عبارات مورد جستجو در ۷۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹
دلا گذر کن ازین خاکدان مردم خوار
که دیو هست درو بس عزیز و مردم خوار
همان به است که شیران ز بیشه برنایند
که گربگان تنک‌روی می‌کنند شکار
همان به است که بازانش پر شکسته بوند
ز عالمی که کلنگش بود قطار قطار
همان به است که گل زیر غنچه بنشیند
که وقت هست که سر تیزیی نماید خار
همان به است که کنجی گزیند اسکندر
چو روستایی ده گنج می‌نهد به حصار
همان به است که پنهان بماند آب حیات
که آب شور فزون دارد این زمان مقدار
برو خموش که در پیش چشم مشتی کور
چه سنگ‌ریزه فشانی چه لؤلؤ شهوار
به روزگار ز چشم آب آر و دست بشوی
که بر تو آتش دوزخ همی‌کنند انبار
سزد که کرکس مردار خوار خوانندت
که ترک می‌نتوان گرفتن این مردار
به پای خویش به گور آمدی سر خود گیر
که چرخ از پی تو دارد آتشین مسمار
اگر زمانه زمانت نداد دل خوش دار
که یک زمان است خوشی زمانهٔ غدار
میان طشت پر آتش شکنجه را خوش باش
که هست گرد تو این طشت آتشین دوار
چو نیست کار جهان پایدار سر بر نه
وزین زمانهٔ ناپایدار دست بدار
یقین بدان که عروس جهان همه جایی است
کز اندرون به نکال است و از برون به نگار
ز عالمی به چه نازی که گر نگاه کنی
پر آدمی است زمینش کنار تا به کنار
عجب درین که یکی بازماند و هر روز
فرو شدند درین بادیه هزار هزار
نه هیچ کس خبری باز داد ازین ره دور
نه هیچ کس گرهی برگشاد ازین اسرار
چو خفتگان همه در زیر خاک بی‌خبرند
خبر چگونه دهندت ز حال روز شمار
که این چه راه و چه وادی است این که چندین خلق
بدو فروشد و از هیچ کس نماند آثار
به چشم عقل خموشان خاک را بنگر
اسیر مانده و در خاک و خون به زاری زار
نه همدمی نه دمی سرکشیده زیر کفن
نه محرمی نه کسی روی کرده در دیوار
به خاک ریخته آن زلف‌های چون زنجیر
چون زعفران شده آن روی‌های چون گلنار
ز فعل خویش عرق کرده جانش از تشویر
میان خوف و رجا مانده ای خدا زنهار
اگرچه پیل‌تنی بود لیک مور ضعیف
به یک دو ماه تنش کرده ذره ذره شمار
ببین که بر سر این خفتگان خاک زمین
چگونه زار همی‌گرید ابر روز بهار
ببین اگرچه بسی ابر زار می‌گرید
هنوز می‌ننشیند ز خاک جمله غبار
ز خاک جمله درختی اگر پدید آید
یقین بدان که همه تلخ میوه آرد بار
مگر که خورد کفی آب عیسی از جویی
به طعم همچو شکر بود آب نوش گوار
پس از خمی که همان آب بود آبی خورد
که تلخ گشت دهان لطیف معنی‌دار
چو آب هر دو یکی بود و آب این یک تلخ
خطاب کرد که یارب شکال من بردار
فصیح در سخن آمد به پیش او آن خم
که بوده‌ام تن مردی ز مردمان کبار
هزار بار خم و کوزه کرده‌اند مرا
هنوز تلخ مزاجم ز مرگ شیرین کار
اگر هزار رهم خم کنند از سر باز
هنوز تلخی جان کندنم بود به قرار
سخن شنو ز خم آخر چه خویش سازی خم
برو که زود زند جوش خون تو به تغار
چه گویم و چه کنم تن زدم شبت خوش باد
که کرده‌ای همه عمرت به هرزه روز گذار
تو را خدا به کمال کرم بپرورده
