عبارات مورد جستجو در ۱۰ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : الباب الثّالث: اندر نعت پیامبر ما محمّد مصطفی علیه‌السّلام و فضیلت وی بر جمیع پیغمبران
ستایش ابوبکر صدیق رضی‌الله عنه
ذکر ابی‌بکر الصدیق الاطهر الشیخ الاکبر الوزیر الانور الضجیع الاقمّر العتیق الازهر الصاحب فی‌الغار المؤتمن فی‌الشدائد والاسرار المنفق لرسول‌الله اربعین الفـ دینار حبیب حبیب‌الملک الجبار الذی انزل الله تعالی فی‌شأنه: والذی جاء بالصدق و صدّق به اولئک هم‌المتقون، و قال النّبی صلّی‌الله علیه و سلم: هذا سید کهول اهل الجنّة من‌الاولین والآخرین الاالنبیین والمرسلین، و قال علیه‌السلام: انت عتیق‌الله من‌النار فسمی عتیقا، و سئل الجنید عن قول النبی صلی‌الله علیه و آله و سلم لابی بکر: انت عتیق‌الله من‌النار لم سمی عتیقا قال: لانه عتیق من مشاهدة الکونین لایشاهد مع‌الله غیرالله، و قال علیه‌السلام: لو وزن ایمان ابی‌بکر بایمان اهل الارض لرجح، و قال علیه‌السلام: لاتبک یا ابابکر ان من امّن‌الناس علی ماله و صحبته ابابکر و قال عم: ولو کنت متخذا من امتی خلیلا لاتخذت ابابکر خلیلا ولکن مودّة الاسلام و اخوّته، ولایبقی فی‌المسجد باب الا سد الا باب ابی‌بکر، و قال حسّان‌بن ثابت فی‌النبی و ابی‌بکر و عمر علیه‌السلام و رضی‌الله عنهما.
ثلثة برزوا بفضلهم
نصرهم ربهم اذا نشروا
فلیس من مؤمن له بصر
ینکر تفضیلهم اذا ذکروا
عاشوا بلا فرقة ثلثهم
واجتمعوا فی‌الممات فاقبروا
و قال صلی‌الله علیه‌وسلم: انا مدینة الصدق و ابوبکر بابها. و قال: من احب ابابکر فقد اقام الدین.
آفتاب کرم چو در دربست
قمر نائبان کمر دربست
چون نهفت آفتاب دین را غرب
کرد ماه خلافت آخُر چرب
خواجهٔ با خلاص و با اخلاص
جانش آزاد کرد مجلس خاص
در سرای سرور مونس و یار
ثانی اثنین اذهما فی‌الغار
از زبان صادق و ز جان صدیق
چون نبی مشفق و چو کعبه عتیق
بوده از پاشنه طریقت سای
پیش جان رسول مار افسای
همهٔ خویش کرده در کارش
همه او گشته بهر دیدارش
بوده با ذات عشق پروردش
همره و هم مزاج و هم دردش
حرف بگذاشته چو دل سخنش
پوست بفگنده همچو مار تنش
هرچه حق بر دل محمّد خواند
برد و در باغ جان او بنشاند
چون نهال نهاد او برجست
غنچه بگشاد و میوه عقد ببست
هریکی شاخ میوه‌دار فره
نام آن میوه‌ها و صدق به
جبرئیل آمده برِ مهتر
به عیادت ز حق پیام‌آور
کای محمّد ز بهر خاست و نشست
در دندان خواجه بهتر هست
مهترش گفت چون ز خود بگریخت
وحی در جام جانم آنچه بریخت
که نه من آن شراب از سینه‌اش
ریختم بهر عهد دیرینه‌اش
بل به فرمان حق به استحقاق
ریختم نز ره ریا و نفاق
پیش از اسلام قابل دین بود
پیش از این رمزها سخن این بود
صدق او از پی سلامت راه
بوده ساحرشناس و کاهن‌کاه
بوده بر شه ره امانت و حدق
قدم صدق را به مقعد صدق
برفشاند به عشق عقل نوی
در قدوم رکاب مصطفوی
از نبوّت به جان ستاننده
هم پذیرنده هم رساننده
مشورت را وزیر پیغمبر
روز خلوت مشیر پیغمبر
انس با وی گرفته روح رسول
زانکه بُد فارغ از طریق فضول
جان فدا کرده بود در ره دین
زانکه بُد از نخست آگه دین
کرده بود انتظار خسرو شرع
بر دلش تافت زود پرتو شرع
سوی دل مصطفای آزاده
صدق او را دریچه بگشاده
سوی میدان سرِ پیمبر او
همه درها ببسته جز درِ او
جز عطیّت نبود حاصل او
تا چه دل داشت یارب آن دل او
شمع دین بود مصطفی جانش
جان بوبکر بود پروانش
زآنچه امّت ندیده یزدانش
هیچ ایمان‌پذیر چون جانش
پیش دین بنده هوش او بوده است
حلقه در گوش گوش او بوده است
گر دلش را وفا ندادی جوش
کس نبودی زبان دین را گوش
قابل صدق و قایل ایمان
عامل علم و حامل قرآن
درد دل را به سینه درمان او
خوان دین را نخست مهمان او
آنچه بشنید زود باور داشت
شرع را هفت عضو درخور داشت
جد صدقش به گوش مرد و ستور
کرده آواز غول را پی گور
خواجهٔ با وقار و آهسته
دست صدقش شکسته را بسته
هجویری : بابٌ فی ذکر أئمَّتِهم من الصَّحابَةِ و التّابعینَ و مُتابِعیهم، رضی اللّه عنهم أجمعین
۱- ابوبکر عبداللّه بن عثمان، الصدیق، رضی اللّه عنه
منهم: شیخ الاسلام، و بعد از انبیاء بهترین انام، که خلیفهٔ پیغمبر بود و امام و سید اهل تجرید، و پیشوای ارباب تفرید و از آفات نفسانی بعید، ابوبکر عبداللّه ابن عثمان، الصدیق، رضی اللّه عنه.
که وی را کرامات مشهور است و آیات و دلایل ظاهر اندر معاملات و حقایق. و اندر «باب تصوّف» طرفی از روزگار وی گفته شده است. و مشایخ وی را مقدم ارباب مشاهت داشته‌اند مر قلت حکایت و ورایتش را، و عمر را رضی اللّه عنه مقدم ارباب مجاهدت مر صلابت و معاملتش را.
و اندر اخبار صحاح مسطور است و اندر میان اهل علم مشهور که چون وی به شب نماز کردی نرم خواندی و چون عمر نماز کردی بلند خواندی. رسول علیه السّلام از ابوبکر بپرسید که: «چرا نرم خوانی؟» گفت: «أُسمِعُ مَنْ أَناجی؛ زانچه می‌دانم که از من غایب نیست و به نزدیک سمع وی نرم و بلند خواندن یکسان است.» و از عمر پرسید. گفت: «أوقِظُ الْوَسْنانَ وَأَطْرُدُ الشّیطانَ.»
این نشان از مجاهدت داد و آن از مشاهدت و مقام مجاهدت اندر جنب مقام مشاهدت چون قطره‌ای بود اندر بحری و از آن بود که پیغمبر گفت، علیه السّلام: «هل أنتَ الّا حَسَنَةٌ مِنْ حَسَناتِ أبی بکرٍ؟» پس چون وی حسنه‌ای بود از حسنات ابی بکر که عزّ اسلام بدو بود نظر کن تا عالمیان چگونه باشند.
