس
که شمع دولت و دین راست فانوس
نشد آیینه با خشتش برابر
بسی داغ است ازین معنی، سکندر
درش محراب محراب نیازست
چو چشم دولت بیدار بازست
در و دیوارش از آیینهکاری
چو عالی محو در صورتنگاری
ز سودایش هوایی بیت معمور
به طوفش کعبه آید از ره دور
فلک را رفعتش دل برده از دست
ز جام روزنش خورشید، سرمست
درین خلوتسرای نیکفرجام
تراوش میکند فیض از در و بام
چو طبع مستقیم از روشنایی
چو روی مهوشان در دلگشایی
بود کیفیت از جامش نمودار
چو از آیینه عکس روی دلدار
ز فیضش صبحدم را خانه معمور
چو مشرق، روزنش فواره نور
شرف را خانه دولت تمام است
مقام عشرت و عیش مدام است
ز رفعت سایه سقفش فلکسای
پی تعظیم فرشش، عرش بر پای
ز سقفش آسمان چون سایه در زیر
نمیگردد نگاه از دیدنش سیر
زمینش فیضبخش و عشرتانگیز
در و بامش طربگاه و طربخیز
به دیوارش که زد این نقش پرکار؟
که شد مانی ز حیرت نقش دیوار
ز خاکش بوسهچین زرینکلاهان
ثناگوی صفایش صد صفاهان
به گردش روح قدسی جمع ازان است
که خلوتخانه شاه جهان است
به سعی بانی فرخنده فرجام
چو این دلکش عمارت یافت اتمام
خطابش دیده ایام کردند
چو دیده، خوابگاهش نام کردند
بود خاکش عبیر طره حور
ازین فردوس بادا چشم بد دور
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۹۳ - خطاب به محمدرضا خان
برادر عزیز: کاغذهای شما در دارالخلافه رسید و آنچه منتهای آرزوی دل ها بود از فضل خدا و مرحمت شاهنشاه روحل العالمین فداه بعمل آمد؛ طوری که همه عالم حیرت کردند. تا امروز هیچ پادشاه باین آشکاری و شکوه و شوکت هیچ ولیعهد تعیین نکرده بود. چادر مروارید مکلل را بر سر تپه اسلام زدند و مجموعه های طلا و نقره حلویات در وسط چادر و کاسه نبات و قند روسی بر روی باهوها و خوانچه های نبات و قند، در خارج پوش از چهار طرف سه قطار چیدند و شاهی اشرفی نثار و عود و عنبر و بهار و گلاب و شربت و ساز و نواز و عیش و عشرت و سقاخانهای مملو از نقل و شبت، اعلی وادنی زن و مرد، صغیر و کبیر، عارف و عامی، غریب وبومی از دروازه دولت تاتپه سلام وهمچنین از دروازه شمران تا آنجا بهم پیوسته زره و زنجیر ایستاده بودند. خروار قند و شش خروار شکر چینی صرف شربت تماشاچی شد و البته صد یک خلق از میوه های تازه باغات بشربت های سقاخانه عام میل نکردند و نواب صاحبقران میرزا که مباشر سپاه نظام دارالخلافه است، حامل خلعت همایون بود یک دست تمام از ملبوس مخصوص همایون و جبه مروارید و یک زوج بازوبند خاصه شاهنشاهی را باز زنار جواهر شاه شهید مرحوم و شمشیر مرصع مشهور بجهان گشای محمدحسن خان و خنجر مکلل فتحعلی خان جد، اعلی را آورد، نعم ماقبل:
این تیغ حسن شاه شه دانش و داد
وز شاه جهان سوز و محمد شه راد
ایزد بکف فتح علی شاه نهاد
یعنی که پدر بر پدر این ملک گشاد
و علما و عرفا و فضلا و شرفا خطبه ها خواندند و دعاها بدولت شاهنشاه روح العالمین فداه کردند و در ساعت سعد بتاریخ ۱۲ صفر سنه ۱۲۵۰ هجری خلعت همایون را پوشیده هفتصد و بیست توب شادی انداخته شد و از شلیک صالدات و سرباز گوش و هوش بزمین و آسمان نماند و خوانچه های شیرینی و مجموعه های حلویات و کله های قند و کاسه های نبات بامنا و امراء و خوانین و معارف و سرکردگان و کدخدایان و غلامان و عملجات علی قدر مراتبهم تفسیم و تسلیم گردید بعد ذلک مجلس های شیلان در تالارهای دریاچه واروسی ها و مناظر و غرفات نگارستان و دلگشا و حوض خاقان آراسته شد و سفره ها انداخته و انواع ماحضر ساخته بقول جلایر:
خورش های ترش مازندرانی
کباب و قلیه و ساک و بورانی
قطاب و قرص و نقل و آب دندان
نزاکت های نغذ باب دندان
مرباهای بالنگ و بو سیب
گرفته از گلاب و قند ترکیب
پلوهای بروجرد و نهاوند
یخ و مشک و گلاب و شربت قند
ما تشتهی الانفس و تلذالاعین حاضر و موجود و بخوشی و خوشوقتی مصروف گردید و با کمال تنگدستی که از خراسان برگشتیم و منتهای امساک که بنده درگاه از بیم قرض مندی و وامداری کردم دوازده هزار تومان نقد و جنس در همان یکروز بمصرف خلعت و انعام رسید و تکلف و تعارف سوای اسب و شال و برک و عاقری و کلاغی و قالی و اسباب سنگ و روی مشهد که از خراسان با خود داشتیم و تفنگ و طپانچه و ساعت و دوربین و هزار پیشه که از آذربایجان بارمغان آوردند. خرج میوه و شیرینی را هم کلا حتی سقاخانه ها نواب مستطاب ظل السلطان برسم شگون دادند و مصارف شیلان من جمیع الجهات برای خیر و برکت از سرکار اقدس شاهنشاهی مرحمت و عنایت شد و ارباب طرب را نواب صاحبقران میرزا، شادیانه و بخشش کردند لاغیر و عصر آن روز که سلام عام در دیوانخانه بزرگ اتفاق افتاد و شاهنشاه عالم پناه بالای تخت نشست حضرت ولیعهد روحی فداه را فرمان ولیعهدی بر سر زدند، با کمال سرافرازی واقعی بین الخواص و العوام کالشمس فی وسط السماء از خرند وسط بحضور با هر النور بردند و از روی منتهای مرحمت خاص ببالای تالار احضار کردند و در پایه تخت همایون جای سلام دادند و بحضار محفل بهشت مشاکل مبارک باد فرمودند و همگی عرض تهنیت نمودند.
روز دیگر از سرکار شاهزادگان و خادمان حرم، فردا فردا تعارف و مبارک باد آمد و امناء و امراء و حکام و معارف و اشراف و قواد ممالک ایران هر یک فراخور حال، پیشکش و شیرینی از حضور ولیعهد روحی فداه گذراندند و حضرت ولیعهد هر چه از جنس و مبلوس بود بشاهزادگان و امیرزادگان و وزرای آنها مخصوص داشتند و با فرامین همایون ولیعهدی که بافتخار هر یک صادر شده بود فرستادند. اما اختصاص خراسان از سایر ممالک این بود که خلعت والی والاشان دامت شوکته و مرحمتی که به آن برادر مهربان شد، از سرکار اقدس همایون شاهنشاهی بود و یک نفر نایب یوزباشی خواهد آمد و فرامین قضا آئین مصحوب عالیجاه فضلعلی خان انفاد گردید؛ لقب وزارت بشما و سرداری بعالیجاه نور محمدخان و ریش سفیدی بعالیجاه نجفعلی شاه کشیکچی باشی بعالیجاه امیر مرحمت شد. والسلام
این تیغ حسن شاه شه دانش و داد
وز شاه جهان سوز و محمد شه راد
ایزد بکف فتح علی شاه نهاد
یعنی که پدر بر پدر این ملک گشاد
و علما و عرفا و فضلا و شرفا خطبه ها خواندند و دعاها بدولت شاهنشاه روح العالمین فداه کردند و در ساعت سعد بتاریخ ۱۲ صفر سنه ۱۲۵۰ هجری خلعت همایون را پوشیده هفتصد و بیست توب شادی انداخته شد و از شلیک صالدات و سرباز گوش و هوش بزمین و آسمان نماند و خوانچه های شیرینی و مجموعه های حلویات و کله های قند و کاسه های نبات بامنا و امراء و خوانین و معارف و سرکردگان و کدخدایان و غلامان و عملجات علی قدر مراتبهم تفسیم و تسلیم گردید بعد ذلک مجلس های شیلان در تالارهای دریاچه واروسی ها و مناظر و غرفات نگارستان و دلگشا و حوض خاقان آراسته شد و سفره ها انداخته و انواع ماحضر ساخته بقول جلایر:
خورش های ترش مازندرانی
کباب و قلیه و ساک و بورانی
قطاب و قرص و نقل و آب دندان
نزاکت های نغذ باب دندان
مرباهای بالنگ و بو سیب
گرفته از گلاب و قند ترکیب
پلوهای بروجرد و نهاوند
یخ و مشک و گلاب و شربت قند
ما تشتهی الانفس و تلذالاعین حاضر و موجود و بخوشی و خوشوقتی مصروف گردید و با کمال تنگدستی که از خراسان برگشتیم و منتهای امساک که بنده درگاه از بیم قرض مندی و وامداری کردم دوازده هزار تومان نقد و جنس در همان یکروز بمصرف خلعت و انعام رسید و تکلف و تعارف سوای اسب و شال و برک و عاقری و کلاغی و قالی و اسباب سنگ و روی مشهد که از خراسان با خود داشتیم و تفنگ و طپانچه و ساعت و دوربین و هزار پیشه که از آذربایجان بارمغان آوردند. خرج میوه و شیرینی را هم کلا حتی سقاخانه ها نواب مستطاب ظل السلطان برسم شگون دادند و مصارف شیلان من جمیع الجهات برای خیر و برکت از سرکار اقدس شاهنشاهی مرحمت و عنایت شد و ارباب طرب را نواب صاحبقران میرزا، شادیانه و بخشش کردند لاغیر و عصر آن روز که سلام عام در دیوانخانه بزرگ اتفاق افتاد و شاهنشاه عالم پناه بالای تخت نشست حضرت ولیعهد روحی فداه را فرمان ولیعهدی بر سر زدند، با کمال سرافرازی واقعی بین الخواص و العوام کالشمس فی وسط السماء از خرند وسط بحضور با هر النور بردند و از روی منتهای مرحمت خاص ببالای تالار احضار کردند و در پایه تخت همایون جای سلام دادند و بحضار محفل بهشت مشاکل مبارک باد فرمودند و همگی عرض تهنیت نمودند.
روز دیگر از سرکار شاهزادگان و خادمان حرم، فردا فردا تعارف و مبارک باد آمد و امناء و امراء و حکام و معارف و اشراف و قواد ممالک ایران هر یک فراخور حال، پیشکش و شیرینی از حضور ولیعهد روحی فداه گذراندند و حضرت ولیعهد هر چه از جنس و مبلوس بود بشاهزادگان و امیرزادگان و وزرای آنها مخصوص داشتند و با فرامین همایون ولیعهدی که بافتخار هر یک صادر شده بود فرستادند. اما اختصاص خراسان از سایر ممالک این بود که خلعت والی والاشان دامت شوکته و مرحمتی که به آن برادر مهربان شد، از سرکار اقدس همایون شاهنشاهی بود و یک نفر نایب یوزباشی خواهد آمد و فرامین قضا آئین مصحوب عالیجاه فضلعلی خان انفاد گردید؛ لقب وزارت بشما و سرداری بعالیجاه نور محمدخان و ریش سفیدی بعالیجاه نجفعلی شاه کشیکچی باشی بعالیجاه امیر مرحمت شد. والسلام
ابوالفرج رونی : قصاید
شمارهٔ ۲۵ - در مدح علاء الدوله مسعود ابراهیم غزنوی
شاه را روی بخت گلگون باد
جشن آبان بر او همایون باد
هر نفس حرص غزوش افزون است
هر زمان حزم و عزمش افزون باد
اختیارش چو نام او، مسعود
افتتاحش به فتح مقرون باد
روز اسلام نور موکب اوست
بر شب کفر از او شبیخون باد
شعله آتش جهادش را
خانه رای هند کانون باد
وارث او که جفت ضحاک است
بسته فر این فریدون باد
گر فلک جز برای او گردد
الف استوای او نون باد
ور جهان جز به کام او باشد
نوش در کامش آب افیون باد
گنج کان خازنش نه پیراید
خاک خورده چو گنج قارون باد
زر که نامش بر او رقم نکنند
از قبول عیار بیرون باد
اژدهای زمانه را امرش
دم عیسی و خط افسون باد
قلب ادبار و قالب خصمش