تو از برای هوا نفس کرده‌ای پروار
ببین که چند بگفتند با تو از بد و نیک
ببین که چند تو را مهل داد لیل و نهار
نه زان است این همه واخواست تا تو بنشینی
ز کبر ریش کنی راست کژ نهی دستار
هزار دیده سزد دیده‌های عالم را
که بر دریغ تو گریند جمله طوفان بار
تو این سخن بندانی ولیک صبرم هست
که تا اجل کند از خواب غفلتت بیدار
در آن زمان شوی آگه که باز گیرندت
به پیش خلق جهان نردبان عمر از دار
دریغ مانده و سودی نه از دریغ تو را
زهی دریغ و زهی حسرت و زهی تیمار
تو غره‌ای به جهانی که تا نگاه کنی
نه تو بمانی و نه این جهان ناهموار
بسی نماند که این نقطه‌های روشن روی
بریزد از خم این طاق دایره کردار
ز نفخ صور همه اختران نورانی
ز نه سپر بریزند همچو دانهٔ نار
هزار نرگس تو چون شکوفه‌های لطیف
ز هفت گلشن نیلوفری کنند نثار
چو گردنای هوا با گو زمین گردد
ز هفت منظر این گردنای کژ رفتار
هزار زلزله در جوهر زمین افتد
ز نعرهٔ لمن الملک واحد القهار
تو خفته‌ای و قیامت رسید از آن ترسم
که تا نگاه کنی کس نبینی از دیار
بسی قرار نگیرند جان و تن با هم
که تا تن ز دار غرور است وجان ز دار قرار
چو جان و تن بنسازند آدمی پیوست
گهی حنیست گهی دردمند وگه بیمار
اگر ز حبس بلاها خلاص می‌جویی
ز خود برون شو و بر پر چو جعفر طیار
ز کار بیهده خود بازکن به آسانی
که تا تو جان بدهی کار نبودت دشوار
نفس مزن به هوس در هوای خود که تو را
دو ناظرند شب و روز بر یمین و یسار
مریز آب خود از بهر نان که هر روزی
تمامت است تو را یک دو گرده استظهار
به یک دو گرده قناعت کن و به حق پرداز
که کس ز حق نشود از گزاف برخوردار
مده به شعر فراهم نهاد عمر به باد
که شعر نیست چو شرع محمد مختار
قدم که بر قدم شرع او نداری تو
تو را ز خرقه بسی خوبتر بود زنار
شراب شرع خور از جام صدق در ره دین
که تا ز مستی غفلت دلت شود هشیار
به هرزه پرده‌شناسی شعر چند کنی
که شعر در ره دین پرده‌ای است بر پندار
دلم سیاه شد از شعر و مدح بیهوده
همی ز هر چه نه شرع است یارب استغفار
بزرگوار خدایا تو را زبان نبود
اگر ز فضل تو سودی طلب کند عطار
تو گفته‌ای که نه زان آفریده‌ام خلقی
که تا بر ایشان سودی بود مرا نهمار
ولیک از پی آن آفریدم ایشان را
که بر خدایی من سودشان بود بسیار
زیان ما مطلب چون ز ما زیان تو نیست
که نیست سود تو اندر زیان ما ناچار
قوی بکن من دل مرده را به زندگیی
که مرده‌ام من مسکین به زندگی صد بار
کسی که یاد کند در دعای خیر مرا
به فضل خود همه حاجات او به خیر برآر
اوحدی مراغه‌ای : جام جم
در حال قضاة و قضا
کوش تا تکیه بر قضا ندهی
به فریب عمل رضا ندهی
زانکه چون خواجه مبتلا گردد
پر بود کان قضا بلا گردد
چون دو کس رفع حال خویش کنند
پیشت اثبات مال خویش کنند
به یکی میل بی‌گواه مکن
جز به یک چشمشان نگاه مکن
چون نخواهی تو رشوه و پاره
نایبان نیز را بکن چاره
که به نیروی عدل سادهٔ تو
آب ما می‌برد پیادهٔ تو
عدلت از راستی عدول کند
عادلی را اگر قبول کند