از وی می‌آید که گفت: «دارُنا فانیةٌ و احوالُنا عاریةٌ و أنفاسُنا مَعْدُودَةٌ و کَسَلُنا موجودَةٌ.»
سرای ما گذرنده است و احوال ما اندر او عاریت و نَفَسهای ما بشمار و کاهلی ما ظاهر. پس عمارت سرای فانی از جهل باشد، و اعتماد بر حال عاریتی از بَلَه، و دل بر انفاس معدود نهادن از غفلت و کاهلی را دین خواندن از غبن؛ که آن‌چه عاریت بود باز خواهند و آن‌چه گذرنده بود نماند و آن‌چه اندر عدد آید برسد و کاهلی را خود دارو نیست. نشانی داد ما را رضی اللّه عنه که دنیا و دنیایی را چندین خطر نیست که خاطر را بدان مشغول باید گردانید؛ که هرگاه که به فانی مشغول شوی از باقی محجوب گردی. چون نفس و دنیا حجاب طالب آمد از حق، دوستان وی از هر دو اعراض کردند، و چون دانستند که عاریت است، عاریت از آنِ دگر کس بود، دست تصرف از ملک کسان کوتاه کردند.
و هم ازوی می‌آید که گفت اند رمناجاتش، رضی اللّه عنه: «اللّهمَّ أبْسُطْ لِیَ الدُّنیا و زهِّدْنی فیها.»
نخست گفت: «دنیا بر من فراخ گردان»، آنگاه «مرا از آفت آن نگاه دار.» و اندر تحت این رمزی است؛ یعنی نخست دنیا بده تا شکر آن بکنم، آنگاه توفیق آن ده تا از برای تو دست از آن بدارم و روی از آن بگردانم تا هم درجهٔ شکر و انفاق یافته باشم و هم مقام صبر و تا اندر فقر مضطر نباشم، که فقر مرا به اختیار باشد و این رد است بر آن پیر معاملت که گفت: «آن که فقرش به اضطرار بود تمام‌تر از آن بود که به اختیار؛ که اگر به اضطرار بود او صنعت فقر بود و اگر به اختیار بود فقر صنعت او بود، و چون کسب وی از جلب فقر منقطع بود بهتر از آن بود که بتکلف خود را درجتی سازد.»
گوییم صنعت فقر ظاهرتر آنگاه بود که اندر حال غنا ارادت آن بر دلش مستولی شود و چندان فعل کند که او را از محبوب آدم و ذریت او باز ستاند و آن دنیاست؛ نه آن که در حال فقر خواست غنا بر دلش مستولی شود و چندان فعل کند که او را از برای درمگانه‌ای به درگاه ظلمه و سلاطین باید شد. صنعت فقر آن نهند که از غنا به فقر افتد نه آن که اندر فقر طلب ریاست کند و صدیق اکبر رضی اللّه عنه مقدم همه خلایق است از پس انبیا و روا نباشد که کس قدم پیش وی نهد مقدم گردانید فقر به اختیار را بر فقر به اضطرار. و جملهٔ مشایخ متصوّفه بدین‌اند الا آن یک پیر که یاد کردیم حجت و مقالتش را و رد بر وی بیاوردیم. آنگاه مؤکد گردانید این را صدیق اکبر و دلیل واضح کرد.
و زُهری از وی روایت کرد که چون وی را به خلافت بیعت کردند، وی رضی اللّه عنه بر منبر شد و خطبه کرد و اندر میان خطبه گفت: «وَاللّهِ ماکنتُ حریصاً علی الإمارة یوماً و لالیلةً قطُّ، و لاکنتُ فیها راغباً و لا سألْتُها اللّهَ قطٌ فی سرٍّ ولاعلانیةٍ. و ما لی فی الإمارةِ مِنْ راحةٍ. به خدای که من بر امارت حریص نیستم و نبودم و هرگز روزی و شبی ارادت آن بر دلم گذر نکرد و مرا بدان رغبت نبود و از خدای تعالی در نخواستم به سر و علانیه و مرا اندر آن راحت نیست.»
و چون بنده از خدای عزّ و جلّ به کمال صدق برساند و به محل تمکین مکرم گرداند، منتظر وارد حق باشد تا بر چه صفت وی بر آن می‌گذرد، اگر فرمان آید فقیر باشد و اگر فرمان باشد امیر باشد اندر این تصرف و اختیار نکند؛ چنان‌که صدیق رضی اللّه عنه اندر ابتدا کرد و اندر آن نیز به‌جز تسلیم نَبَرْزد؛ چنان‌که وی اندر انتها. پس اقتدای این طایفه به تجرید و تمکین و حرص بر فقر و تمنی به ترک ریاست بدوست؛ از بعد آن که امام دین همه مسلمانی وی است عام و امام اهل این طریقت وی است خاص، رضی اللّه عنه.

هجویری : بابٌ فی ذکر أئمَّتِهم من الصَّحابَةِ و التّابعینَ و مُتابِعیهم، رضی اللّه عنهم أجمعین
۲- ابوحفص عمر بن الخطاب، رضی اللّه عنه
و منهم: سرهنگ اهل ایمان و صُعلوک جمع اهل احسان، امام اهل تحقیق اندر بحر محبت غریق، ابوحَفص عمربن الخطاب، رضی اللّه عنه
که وی را کرامات مشهور است وفراسات مذکور و مخصوص بود به فراست و صلابت. و وی را لطایف است اندر این طریقت و حقایق اندر این معنی؛ کما قال، علیه السّلام: «الحَقُّ یَنْطِقُ عَلی لِسانِ عمرَ، حق بر زبان عمر سخن گوید.» و نیز گفت، علیه السّلام: «قَد کانَ فِی الأُممِ مُحدَّثُونَ فإنْ یَکُنْ فی أُمَّتی فَعُمَرُ، اندر امتان پیشین محدَّثان بودند و اگر در این امت بباشد عمر است.»
و وی را در این طریقت رموز لطیف بسیار است، اندر این کتاب جمله را احصا نتوان کرد؛ اما از وی می‌آید که گفت: «العُزْلَةُ راحةٌ مِنْ خُلَطاءِ السُّوءِ.»
عزلت راحت بود از همنشینان بد و عزلت بر دو گونه بود: یکی اعراض از خلق، و دیگر انقطاع از ایشان و اعراض از خلق گزیدن جای خالی بود و تبرا کردن از محبت اجناس به ظاهرو آرامیدن با خود به رؤیت عیوب اعمال خود و خلاص جستن خود را از مخالطت مردمان و ایمن گردانیدن خلق را از بد خود؛ اما انقطاع از خلق به دل بود و صفت دل را به ظاهر هیچ تعلق نباشد چون کسی به دل منقطع بود از خلق و محبت ایشان وی را هیچ خبر نباشد از مخلوقات که اندیشهٔ آن بر دلش مستولی گردد. آنگاه این کس اگرچه در میان خلق بود، از خلق وحید بود و همتش از ایشان فرید بود و این مقامی بس عالی و بعید بود و راست این صفت عمر بود رضی اللّه عنه که از راحت عزلت نشان داد، و وی به ظاهر اندر میان ولایت امارت و خلافت بود و این دلیل واضح است که اهل باطن اگرچه به ظاهر با خلق آمیخته باشند، دلشان به حق آویخته باشد و اندر جمله حال بدو راجع باشند و آن مقدار صحبت که با خلق کنند از حق بلاشمرند و از حق تعالی بدان صحبت با خلق نگردند؛ که هرگز دنیا مر دوستان حق را مصفا نگردد و ا حوال آن مهنا نشود؛ چنان‌که عمر گفت، رضی اللّه عنه: «دارٌ أُسِّسَتْ عَلَی الْبَلْوی بِلا بَلْوی مُحالٌ. سرایی که اساس آن بر بلا و بلیت بود محال باشد که هرگز از بلا خالی بود.»