حبس ذوالنون و نقش ذوالنون باد
فتنه در خواب امن ازو رفته است
همچنین سال و ماه مفتون باد
آز در حق جور او دون است
این به غایت وجیه و آن دون باد
تا بروید همی ز خاک آلتون
روی خصمش به رنگ آلتون باد
گاو دوشای عمر بدخواهش
بره خوان شیر گردون باد
جشن و ایام عید و عزم سفر
هر سه بر شهریار میمون باد
جشن آبان بر او همایون باد
هر نفس حرص غزوش افزون است
هر زمان حزم و عزمش افزون باد
اختیارش چو نام او، مسعود
افتتاحش به فتح مقرون باد
روز اسلام نور موکب اوست
بر شب کفر از او شبیخون باد
شعله آتش جهادش را
خانه رای هند کانون باد
وارث او که جفت ضحاک است
بسته فر این فریدون باد
گر فلک جز برای او گردد
الف استوای او نون باد
ور جهان جز به کام او باشد
نوش در کامش آب افیون باد
گنج کان خازنش نه پیراید
خاک خورده چو گنج قارون باد
زر که نامش بر او رقم نکنند
از قبول عیار بیرون باد
اژدهای زمانه را امرش
دم عیسی و خط افسون باد
قلب ادبار و قالب خصمش
حبس ذوالنون و نقش ذوالنون باد
فتنه در خواب امن ازو رفته است
همچنین سال و ماه مفتون باد
آز در حق جور او دون است
این به غایت وجیه و آن دون باد
تا بروید همی ز خاک آلتون
روی خصمش به رنگ آلتون باد
گاو دوشای عمر بدخواهش
بره خوان شیر گردون باد
جشن و ایام عید و عزم سفر
هر سه بر شهریار میمون باد
جهان ملک خاتون : مقطعات
شمارهٔ ۳
نظام قاری : مخیّلنامه (در جنگ صوف و کمخا)
بخش ۴ - بر تخت نشستن کمخا و هر یک را از جامها بشغل و عملی وابستن
چو بر تخت سلطان کمخا نشست
به پیشش کمر هر لباسی ببست
امیران او اطلس و صوف و خبر
منسور بلولو مزین بتبر
خشیشی و ابیاری او را وزیر
حرم نرمدست مخیل مشیر
خزاین بصندوق و مفرش سپرد
بایشان زر و سیم و زیور شمرد
قطیفه زخیلش یکی چتردار
زوالا عصابه علم زرنگار
کلاه دو پر نیز با شب کلاه
عسس بودش و شحنه بارگاه
زلاوسمه زرها بنامش زدند
علم از مصنف ببامش زدند
زگلهای رخت مرصع نثار
فشاندند بر وی چوزر بیشمار
طبقها بسر پوش آراستند
زمخفی یکی خان بپیراستند
چوزر قالبک زن بوالا گرفت
سراویل را کار بالا گرفت
سپهبد یکی توبی جبه
که ابرپشمین بود و هم پنبه
بارمک همه جمع خاصان سپرد
بعین البقر داد مخفی و برد
به بیرم که سلطانی و راست نام
بدادند دستارها را تمام
بهر جنس بگذاشت یک سر نفر
که باشد سپه کش دران بوم و بر
چنان شد که مهتاب از عدل او
بتاثیر کردی کتانرا رفو
به پیشش کمر هر لباسی ببست
امیران او اطلس و صوف و خبر
منسور بلولو مزین بتبر
خشیشی و ابیاری او را وزیر
حرم نرمدست مخیل مشیر
خزاین بصندوق و مفرش سپرد
بایشان زر و سیم و زیور شمرد
قطیفه زخیلش یکی چتردار
زوالا عصابه علم زرنگار
کلاه دو پر نیز با شب کلاه
عسس بودش و شحنه بارگاه
زلاوسمه زرها بنامش زدند
علم از مصنف ببامش زدند
زگلهای رخت مرصع نثار
فشاندند بر وی چوزر بیشمار
طبقها بسر پوش آراستند
زمخفی یکی خان بپیراستند
چوزر قالبک زن بوالا گرفت
سراویل را کار بالا گرفت
سپهبد یکی توبی جبه
که ابرپشمین بود و هم پنبه
بارمک همه جمع خاصان سپرد
بعین البقر داد مخفی و برد
به بیرم که سلطانی و راست نام
بدادند دستارها را تمام
بهر جنس بگذاشت یک سر نفر
که باشد سپه کش دران بوم و بر
چنان شد که مهتاب از عدل او
بتاثیر کردی کتانرا رفو