کارت از رونق ار چو ماه شود
از وکیلان بد تباه شود
چه قدر باشد این قضای تو؟ باش
تا قضای سپهر گردد فاش
پای بر دست شرع و سر پر شور
چه بری جز وبال و وزر به گور؟
جیفه باشد که خواجه میل کند
چو نظر در جحیم و ویل کند
شرع را شارعیست بس باریک
چشمها تیره، کوچها تاریک
حکم قاضی به اعتماد کسان
گر به جایی رسد تو هم برسان
تا نگردی تو مجتهد در دین
ننویسی جواب کس به یقین
نفس مفتی ز خبث باید پاک
فقنا زین مقولهٔ بی‌باک
زین قضا جز قضای بد بنماند
بد و نیک ار چه هیچ خود بنماند
گر بزی چند ریش شانه زده
چنگ در حجت و بهانه زده
دست پیچیده در میان، لنگان
دره‌ای در برابر آونگان
هم چو کرد کریوه چشم به راه
تا که آید ز بامداد پگاه؟
که زن خویش را طلاق دهد؟
مرگ حلق که را خناق دهد؟
مهتری را نشانده اندر صدر
گشته ایشان ستاره، او شده بدر
هر که رشوت برد، رهش باشد
وانکه پنج آورد، دهش باشد
زر دهی، گوی از میانه بری
ندهی، کیر خر به خانه بری
قاضیی مرد وماند ازو صد باغ
دل پر از درد و اندرون پر داغ
باغها چون برفت و داغ بهشت
با چنان داغ دوزخست بهشت
سرورانی، که پیش ازین بودند
در سلف پیشوای دین بودند
گر بدینگونه زیستند که او
ده سلمان و باغ بوذر کو؟
نرد این درد پاک باید باخت
بیغرض کار خلق باید ساخت
دل آنکس که درد دین دارد
داغ انصاف بر جبین دارد
سنایی غزنوی : الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب
در شرع و شعر گوید
ای سنایی چو شرع دادت بار
دست ازین شاعری و شعر بدار
شرع دیدی ز شعر دل بگسل
که گدایی نگارد اندر دل
شعر بر حسب طبع و جان سره‌ئیست
چون به سنّت رسیده مسخره‌ئیست
شعرت اوّل که شاه تن باشد
نور صبح دروغ‌زن باشد
چون مرا پیر عقل بپذیرفت
کردگارم به فضل بپذیرفت
مدد ناحفاظ و خس بُوَد اوی
غلط مؤذن و عسس بُوَد اوی
سخن شاعران همه غمز است
نکتهٔ انبیا همه رمز است
آن بدین غمز خواجگی جوید
وین بدین رمز راه دین پوید
شرع چون صبح صادق آمد راست
که فزون شد به نور و هیچ نکاست
دردمندی به گرد عیسی گرد
داروی ره‌نشین چه خواهی کرد
هرکجا شرع انبیا باشد
شعر اندوه بر کیا باشد
حکما طبع آسمان دانند
انبیا روح این و آن خوانند
آنکه سی‌روزه راه ماه بُوَد
شرع را زان فلک چه جاه بُوَد
اینک اقلیم بیم و امیدست
خود یکی روزه راه خورشیدست
گر زیم بعد از این نگویم من
در جهان بیش و کم به نظم سخن
نا تمامی عقل بودستم
خویشتن را بیازمودستم
ای کسانیکه اهل غزنینید
بر سرِ خاک چون که بنشنید
هرزه و بیهُده مپردازید
نفط در خرمنم میندازید
ظاهر آنچه گفته‌های منست
وصف نقش خط خدای منست
تو مخوانش غزل که توحیدست
باطنش وحی و حمد و تمجیدست
گر توانید گه گهم به دعا
یاد دارید مهتر و برنا
که بیامرزش ای خدای خبیر
عذر تقصیرها ازو بپذیر
هجویری : بابُ سماعِ الشّعر و ما یتعلّق به
بابُ سماعِ الشّعر و ما یتعلّق به
در جمله شنیدن شعر مباح است، و پیغامبر صلّی اللّه علیه و سلّم شنیده است و صحابه رضوان اللّه علیهم گفته‌اند و شنیده.