و عمر رضی اللّه عنه از خواص اهل و اصحاب رسول علیه السّلام بود و اندر حضرت حق تعالی به همه افعال مقبول بود؛ تا حدی که جبرئیل علیه السّلام اندر ابتدای عهد اسلام عمر بیامد و رسول را گفت: «یا محمّدُ، قَدِ اسْتَبْشَرَ أهلُ السّماءِ الیَوْمَ بإسْلامِ عُمَرَ.»
پس اقتدای این طایفه به لبس مرقعه و صلابت دین بدوست؛ از بعد آن که وی به جمله انواع مر خلق عالم را امام است، رضی اللّه عنه.

هجویری : بابٌ فی ذکر أئمَّتِهم من الصَّحابَةِ و التّابعینَ و مُتابِعیهم، رضی اللّه عنهم أجمعین
۳- ابوعمرو عثمان بن عفان، رضی اللّه عنه
و منهم: گوهر گنج حیا، و اعبد اهل صفا و متعلق درگاه رضا و متمکن بر طریق مصطفی صلوات اللّه علیه ابوعمرو عثمان بن عفان، رضی اللّه عنه
که وی را فضایل هویداست و مناقب ظاهر اندر کل معانی.
و عبدالله بن رباح و ابوقَتاده رضی اللّه عنهما روایت آرند که روز حرب الدار ما به نزدیک عثمان بودیم، رضی اللّه عنه. چون غوغا بر درگاه وی جمع شدند غلامان وی سلاح برداشتند. عثمان گفت: «هرکه سلاح برنگیرد از مال من آزاد است.» و ما از ترس خود بیرون آمدیم. حسن بن علی ما را در راه پیش آمد. با وی بازگشتیم و به نزدیک عثمان اندر آمدیم که تا حسن رضی اللّه عنه به چه کار آمده است و چون حسن اندر آمد سلام گفت، و وی را بر آن بلیت تعزیت کرد و گفت: «یا امیرالمؤمنین، من بی فرمان تو با مسلمانان شمشیر نتوانم کشید و تو خلیفت حقی. مرا فرمان ده تا بلای این قوم از تو دفع کنم.» عثمان گفت وی را: «یا ابنَ اخی، إرْجِعْ وَأجْلِسْ فی بَیْتِکَ حتّی یأتِیَ اللّهُ بأمْرهِ، فَلا حاجَةَ لَنا فی إهْراقِ الدِّماءِ. ای برادرزاده، بازگرد و اندر خانهٔ خود بنشین تا فرمان خداوند و تقدیر وی چه باشد؛ که ما را به خون ریختن مسلمانان حاجت نیست.»
و این علامت تسلیم است اندر حال ورود بلا اندر درجهٔ خُلّت؛ چنان‌که نمرود آتش بر افروخت و ابراهیم را علیه السّلام اندر پلّهٔ منجنیق نهاد. جبرئیل علیه السّلام آمد و گفت: «هَلْ لَکَ مِنْ جاجَةٍ؟» گفت: «امّا إلَیْکَ فَلا. به تو هیچ حاجت ندارم.» گفت: «پس از خدای بخواه.» گفت: «حَسْبی عَنْ سُؤالی عِلْمُه بِحالی. مرا آن بس که او می‌داند که به من چه می‌رسد و او به من داناتر از من به من. او داند که صلاح من در چه چیز است.»
پس عثمان به جای خلیل، و غوغا به جای آتش، و حسن به جای جبرئیل؛ اما ابراهیم را علیه السّلام از بلا نجات و عثمان را رضی اللّه عنه اندر بلا هلاک و نجات را تعلق به بقا بود و هلاک را به فنا و اندر این معنی پیش از این طرفی گفته‌ام.
پس اقتدای این طایفه به بذل مال و حیا و تسلیم امور و اخلاص اندر عبادت به وی است، رضی اللّه عنه. و وی بر حقیقت امام حق است اندر حقیقت و شریعت و طریقت وی اندر دوستی ظاهر است و باللّه التوفیق.

هجویری : بابٌ فی ذکر ائمّتهم من التّابعین، رضوان اللّه علیهم
۲- هَرِم بن حیّان، رضی اللّه عنه
و منهم: شیخ صفا و معدن وفا، هَرِم بن حیان رضی اللّه عنه
که از بزرگان طریقت بود و اندر معاملت حظی تمام داشت و با صحابه و کرام ایشان صحبت‌ها کرده بود.
قصد کرد تا اویس را زیات کند. چون به قَرَن شد وی از آن‌جا رفته بود ناامید بازگشت. چون به مکه بازآمد، خبر یافت که وی به کوفه می‌باشد. بیامد و نیافتش و تا مدتی دراز آن‌جا ببود. چون خواست که از آن‌جا سوی بصره آید، اندر راه وی را یافت بر کنارهٔ فرات که می طهارت کرد، مرقعه‌ای پوشیده بشناختش. چون از کنارهٔ رود برآمد و موی شانه کرد، هَرِم پیش رفت و سلام گفت. وی گفت: «و علیک السّلام، یا هرم بن حیان.» گفت: «مرا چه شناختی که من هَرِمم؟» گفت «عرفَتْ روحی روحَک. جان من مرجان تو را بشناخت». زمانی بنشستند و مر او را نیز بازگردانید.
هرم گفت: «بیشتری با من سخنان امیرین گفت؛ یعنی عمرو علی، رضوان اللّه علیهم اجمعین.» و روایت کرد که: «مرا عمر از پیغمبر علیه السّلام روایت کرد، قوله، علیه السّلام: انّما الاعمالُ بالنّیات و لکلِّ أمریٍ مانَوی. فمنْ کانتْ هجرتُه إلی اللّه و إلی رسولِهِ فهجرتُه إلی اللّه و رسوله و منْ کانتْ هجرتُه إلی الدّنیا یُصیبُها أوِ أمرأةٍ یتزوّجُها فهجرتُه إلی ماهاجَرَ إلیه. آنگاه مرا گفت: علیکَ بِحِفْظِ قَلْبِکَ. بر تو باد به نگاهداشت دل از اندیشهٔ غیر.»
و این سخن را دو معنی بود: یکی آن که دل را متابع حق گرداند به مجاهدت، دیگر آن که خود را متابع دل گرداند به مشاهدت. و این هر دو اصلی قوی است. دل را متابع حق گردانیدن، کار مردانی باشد که وی را از مکابرهٔ شهوت و مؤانست هوی بازستاندش و اندیشه‌های ناموافق به درجه‌ای ازوی منقطع گرداند که جز یاد حق فکری دیگر نماند، و اندر تدبیر صحت و حفظ امور و نظر اندر آیات حق بندد تا محل محبت شود و خود را متابع دل گردانیدن کار کاملان باشد که حق تعالی دل ایشان را به نور جمال منور گردانیده باشد و از همه اسباب و علت رهانیده و به درجهٔ اعلی رسانیده. خلعت قرب بر افکنده و به الطاف خود بدان تجلی کرده و به مشاهدت و قرب بدان تولی کرده. آنگاه او تن را موافق دل گرداند. پس آن گروه صاحب القلوب باشند و این گروه مغلوب القلوب و آن که صاحب القلب بود مالک القلب بود و باقی الصفه، و آن که مغلوب القلب بود فانی الصفه باشد.
و حقیقت این مسأله بدان بازگردد که خداوند عزّ و جلّ گفت: «دِلّا عبادَک منهم المُخْلصین (۴۰/الحجر).» و اندر این دو قرائت است: مخلِصین خوانند به کسر لام و مخلَصین خوانند به نصب لام. و مخلِص فاعل بود و باقی الصفه و مخلَص مفعول بود و فانی الصفه. و این مسأله به جایدیگر مُشرّح از این بیارم، ان شاء اللّه تعالی.
و به‌حقیقت آنان که فانی الصفه باشند بزرگوارتر باشند؛ که تن را موافق دل گردانند، که دلهاشان اندر حضرت حق مُحوَّل بود و اندر مشاهدت وی قایم از آن گروه که باقی الصفه باشند و دل را بتکلف موافق امر گردانند و بنای این بر اصل صَحْو و سُکْر و مجاهدت و مشاهدت باشد. واللّه اعلم بالصواب.

هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
الکلام فی حقیقة الایثار
قال اللّه، تعالی: «ویُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةُ (۹/الحشر). ایثار کنند اگرچه بدان حاجتمند باشند.»
و نزول این آیت اندر فقرای صحابه بوده است بر خصوص و حقیقت ایثار آن بود که اندر صحبت، حق صاحب نگاه دارد و نصیب خود اندر نصیب وی فرو گذارد و رنج بر خود نهد از برای راحت صاحب خود؛ «لأنَّ الأیثارَ القیامُ بِمعاوَنَةِ الأغیارِ مَعَ الستِعمالِ ما أَمَرَ الجبّارُ لِرَسُولِهِ المُختارِ، حیثُ قال: خُذِ العَفْوَ و أمُرْ بالعُرفِ و أعْرِضْ عَنِ الجاهِلینَ (۱۹۹/الاعراف).»
و این مشرح‌تر اندر باب آداب الصحبة بیاید.
اما مراد این‌جا ایثار است و آن بر دو گونه باشد: یکی در صحبت، چنین که ذکرش گذشت و دیگر اندر محبت و اندر ایثار حق صاحب نوعی از رنج و کلفت است؛ اما اندر ایثار حق دوست همه رَوْح و راحت است.
و اندر حکایات مشهور است که: چون غلام الخلیل با این طایفه عداوت خود ظاهر کرد و با هر یک دیگرگونه خصومتی پیش گرفت، نوری و رقام و بوحمزه را بگرفتند و به دارالخلافه بردند. غلام الخلیل گفت: «این قومی‌اند که از زنادقه‌اند. اگر امیرالمؤمنین به کشتن ایشان فرمان دهد اصل زنادقه متلاشی شود؛ که سر همه این گروه‌اند و اگر این خیر بر دست وی برآید، من او را ضامنم به مزدی بزرگ.» خلیفه در وقت بفرمود که گردن‌های ایشان بزنند. سیاف بیامد و آن هر سه را دست بر بست. چون قصد قتل رقام کرد، نوری برخاست و به جایگاه رقام بر دستگاه سیاف بنشست، به طربی و طوعی تمام. مردمان عجب داشتند.
سیاف گفت: «ای جوانمرد، این شمشیر چنان چیزی مرغوب نیست که بدین رغبت پیش این آیند که تو آمدی، و هنوز نوبت به تو نرسیده است.»
گفت: «آری، طریقت من مبنی بر ایثار است، و عزیزترین چیزها زندگانی است. می‌خواهم تا این نفسی چند اندر کار این برادران کنم؛ که یک نفس دنیا بر من دوست‌تر از هزار سال آخرت است؛ از آن‌چه این سرای خدمت است و آن سرای قربت است، و قربت به خدمت یابند.»
این سخن، صاحب برید برگرفت و به خلیفه رفت و گفت. خلیفه از رقت طبع و دقت سخن وی اندر چنان حال متعجب شد و کس فرستاد که: «اندر امر ایشان توقف کنید.» و قاضی القضات عباس بن علی بود، حوالت حال ایشان بدو کرد. وی هر سه را به خانه برد و آن‌چه پرسید از احکام شریعت و حقیقت، ایشان را اندر آن تمام یافت و از غفلت خود اندر حق ایشان تشویر خورد. آنگاه نوری گفت: «ایها القاضی، این همه پرسیدی و هنوز هیچ نپرسیدی؛ که خداوند را مردان‌اند که قیامشان بدوست و قعودشان بدو و نطق و حرکت و سکون جمله بدو، زنده‌اند و پاینده به مشاهدت او. اگر یک لحظه مشاهدت حق از ایشان گسسته شود، خروش از ایشان برآید.» قاضی متعجب شد اندر دقت کلام و صحت حال ایشان. چیزی نبشت به خلیفه که: «اگر این‌ها ملحداند من گواهی دهم و حکم کنم که بر روی زمین موحد نیست.» خلیفه مر ایشان را بخواند و گفت: «حاجت خواهید.» گفتند: «ما را به تو حاجت آن است که ما را فراموش کنی. نه به قبول خود ما را مقرب دانی، و نه به هجر مطرود؛ که هجر تو ما را چون قبول توست و قبول تو چون هجر.» خلیفه بگریست و به کرامت ایشان را بازگردانید.
و از نافع روایت آرند که گتف: ابن عمر را ماهی آرزو کرد، و اندر همه شهر طلب کردند، نیافتند. من از پس چندین روی بیافتم، بفرمودم تا بریان کردند و بر گرده‌ای پیش وی بردم. اثر شادی، اندر حال بیماری اندر روی وی، به آوردن آن ماهی دیدم. در حال سائلی بر در آمد، بفرمود که: «بدان سائل دهید.» غلام گفت: «ای سید، چندین روز این می‌خواستی، اکنون چرا می‌دهی؟ ما به جای این مر سائل را لطفی دیگر کنیم.» گفت: «ای غلام، خوردن این بر من حرام است؛که این را از دل بیرون کرده‌‌ام بدان خبر که از رسول صلی اللّه علیه شنیده‌ام. قوله، علیه السّلام: «ایُّمَا امْرِیٍ یَشْتَهی شَهْوةً فَرَدَّ شَهْوَتَه و آثَرَ عَلی نَفْسِه، غُفِرَلَهُ. آن که آرزو کند وی را چیزی از شهوات، آنگاه بیابد، دست از آن باز دارد و دیگری را بدان از خود اولی تر بیند لامحاله خداوند او را بیامرزد.»
و در حکایات یافتم که: ده کس از درویشان به بادیه فرو رفتند. از راه منقطع شدند و تشنگی مر ایشان را دریافت، و با ایشان یک شربت آب بود. بر یک‌دیگر ایثار می‌کردند و کس نخورد تا همه از دنیا به تشنگی بشدند، به‌جز یک کس وی گفت: «چون من دیدیم که همه رفتند،من آب بخوردم و به قوت آن باز به راه آمدم.» یکی وی را گفت: «اگر نخوردی بهتر بودی.» گفت: «یا هذا! شریعت چنین دانسته‌ای؟‌ که اگر نخوردمی قاتل نفس خود بودمی، و مأخوذ بدان.» گفت: «پس ایشان قاتل نفوس خود بوده باشند؟» گفتا: «نه؛ از آن که از ایشان یکی می‌نخورد تا آن دیگر خورَد. چون جمله اندر موافقت فرو شدند من بماندم و آب لامحاله بر من واجب شد شرعی که آن آب بیاید خورد.»