قالَ النّبیُّ، علیه السّلام: «إنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکْمَةً، والْحِکْمَةُ ضالَّةُ المُؤْمِنِ مِنْ حیثُ وَجَدَها فهو أحقُّ بها. از شعر شعری است که بحق حکمت باشد و حکمت ضالّهٔ مؤمن بود که از وی غایب است آن که بیابد بدان اولی تر باشد.»
و قوله، علیه السّلام: «أصدقُ کلمةٍ قالَتْها العربُ، قولُ لبیدٍ.» راست و موجزترین کلمه‌ای که عرب گفته‌اند قول لبید است که: هرچه جز خداوند است همه باطل است، قال القائل:
ألاکلُّ شیءٍ ماخَلَا اللّهَ باطلٌ
وکلُّ نعیمٍ لامَحالَةَ زائِلُ
و رَوی عَمْرو بن الشَّرَید عَنْ أبیه رحمةاللّه علیهما انّه قال: «إستَنْشَدَنی رسولٌ اللّهِ صلّی اللّه علیه و سلم: هَلْ تَرْوی مِنْ اُمیّةَ بن أبی الصّلت شیئاً. فَاَنَشَدْتُه مائةَ قافیةٍ؛ کلّما مررتُ علی بیتٍ قال: هِیِهِ. فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم کادَأنْ یَسْلِمَ فی شعرِه.»
«هیچ روایت کنی از اشعار امیة بن ابی الصّلتَ؟» گفت: بلی صدبیت روایت کردم و اندر آخر هر بیتی که گفتمی، می‌گفتی: «هِیهِ؛ یعنی دیگر بگوی.» و مانند این روایات بسیار آمده است از وی و از صحابه و عمر گفت، رضی اللّه عنه.
و مردمان را اندر این غلط‌ها افتاده است. گروهی گفته‌اند که: شنیدن جملهٔ اشعار حرام است و روز و شب غیبت مسلمانان می‌گویند، و گروهی جملهٔ آن را حلال دارند و روز و شب غزل و صفت زلف جانان بشنوند و اندر این بر یک‌دیگر حُجج آرند و مراد من اثبات آن نیست.
اما مشایخ متصوّفه رضی اللّه عنهم را اندر این طریق حجت آن است که از پیغمبر علیه السّلام پرسیدند از شعر. وی گفت، صلی اللّه علیه: «کلامٌ حَسَنُه حَسَنٌ و قبیحُه قبیحٌ.» سخنی است، نیکوی آن نیکوبود و زشت آن زشت؛ یعنی هرچه شنیدن آن حرام است، چون غیبت و بهتان وفواحش و ذم کسی و کلمهٔ کفر به نظم و نثر همه حرام باشد، و هرچه شنیدن آن به نثر حلال است چون حکمت و مواعظ و استدلال اندر آیات خداوند و نظر اندر شواهد حق به نظم هم حلال باشد و درجمله همچنان که نظر اندر جمالی که محل آفت بود و بسودن آن محظور حرام، شنیدن صفت آن بدان وجه حرام بود و آن که این را مطلق حلال گوید، نظم و بسودن را حلال باید داشت، آنگاه آن زندقه باشد و آن که گوید: «من اندر چشم و رخ و خدّ و زلف و خال حق می‌شنوم و آن می‌طلبم؛ از آن‌چه چشم و گوش محل ومنبع علم‌اند» واجب کند که این با دیگری می‌گوید: «من می ببساوم مر آن شخص را که آن یکی شنیدن صفت آن می روا دارد» و گوید که: «اندر آن حق می‌طلبم.» که حاسّتی از حاسّتی اولی‌تر نباشد مر ادراک معنی را. آنگاه کلیت شریعت باطل شود؛ قوله، علیه السّلام: «العَیْنانِ تَزْنیانِ»، حکم این برخیزد و ملامت از بسودن نامحرمان منقطع شود و حدود شرعی ساقط گردد و این ضلالت بود.