و چون امیرالمؤمنین علی کرَّمَ اللّه وَجْهَه بر بستر پیغمبر علیه السّلام بخفت، و پیغمبر با ابوبکررضی اللّه عنه از مکه بیرون آمدن و به غار اندر آمدند و آن شب کفار قصد کشتن پیغمبر علیه السّلام داشتند، خداوند تعالی جبرئیل و میکائیل را گفت: «من میان شما برادری دادم و یکی را زندگانی درازتر از دیگری گردانیدم. کیست از شما دو که ایثار کند مر برادر خود را بر خود به زندگانی و مرگ را اختیار کند؟» هر دو مر خود را زندگانی اختیار کردند. خداوند تعالی با جبرئیل و میکائیل گفت: «شرف علی بدیدید و فضلش بر خود که میان وی و از آنِ رسول خود برادری دادم. وی قتل و مرگ خود اختیار کرد و بر جای وی بخفت و جان فدای پیغمبر علیه السّلام کرد و زندگانی بر وی ایثار کرد، هر دو اکنون به زمین روید و یکی بر پایان وی نشست. جبرئیل گفت: «بخٍّ بخٍّ، مَنْ مِثْلُکَ یَا ابنَ أبی طالبِ؟ لِأنَّ اللّه تعالی یُباهی بِکَ عَلی مَلائِکَته. کیست چون تو،ای پسر بوطالب که خداوند تعالی می به تو مباهات کند بر همه ملائکه، و تو اندر خواب خوش خفته؟» آنگه آیت آمد اندر شأن وی، قوله تعالی: «و مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ و اللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبادِ (۲۰۷/البقره).»
چون به محنت اُحُد خداوند تعالی مؤمنان را آزموده گردانید، زنی گوید از صالحات انصار که: من بیرون آمدم با شربتی آب تا به کسی از آنِ خود دهم. اندر حربگاه یکی را دیدم از کرام صحابه، مجروح افتاده و نفس می‌شمرد به من اشارت کرد که: «از آن آب به من ده.» من آب بدو دادم. مجروحی دیگر آواز داد که: «به من ده.» وی آب نخورد و مرا بدو اشارت کرد. چون بدو بردم، دیگری آواز داد. وی نخورد و مرا گفت: «بدو بر.» همچنین تا هفت کس. چون هفتم خواست که آب از من بستاند جان بداد. بازگشتم گفتم دیگری را دهم. هوشش رفته بود تا هر هفت درگذشتند. آنگاه آیت آمد، قوله تعالی: «و یُؤثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ (۹/الحشر).»
اندر بنی اسرائیل عابدی بود که چهارصد سال عبادت کرده بود. روزی گفت: «بارخدایا، اگر این کوه‌ها نبودی و نیافریدی، رفتن و سیاحت کردن بر بندگان تو آسان‌تر بودی.» به یکی از پیغمبران زمانه فرمان آمد که: «مر آن عابد را بگوی که: تو را بر تصرف کردن اندر ملک ما چه کار است؟ اکنون که تصرف کردی نامت از دیوان سعیدان پاک کردیم و اندر دیوان اشقیا ثبت کرد.» عابد را طربی اندر دل پدیدار آمد و سجدهٔ شکر کرد مر خداوند را، عزّ و جلّ. پیغمبر وقت گفت: «ای شیخ، بر شقاوت شکر واجب نشود.» وی گفت: «شکر من بر شقاوت از آن است که باری نام من اندر دیوان است. اما حاجتی دارم، ای پیغمبر به خدای.» گفتا: «بگوی،تا باز گویم.» گفتا: «بگوی مر خداوند را تعالی و تقدس که مرا به دوزخ فرست و تن من چندانی گردان که همه جای عاصیان موحد بگیرم تا ایشان جمله به بهشت روند.» پس فرمان آمد: «بگوی مر آن بنده را که این امتحان نه اهانت تو بود؛که این جلوه کردن تو بود بر سر خلایق، و به قیامت، تو و آن که تو شفاعت کنی اندر بهشت باشید.»
و من از احمد حمادی سرخسی پرسیدم که: «ابتدای توبهٔ تو چگونه بود؟» گفت: «وقتی من از سرخس برفتم و به بیابان فرو شدم بر سر اشتران خود و آن‌جا مدتی ببودم و پیوسته من دوست داشتمی که گرسنه بودمی و نصیب خود به دیگری دادمی، و قول خدای عزّ و جلّ «ویُؤثِرونَ علی أنفسهم (۹/الحشر)» در پیش خاطر من تازه بودی، و بدین طایفه اعتقادی داشتم. روزی شیری گرسنه از بیابان برآمد و اشتری از آنِ من بشکست و بر سر بالایی شد و بانگی بکرد تا هر چه اندر آن نزدیکی سباعی بود بانگ وی بشنیدند، بر وی جمع شدند. وی بیامد و اشتر را بر درید و هیچ نخورد و باز بر سر بالا شد. آن سباع، از گرگ و شگال و روباه و مثلهم، همه از آن خوردن گرفتند و وی می‌بود تا همه بازگشتند. آنگاه قصد کرد تا لختی بخورد روباهی لنگ از دور پدیدار شد. شیر بازگشت تا آن روباه لنگ چندان که بایست بخورد و بازگشت. آنگاه شیر بازآمد و لختی از آن بخورد، و من از دور نظاره می‌کردم. چون بازگشت به زبانی فصیح مرا گفت: «یا احمد، ایثار بر لقمه کار سگان است، مردان جان و زندگانی ایثار کنند.» چون این برهان بدیدم، دست از کل اشغال بداشتم. ابتدای توبهٔ من آن بود.»
و جعفر خُلدی رضی اللّه عنه گوید: روزی ابوالحسن نوری رحمه اللّه و رَضِیَ عنه اندر خلوت مناجات می‌کرد. من برفتم تا مناجات وی را گوش دارم، چنان‌که وی نداند؛ که سخت فصیح و لَبِق می‌بود. گفت: «بارخدایا، اهل دوزخ را عذاب کنی و جمله آفریدگان تواند و به علم و قدرت و ارادت قدیم تواند. اگر ناچار دوزخ را از مردم پر خواهی، قادری بر آن که به من دوزخ و طبقات آن پر گردانی، و مر ایشان را به بهشت فرستی.» جعفر گفت: «من در امر وی متحیر شدم. به خواب دیدم که آینده‌ای بیامدی و گفتی خداوند تعالی گفت: ابوالحسن را بگوی ما تو را بدان تعظیم و شفقت تو بخشیدیم که به ما و بندگان ماست.»
و وی را نوری بدان خواندندی که اندر خانهٔ تاریک چون سخن گفتی، به نور باطنش خانه روشن شدی، و به نور حق اسرار مریدان بدانستی؛ تا جنید گفت ورا: «ابوالحسن جاسوس القلوب است.»