و چون جهلهٔ مستصوّف مر مستغرقان مستمعان را دیدند که می سماع کردند به حال، پنداشتند که به نَفْس می‌کنند. چون ایشان را بدیدند گفتند: «حلال است واگر نیستی ایشان نکنندی.» بدان تقلید کردند، ظاهر برگرفتند و حقیقت بگذاشتند تا خود هلاک شدند و قومی جهال دیگر را هلاک کردند و این از آفات زمانه است و به جای خود شرح دهم به‌تمامی، ان شاء اللّه عزّ وجل.

رشیدالدین وطواط : قصاید
شمارهٔ ۱۵۳ - در ستایش اتسز
اعلام چرخ برد بر اطراف آسمان
دست ظفر بقوت تیغ خدایگان
خورشید خسروان ملک اتسز، که دور چرخ
صاحب قران نیاورد چون او بصد قران
شاهی ، که هست حشمت او ملک را پناه
شاهی که هست عصمت او شرع را امان
اسلام در حمایت او یافته قرار
اقبال بر ستانهٔ او یافته مکان
امرش روان شده باقالیم شرق و غرب
وز بیم او شده تن بدخواه بی روان
آنچ او دهد ز در و ز گوهر بساعتی
درصد هزار سال نخیزد ز بحر و کان
در عهد ملک او ، که جوان باد بخت او
از سر جهان پیر دگر باره شده جوان
از شوق بزم او ، که بود رشک باغ خلد
چون طلعت بهار شد آراسته خزان
شمشیر اوست شعلهٔ آتش و زین سبب
از خانمان خصم برآرد همی دخان
چون عزم او عنان بسوی کشور کشد
با عزم او بود ظفر و فتح هم عنان
شاها ، خدایگانا ، بر همت جهاد
راندی و هر چه هست ترا کام آن بران
با لشکری ، که چون گه هیجا کشید صف
آن صف ز قیروان برسد تا بقیروان
هر یک بگاه وقفه چو کوهی بود متین
هر یک بگاه حمله چو بادی بود بزان
کردی بزخم تیغ ز اشخاص اهل شرک
بالای کوهسار چو صحرای هفت خوان
هامون ز خون تازه بپوشید پیرهن
گردون ز گرد تیره برافگند طیلسان
تو در مصاف رانده و خاک مصاف گاه
تیغ بنفشه فام تو کرده چو ارغوان
از شخص کشته تیغ سوری شگرف ساخت
بودند وحش طیر در آن سور میهمان
تیغ تو کرد سیر همه وحش و طیر را
زین بی دریغ تر که شنیدست میزبان ؟
ای شرع را عنایت جاه تو کارساز
وی ملک را مهابت تیغ تو پاسبان
خورشیدوار جود ز انعام تو پدید
سیمرغ وار ظلم ز انصاف تو نهان
اعدا و اولیای تو در شیونند و سور
زان تیغ سرفشان و از آن دست زرفشان
از مایهٔ نوال تو آرایش زمین
در سایهٔ جلال تو آسایش زمان
آنجا که خدمت تو ، ز دولت بود اثر
و آنجا که رایت تو ، ز نصرت بودنشان
شاها ، چنانکه هست مرا فضل بی قیاس
از جور چرخ هست مرا رنج بیکران
جانم رسید از ستم جاهلان بلب
کارم رسید از حسد حاسدان بجان
مردم بفضل سود دو عالم طلب کنند
بخشای بر کسی که ز فضلت برد زیان
پزیرفتم از خدای کزین پس نباشدم
با هیچکس مخاصمت از را امتحان
چون نیست خصم ، با که کشم تیغ از میان ؟
چون نیست مرد ، با که نهم تیر در کمان ؟
والی دو زبانم ، خود را چه افگنم
در معرض خصومت یک مشت بی زبان ؟
از نظم من برند بهر خطه یادگار
وز نثر من برند بهر بقعه داستان
هم کاتب بلیغم و هم شاعر فصیح
هم صاحب بیانم و هم صاحب ینان
ابریست طبع من ، که ز باران حلم او
آراسته است عرصهٔ گیتی چو بوستان
قومی ، که بسته اند میان بر خلاف من
جویند نام خویش همی اندران میان
لیکن نه آگه اند که : از کین اهل علم
چیزی بدست ناید ، جز عار جاودان
بوجهل را نبینی ؟ کز کین مصطفی
ملعون این جهان شد و مخذول آن جهان
مرد آن کسست کز حسنات خصال خویش
خود را عصام وار کند قطب خاندان
ای طایفه نه بر سنن استقامتند
آه ! ار شود سرایر این طایفه عیان
تو حافظ منی و نباشد ز گرد باک
آن گوسفند را که چو موسی بود شبان
تا چون عیان نیاشد در راستی خبر
تا چون یقین نباشد در روشنی گمان
ملک تو باد محکم و عز تو پایدار
عیش تو باد خرم و طبع تو شادمان
دیوانه وار دشمن تو باد دل سبک
آنگاه بر دل سبک او غم گران
جامی : دفتر اول
بخش ۱۲ - در صفت عدل و نصفت
چیست عدل آنکه بگذری ز فضول
نکنی از طریق شرع عدول
شرع را نصب عین خود سازی
چشم بر غیر آن نیندازی
چون گماری به کار اندیشه
شیوه ی راستی کنی پیشه
اول آن را به شرع سازی راست
آنگه آری به جای بی کم و کاست
زانکه میزان معدلت شرع است
شرع اصل است و غیر آن فرع است
هر چه نبود به وفق آن میزان
عدل نامش منه که ظلم است آن
دور باشد ز طور دینداری
که کنی ظلم و عدل پنداری
جامی : دفتر اول
بخش ۱۱۳ - در مذمت آنان که شرع را بهانه آزار مسلمانان سازند و کارهای باطل را در صورت حق بپردازند
آن که شرع خدای ازوست تباه
نیست گویا ز سر شرع آگاه
کرده در کوی و خانه و بازار
شرع و دین را بهانه آزار
کار باطل کند به صورت حق
برد از شرع مصطفی رونق
می کند پایه شریعت پست
تا دهد مایه طبیعت دست
میر بازار و شحنه شهر است
شرع ازو او ز شرع بی بهر است
شرع را تیره ساخت از توره
قند را شیره ریخت در شوره
کرده اسلام را وقایه کفر
شد ز سعیش بلند پایه کفر
ساخت یکسان ز نفس شورانگیز
دین حق را به توره چنگیز
فی المثل گر یکی ز عام الناس
بفروشد سه چار گز کرباس
خالی از داغ صاحب تمغا
در همه شهر افکند غوغا
اول از شرع دست موزه کند
زو سؤال نماز و روزه کند
سازد او را نکرده هیچ گناه
پشت و پهلو به ضرب دره سیاه
کاله اش را به گردنش ماند
گرد بازارها بگرداند
بعد از آنش سوی عسس خانه
بفرستد برای جرمانه
تا ستاند عسس به چوب از وی
بهر شحنه بهای شاهد و می
این و امثال این فراوان است
که بر آن بد نهاد تاوان است
خصم دین شد به حیله و دستان
ای خدا داد دین ازو و بستان
شرع را خوار کرد خوارش کن
شرم بگذاشت شرمسارش کن
خود چه حاجت که من دعا کنمش
بر جگر ناوک دعا زنمش
پیشتر زین به هشتصد و هفتاد
به دعایش رسول دست گشاد
کای خدا هر که کرد نصرت دین
در دو کونش نصیر باش و معین
وان که خذلان شرع خواست امروز
دل و جانش به تیر خذلان دوز
خود چه خذلان ازان بتر که کسی
باغ رضوان بدل کند به خسی
روی در خلق و پشت بر مولا
دین فروشی کند پی دنیا
بدهد دین و دنیی اندوزد
شمع دین بهر دنیی افروزد
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ صفا و مروه از نشانهاى ملت اللَّه است، فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ هر که قصد و آهنگ خانه کند أَوِ اعْتَمَرَ یا بزیارت خانه شود، فَلا جُناحَ عَلَیْهِ برو تنگى نیست، أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما که طواف کند میان آن هر دو، وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً و هر که از طوع و خواست دل خویش کارى کند فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلِیمٌ اللَّه سپاس دارست و پاداش ده بکردار خلق، دانا
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ایشان که پنهان میدارند ما أَنْزَلْنا آنچه ما فرو فرستادیم مِنَ الْبَیِّناتِ از پیغامهاى روشن و نشانهاى پیدا وَ الْهُدى‏ و راه نمونى، مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ پس آنک ما آن را پیدا کردیم مردمان را، فِی الْکِتابِ در نامه خویش أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ ایشان آنند که اللَّه لعنت میکند بریشان وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ و بایشان میرسد لعنت لعنت گران.