این است تخصیص مذهب وی،و این اصلی قوی است و امر مُعظم به نزدیک اهل بصیرت. و بر آدمی هیچ چیز از بذل روح سخت‌تر نیست و دست بداشتنِ محبوب خود و خداوند تعالی کلید همه نیکویی‌ها مر بذل محبوب خود را گردانیده است؛ لقوله، تعالی: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ (۹۲/آل عمران).» و چون روح کسی مبذول باشد، مال و منال و خرقه و لقمه را چه خطر باشد؟
و اصل این طریقت این است؛ چنان‌که یکی به نزدیک رُوَیم امد که: «مرا وصیتی کن.» بگفت: «یا بُنیَّ، لیسَ هذَا الأمرُ غَیْرَ بَذْلِ الرُّوحِ إنْ قَدرتَ عَلی ذلک و الّا فَلا تَشْتَغِلْ بِتُرَّهاتِ الصُّوفیّةِ. این امر به‌جز بذل جان نیست اگر توانی و الا به ترهات صوفیان مشغول مشو.»
و هرچه جز این است همه ترهات است، و خداوند جل جلاله گفت، عزّ مِنْ قائلٍ: «وَلاتَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللّهِ أمْواتاً بَل أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ (۱۶۹/آل عمران)»، و قوله تعالی: «وَلاتَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلْ فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَل أحیاءٌ (۱۵۴/البقره).»
پس حیات ابدی اندر قربت سرمدی به بذل روح یابند، و ترک نصیب خود اندر فرمان وی و متابعت دوستانش. اما ایثار و اختیار جمله اندر رؤیت تفرقه باشد و اندر عین جمع ایثار، که ترک نصیب است خود اصل نصیب بود و تا روش طالب متعلق به کسب وی بود، همه هلاک وی بود و چون جذب حق ولایتِ خود ظاهر کرد، احوال وی جمله بر هم بشولید، وی را عبارت نماند و روزگارش را اسم نه،تا کسی وی را نامی نهد و یا از وی عبارتی کند و یا چیزی را بدو حوالتی رود؛ چنان‌که شبلی گوید، رحمة اللّه علیه:
غِبْتُ عَنّی فَما اُحِسُّ بِنَفْسی
وَتَلاشَتْ صِفَاتِیَ الموصوفة
فأنا الیومَ غائبٌ عَنْ جَمیعٍ
لیسَ الّا العِبارةُ الْمَلْهُوفة

رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ الایة... این آیت در شأن صهیب بن سنان الرومى آمده است. مردى بود از جمله صحابه از عرب ابن نمر بن قاسط کنیت وى ابو یحیى دو پسر بود او را یکى حمزه نام، و یکى یحیى، و مصطفى او را باین کنیت خواند، بکودکى در غارت بدست روم افتاد، در میان ایشان بالید، وى را بدان رومى خواندند. عمر خطاب وصیت کرد تا وى بر او نماز کرد رسول خدا وى را دوست داشت و از وى راضى مرد، آن گه که بر رسول خدا مى‏آمد بهجرت، مشرکان وى را در راه بگرفتند، قصد کردند که وى را بکشند یا باز گردانند، آنچه از مال دنیا با خود داشت فرا ایشان داد، و آنچه بخانه داشت نشان فرا داد تا بستدند، و خویشتن را ازیشان باز خرید اسلام را، و هجرت را برسول خدا آمد بوى. در خبر آورده‏اند که چون پیش وى آمد مصطفى او را گفت: «صهیب ربح البیع ربح البیع»، و گفته‏اند که مشرکان او را روزگارى در مکه تعذیب کردند، گفت «انى شیخ کبیر فهل لکم ان تأخذوا مالى و تذرونى و دینى، ففعلوا، ثم خرج الى المدینة، فتلقاه ابو بکر و عمر فى رجال، فقال له ابو بکر ربح بیعک ابا یحیى و قرأ علیه هذه الآیة. یشرى و یشترى و یبیع و یبتاع همه یکى است خرید را و فروخت را عرب هر چهار گویند. ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ طلبا لمرضاته، مشرکان صهیب را عذاب میکردند تا مرتد شود، گفت: من پیر مردیم، اگر من با شما باشم هیچ نفعى بشما عاید نگردد و هیچ مضرتى نرسد، مرا بگذارید و مالم فرا گیرید، پس مال ازو بستدند و او مراجعت بمدینه کرد.
وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ این عباد جماعتى مسلمانان بودند در مکه، کافران ایشان را تعذیب میکردند و رنج مى‏نمودند، تا بعضى را بکشتند و بعضى را باز فروختند عمار یاسر بود و مادر وى سمیه، و پدر وى یاسر، و بلال و خباب بن الارت، میگویند اول کسى را از مسلمانان که کشتند در اسلام مادر و پدر عمار یاسر بودند، قیل ربطت ام عمار بین بعیرین ثم وجئى قبلها بالرمح مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بوى بر گذشت و او را بر آن صفت دید، گفت صبرا، آل یاسر، فان موعدکم الجنة.
و گفته‏اند، که این آیت در شأن امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) آمد آن گه که مصطفى هجرت کرد، و على را بر جاى خواب خود خوابانید، و ذلک ان اللَّه تعالى اوحى الى جبرئیل و میکائیل، انى آخیت بینکما و جعلت عمر احد کما اطول من عمر الآخر، فایکما یؤثر صاحبه بالحیاة، فاختار کلاهما الحیاة، فاوحى اللَّه الیهما أ فلا کنتما مثل على بن ابى طالب، آخیت بینه و بین نبى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فبات على فراشه یفدیه بنفسه، و یؤثره بالحیاة. اهبطا الى الارض فاحفظاه من عدوّه، فنزلا، و کان جبرئیل عند رأس على، و میکائیل عند رجلیه، و جبرئیل ینادى «بخ بخ من مثلک یا بن ابى طالب، یباهى اللَّه عز و جل بک الملائکة.» فانزل اللَّه عز و جل على رسوله و هو متوجّه الى المدینة فى شأن على: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ... الآیة.
قوله تعالى یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً الآیة... بفتح سین قراءت حجازى و کسایى است، و بکسر سین قرائت باقى، اگر بفتح خوانى صلح است و اگر بکسر خوانى اسلام. و معنى هر دو متداخل اند که هر که در اسلام آمد در صلح مسلمانان آمد، و هر که در صلح مسلمانان آمد در بعضى معانى اسلام و شرایع آن پیوست. گفته‏اند که آیت در شأن مؤمنان اهل کتاب آمد عبد اللَّه بن سلام، و ثعلبة بن سلام، و ابن یامین و اسد و اسید ابنى کعب، و شعبة بن عمرو، و بحیر الراهب که روز شنبه را بزرگ میداشتند و گوشت و شیر شتر خوردن بر خود حرام میشناختند چنانک حکم جاهلیت بود پیش از اسلام، و نیز میگفتند یا رسول اللَّه توریة هم کتاب خدا است اگر دستورى باشد تا برخوانیم و بدان قیام کنیم. اللَّه تعالى با ایشان خطاب کرد که ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً جمله بشرایع دین محمد در آئید، و احکام اسلام همه در پذیرید، و دین جهودى بیکبارگى دست بدارید. روى جابر بن عبد اللَّه انّ عمر بن الخطاب اتى رسول اللَّه فقال انّا نسمع احادیث من یهود، فتعجبنا، أ فترى ان نکتب بعضها؟ فقال أ متهوکون انتم کما تهوّکت الیهود و النصارى؟ لقد جئتکم بها بیضا نقیة، و لو کان موسى حیّا ما وسعه الّا اتباعى و گفته‏اند که این خطاب جمله مؤمنانست میگوید: بر اسلام پاینده باشید، و حدود سهام آن بجاى آرید.