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مگر اینان که توبت کردند، وَ أَصْلَحُوا و تباه کرده راست کردند، وَ بَیَّنُوا و پنهان کرده پیدا کردند، فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ ایشان آنند که ازیشان توبه پذیرم، وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ و منم خداوند توبه پذیر بخشاینده مهربان.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند بخداى خویش وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ و بمردند و ایشان بر کفر خویش بودند، أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ ایشانند که بریشانست لعنت خدا وَ الْمَلائِکَةِ و لعنت فریشتگان وى وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ و لعنت راه راستان مردمان همه، خالِدِینَ فِیها جاویدان در آتش ایشانند لا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ سبک نکنند ازیشان عذاب هرگز وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ و نه در ایشان نگرند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذا سَأَلَکَ و چون پرسند ترا عِبادِی عَنِّی رهیکان من از من فَإِنِّی قَرِیبٌ من نزدیک ام، أُجِیبُ پاسخ میکنم دَعْوَةَ الدَّاعِ خواندن خواننده را. «اذا دعانی» هر گه که مرا خواند، فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی ایدون بادا که پاسخ کنند رهیکان من چون ایشان را فرمایم، وَ لْیُؤْمِنُوا بِی و بمن بگروند چون ایشان را خوانم. لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (۱۸۶) تا بر راستى و راه راست بمانند.
أُحِلَّ لَکُمْ... حلال کرده آمد شما را لَیْلَةَ الصِّیامِ در آن شب که دیگر روز آن روزه خواهید داشت الرَّفَثُ إِلى‏ نِسائِکُمْ رسیدن بزنان خویش هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ ایشان آرام شمااند وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ و شما آرام ایشانید عَلِمَ اللَّهُ بدید خدا و بدانست و خود دانسته بود أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ که شما کژ رفتید در خویشتن فَتابَ عَلَیْکُمْ توبه داد شما را بر آنچ کردید وَ عَفا عَنْکُمْ و عفو کرد شما را، فَالْآنَ از اکنون بَاشِرُوهُنَّ مى‏رسید بایشان، وَ ابْتَغُوا و مى‏جوئید ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ آنچ خداى شما را روزى نبشت، وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا و میخورید و مى‏آشامید حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ تا آن گه که پیدا شود شما را الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ تیغ روز مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ از دامن شب مِنَ الْفَجْرِ از بام که شکافد از شب، ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ پس آن گه روزه خویش تمام کنید تا شب، وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ و بزنان خود مى‏رسید وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ تا معتکف باشید در مسجدها، تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ این اندازهاست که خداى نهاد در دین خویش فَلا تَقْرَبُوها گرد آن مگردید بدر گذاشتن کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ چنین پیدا میکند اللَّه آیاتِهِ لِلنَّاسِ نشانهاى پسند خویش مردمان را لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۸۷) تا از خشم و ناپسندى وى باز پرهیزند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ الْوالِداتُ زایندگان مادران یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ شیر دهند فرزندان خود را حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ دو سال تمام، لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ آن کس را که خواهد که شیر دادن فرزند تمام کند وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ و برین پدرست که فرزند او را زادند رِزْقُهُنَّ روزى این زنان که فرزند زادند، وَ کِسْوَتُهُنَّ و جامه ایشان بِالْمَعْرُوفِ بانصاف و بر اقتصاد، لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها بر نه نهند بفرمان بر هیچ تن مگر توان آن، لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها مبادا که ستیز کناد و بر فرزند خویش گزند آراد هیچ مادر، وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ و مبادا که ستیز کناد و گزند نمایاد هیچ پدر بطفل خویش، وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ و بر قیم است از فرمان و حکم در کار طفل همین که بر پدر و مادر است، فَإِنْ أَرادا فِصالًا پس اگر خواهند از شیر باز کردن عَنْ تَراضٍ مِنْهُما از هامداستانى دل هر دو، وَ تَشاوُرٍ و باز گفتن هر دو با یکدیگر، فَلا جُناحَ عَلَیْهِما بریشان تنگى نیست در دایه گرفتن وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ و اگر خواهید که دایه گیرید شیر دادن فرزند را فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما تنگى نیست إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ که مزد دایه که پذیرفته بودید شیر دادن را بسپردید بانصاف و بچم وَ اتَّقُوا اللَّهَ و به پرهیزید از خشم و عذاب خداى وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۳۳) و بدانید که خداى بآنچه میکنید بیناست و دانا.