عن على (ع) قال قال رسول اللَّه «الاسلام ثمانیة اسهام: الاسلام سهم، و الصلوات سهم، و الزکاة سهم، و صوم رمضان سهم و الحج سهم، و الجهاد سهم، و الامر بالمعروف سهم و النهى عن المنکر سهم، و قد خاب من لا سهم له».
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «کما لا تحسن الشجرة و لا تصلح الّا بالورق الاخضر، کذلک لا یصلح الاسلام الّا بالکفّ عن محارم اللَّه و الاعمال الصالحة»
وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ الآیة... بر گامهاى شیطان مروید و خلاف مجوئید و از صلح سر مکشید، و از راه سنت و جماعت بمگردید، و با امیر خویش و با جماعة خویش خلاف میارید، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «الجماعة رحمة و الفرقة عذاب، و ید اللَّه على الجماعة، فاتبعوا السواد الاعظم فان من شذّ شدّ فى النار.»
فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْکُمُ الْبَیِّناتُ الآیة... آن قوم را میگوید که بدین جهودى میل داشتند پس اسلام. میگوید اگر شما از شرایع اسلام بگردید و پاى از جاده شرع محمد و احکام قرآن برگیرید، و چیزى را از شرایع منسوخ پیش گیرید، و دل فاز آن دهید، از تعظیم روز شنبه و تحریم گوشت شتر بعد از آنک اسلام و قرآن بشما آمد، و حلال و حرام بر شما روشن گشت.
فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ اگر چنان کنید، پس بدانید که خداى تواناست و دانا و عقوبت کردن را توان دارد، آنچه از آن باز زند بدانش باز زند، و آنچه فرماید بدانش فرماید.
آورده‏اند که کعب الاحبار در ابتداء اسلام وى سورة البقرة مى‏آموخت، چون باین آیت رسید، معلم او را گفت: «فاعلموا ان اللَّه غفور رحیم» کعب گفت: این نه بر وجه است و قرآن چنین نتواند بود، غفور رحیم» گفتن اینجایگه لایق نیست، پس بمصحف بازگشتند در مصحف نبشته بود که فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ گفت «اجل هکذا هى» اکنون قرآن است براستى، و نظم قرآن بدرستى، گفتند از چه بدانستى؟ گفت «علمت ان الحکیم لا یتوعد ثم یقول غفور رحیم.»
هَلْ یَنْظُرُونَ الآیة... عکرمه روایت کند از ابن عباس رض قال «یاتى اللَّه فى ظلل من السخاب، و قد قطعت طاقات» و فى روایة عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال من الغمام طاقات یاتى اللَّه عز و جل فیها محفوفة بالملائکة و ذلک قوله الّا ان یأتیهم اللَّه فى ظلل من الغمام.
ظلل جمع ظله، و ظلّه سایه‏بان است، و غمام ابرى باشد سپید رقیق همانست که در سورة الفرقان گفت: وَ یَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ اى عن الغمام، میگوید آن روز که باز شکافد آسمان از ابر سپید نزول خداى را عز و جل حین ینزل فى ظلل من الغمام.
آن گه گفت وَ الْمَلائِکَةُ یعنى که اللَّه آید و جوکى فریشتگان با وى.
قال ابن عباس مع الکروبیین، لها قرون، لهم کعوب ککعوب القنا ما بین اخمص احدهم و کعبه مسیرة خمسمائة عام.» مذهب اهل سنت و اصحاب حدیث در چنین اخبار و آیات صفات، بظاهر برفتن است و باطن تسلیم کردن، و از تفکر در معانى آن دور بودن، و تأویل نه نهادن، که تأویل راه بى راهان است، و تسلیم شعار اهل سنة و ایمانست. و بر وفق این آیت بروایت بو هریره مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «فبینا نحن وقوف یعنى یوم القیمة اذ سمعنا حسّا من السماء شدیدا، فهالنا ثم ینزل اهل السماء الدنیا بمثلى من فى الارض من الجن و الانس، حتى اذا دنوا من الارض، اشرقت الارض لنورهم، و اخذوا مصافهم فقلنا لهم فیکم ربنا عز و علا؟ قالوا لا و هو آت. ثم ینزل اهل السماء الثانیة بمثلى من نزل من الملائکة من اهل السماء الدنیا و بمثلى من فیها من الجن و الانس، حتى اذا دنوا من الارض اشرقت الارض لنورهم و اخذوا مصافهم، قلنا لهم فیکم ربنا؟ قالوا لا و هو آت، ثم ینزلون على قدر ذلک من التضعیف، حتى ینزل الجبّار تبارک و تعالى فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِکَةُ و یحمل عرشه یومئذ ثمانیة، و هم الیوم اربعة اقدامهم على تخوم الارض السفلى و السماوات الى حجزهم، و العرش على مناکبهم، لهم زجل من التسبیح، یقولون: «سبحان ذى العز و الجبروت، سبحان ذى الملک و الملکوت، سبحان الذى لا یموت، سبحان الذى یمیت الخلائق و لا یموت، سبوح قدوس، رب الملائکة و الروح، سبحان ربنا الاعلى الذى یمیت الخلائق و لا یموت.» فیضع اللَّه تبارک و تعالى کرسیه حیث شاء من ارضه، ثم یهتف بصوته فیقول یا معشر الجن و الانس انى قد انصت لکم، منذ خلقتکم الى یومکم هذا، اسمع قولکم و ابصر اعمالکم، فانصتوا الى، فانما هى اعمالکم و صحفکم، تقرء علیکم منذ خلقتکم، فمن وجد خیرا فلیحمد اللَّه، و من وجد غیر ذلک فلا یلومنّ الّا نفسه.
وَ قُضِیَ الْأَمْرُ و پاداش گرویدگان بسپارند، و در سراى پاداش فرو آرند و پاداش ناگرویدگان بسازند.
وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ و بازگشت هر کار با خواست خداست، و بازگشت هر چیز با علم وى، و هر بودنى با حکم وى. تُرْجَعُ بضم تاء قراءة حجازى و بو عمر و عاصم است، و بفتح تا قراءت باقى، و در معنى متقارب اند و متداخل، لان الامور کلها ترجع الى اللَّه، اذا رجعها اللَّه اى امرها بالرجوع الیه. بعضى مفسران گفتند در معنى تُرْجَعُ الْأُمُورُ که این تصرف بندگانست و ملکت ایشان در اموال و اسباب دنیا، و نفاذ فرمان بعضى بر بعضى در قیامت، آن همه باطل گردد، و فرمان و حکم جز خداى را عز و جل بر خلق نبود، چنانک گفت وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ و گفته‏اند امور اینجا ارواح است، که جاى دیگر روح را «امر» نام کرد: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی باز نمود که روحها همه بوى باز گردد، چنانک جاى دیگر گفت اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها و قال تعالى کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ.
قوله تعالى: سَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ الآیة... بنى اسرائیل اینجایگه مؤمنان و گرویدگان اهل توراتند، و گفته‏اند که جهودان مدینه‏اند، که میگوید بپرس ازیشان یعنى بر سبیل تنبیه و تقریع، که چند دادیم پدران ایشان را، و گذشتگان ایشان را، ازین نشانهاى روشن، و پیغامهاى نیکو، و معجزات پیدا، و کرامتهاى آشکارا، چون عصا، و ید بیضا، و شکافت دریا، و رهانیدن ایشان از کید اعدا، و از آن پس در تیه منّ و سلوى.
وَ مَنْ یُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ الآیة... و هر که کتاب خداى بگرداند، و در آن تغییر و تبدیل آرد، و آن نعمت که اللَّه تعالى بر ایشان ریخت و در کتاب بایشان داد در کار محمد و بیان نعت وى بپوشد، و در باطل بکوشد فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ بدرستى که خداى سخت عقوبت است، عذاب کند این پوشنده نعمت را، و جدا کننده کلمت را، و گفته‏اند که نعمت ایدر مصطفى است، میگوید هر که این نعمت که محمد است بدل کند، پس از آنک بوى آمد، که استوار باید گرفت نااستوار گیرد و تصدیق بتکذیب بدل کند، خداى او را عقوبت کند و سخت گیرد.
زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا الآیة... جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت: وَ إِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ شیطان بر ایشان آراست و بچشم ایشان نیکو نمود این زندگانى دنیا، که جز بساط لهو و لعب نیست، و جز متاع الغرور نیست روزى فراروزى بردن بفرهیب و برخوردارى اندک، و بر آراست بر ایشان کردار بد ایشان، تا بر مؤمنان و بر درویشان سخریت و افسوس میدارند، و مى‏خندند. کافران قریش بودند که بر درویشان صحابه چون بلال، و سلمان، و ابو الدرداء، و عبد اللَّه مسعود، و عمار یاسر، و خباب، و صهیب و ابن ام مکتوم مى‏خندیدند، و بر طریق سخریّت میگفتند یکدیگر را: که در نگرید در کار محمد! که میگوید باین درویشان و گدایان که من کار جهان راست کنم، و عرب را بر شکنم، و قاعده دین نو نهم! آن گه گفتند اگر دین وى حق بودى سادات و اشراف قریش و برادران پس رو بودى، نه این گدایان و بى کسان!.
اللَّه تعالى گفت وَ الَّذِینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ الآیة... فردا این گدایان و بى‏کسان بالاى ایشان باشند، اینان در فردوس برین و درجه علیا، و ایشان در قعر جهنم در درکه سفلى.
روى على علیه السّلام قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «من استذل مؤمنا او مؤمنة او حقّره لفقره، و قلة ذات یده، شهره اللَّه تعالى یوم القیمة ثم یفضحه، و من بهت مؤمنا او مؤمنة او قال فیه ما لیس فیه، اقامه اللَّه على نار من نار جهنم، حتى یخرج مما قاله فیه، و ان المؤمن اعظم عند اللَّه عز و جل، و اکرم علیه من ملک مقرب.
و لیس شی‏ء احبّ الى اللَّه عز و جل من مؤمن تائب او مؤمن تائبه. و انّ المؤمن یعرف فى السماء کما یعرف الرجل اهله و ولده».
و قال ابو بکر الصدیق: لا تحقرن احدا من المسلمین فان صغیر المسلمین عند اللَّه کبیر و قال یحیى بن معاذ بئس القوم قوم ان استغنى بینهم المؤمن حسدوه و ان افتقر بینهم استذّلوه.
ثم قال وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ خداى او را که خواهد روزى میدهد بى اندازه، یعنى بى تبعه در دنیا، و بى شمار و واخواست در عقبى، و گفته‏اند که معنى این آنست که روزى دهد چنانک خود خواهد، بى آنک کسى بر وى اعتراضى کند، یا شمار کند که این را چند دادى؟ و او را چون دادى؟ از آنک بى شریک و بى منازع است، و بى‏نظیر و بى قسیم و بى معانداست، سدیگر معنى آنست که روزى دهد بى شمار، که نه خزینه وى مى‏برسد تا بشمار دهد، یا از اجحاف مى‏ترسد تا باندازه دهد، و این کسى را باشد که امروز در سراى خدمت و طاعت حساب از میان برگیرد، و چندانک تواند و طاقت دارد عبادت کند، و چشم از آن بیفکند، و بر حق نشمرد، تا فردا در سراى جزا و نعمت، در ثواب دادن حساب از میان بر گیرد، و بى شمار نعیم خلد بر وى ریزد.
نهج البلاغه : حکمت ها
ویژگی های خباب بن الارت
وَ قَالَ عليه‌السلام فِي ذِكْرِ خَبَّابِ بْنِ اَلْأَرَتِّ يَرْحَمُ اَللَّهُ خَبَّابَ بْنَ اَلْأَرَتِّ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اَللَّهِ وَ عَاشَ مُجَاهِداً
نهج البلاغه : حکمت ها
ویژگی های خباب بن الارت
وَ قَالَ عليه‌السلام فِي ذِكْرِ خَبَّابِ بْنِ اَلْأَرَتِّ يَرْحَمُ اَللَّهُ خَبَّابَ بْنَ اَلْأَرَتِّ فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً وَ هَاجَرَ طَائِعاً وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اَللَّهِ وَ عَاشَ مُجَاهِداً
مفاتیح الجنان : زیارت کاظمین (ع)
زیارت جناب حذیفه بن الیمان
[دومین وظیفه بعد از زیارت جناب سلمان در شهر مدائن] زیارت جناب حذیفة بن الیمان می باشد که از بزرگان اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و خاصان امیرمؤمنان(علیه السلام) است و در میان صحابه به شناختن منافقان و آگاهی بر اسامی آنان جایگاه خاصی داشت و اگر در نماز جنازه کسی حاضر نمی شد، حاکم دوم بر او نماز نمی خواند.
او از جانب حاکم دوم سال ها والی مدائن بود و پس از عزل کردنش جناب سلمان والی آنجا شد. چون سلمان از دنیا رفت دوباره حذیفه والی مدائن شد و ولایتش مستقر گشت تا نوبت خلافت به شاه ولایت(علیه السلام) رسید، از جانب حضرت از مدینه فرمانی مبارک به او و به اهل مدائن صادر شد که در آن فرمان مبارک، از خلافت خود و استقرار حکومت حذیفه بر مدائن اطلاع دادند. ولی حذیفه پس از حرکت آن حضرت از مدینه به جانب بصره، به خاطر دفع شرّ اصحاب جمل و پیش از نزول موکب همایون امیرمؤمنان به کوفه وفات یافت و در همان مدائن دفن شد.
از ابوحمزه ثمالی روایت شده است که: چون حذیفه نزدیک به وفات شد فرزند خود را خواست و او را به عمل کردن به این نصیحت های پرفایده وصیت کرد و فرمود: پسرجان من، آشکار کن ناامیدی خویش از آنچه را در دست مردم است که در این ناامیدی بی نیازی و توانگری است و از مردم حاجات خود را مخواه که در آن فقر آشکار است و همواره چنان باش که روزی که در آن هستی، از روز گذشته ات بهتر باشد و هرگاه نماز می خوانی، چنان بخوان که گویا نماز وداع و آخرین نماز توست و کاری مکن که از آن پوزش بخواهی.
و بدان که در کنار حرم جناب سلمان مسجد جامع مدائن می باشد که منسوب به حضرت عسکری است، معلوم نیست چه کسی آن را ساخته یا در آنجا نماز خوانده، شایسته است زائر در آن محل شریف خود را از فیض دو رکعت نماز تحیت محروم نکند.