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ و ایشان که بمیرند از شما وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً و زنان گذارند یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ درنگ کنند به تن خویش أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً چهار ماه و ده روز فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ پس چون بپایان عدّت خویش رسند. فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ نیست بر شما تنگى فِیما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ در آنچه کنند در تن خویش از شوى کردن بِالْمَعْرُوفِ بدو گواه و ولىّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۲۳۴) و خداى بآنچه شما میکنید داناست و از نهان آگاه.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و نیست بر شما تنگى فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ در آنچه بتعریض سخن سر بسته گوئید، مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ از خواستایى زنان أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ یا نهان در دل میدارید سگالش خواستائیى، عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ میداند اللَّه که شما بایست و سگالش خواستایى زنان معتدّه در دل میدارید، وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا لکن سخن گشاده بزبان در عدت ایشان را وعده خواستایى مدهید، إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً مگر که بگوئید گفتى نیکو و سخنى بچم، وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکاحِ و با آن زن سخن روشن و وعده درست بستن نکاح را، و بند تزویج را مگویید، و وعده منهید، حَتَّى یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ تا آن گه که بمدّت آن زن بکران آید، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ و بدانید که اللَّه میداند آنچه در دلهاى شما است، فَاحْذَرُوهُ حذر کنید از او و از آگاهى او وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (۲۳۵) و بدانید که اللَّه آمرزگارست و بردبار.
لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ نیست بر شما تنگى اگر زن را طلاق دهید ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ تا آن گه که ایشان را نپاسیده بید، أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً یا آن زن را کاوین مسمّى و مقدّر بر خویشتن فریضه نکرده بید، وَ مَتِّعُوهُنَّ و ایشان را چیزى دهید و تهى گسیل مکنید، عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ بر مرد توانگر باندازه توان وى وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ و بر مرد درویش باندازه توان وى، مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ چیزى فرا دست آن زن، چیزى بچم که از آن بر دهنده زور نیاید، و آن زن را از آن ننگ ناید، حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ (۲۳۶) این را سزاى نهادیم بر نیکوکاران.
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ و اگر آن زن را طلاق دهید مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ پیش از آن که بآن زن رسیده باشید، وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً و آن زن را کاوین نامزد کرده باشید فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ واجب بر شما نیمى است از آن کاوین که نامزد کرده باشید، إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ مگر که آن زن و ولى وى آن نیمه فرا گذارند و ببخشند، أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا این شوى باز گرفتن نیمه کاوین فرا گذارد و کاوین بتمامى فرا دهد وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ و اگر فرا گذارید نزدیکتر است به پرهیزگارى، وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ و فراموش مکنید در میان خویش بفضل و نیکوکارى رفتن إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۳۷) که خداى بآنچه شما میکنید بینا است.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ بر استاد کنید، و گوشوان باشید بر هنگام نمازها همه، وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى‏ و خاصه بر نماز میانین، وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ و خداى را بپاى ایستید، بفرمانبردارى و پرستگارى. فَإِنْ خِفْتُمْ اگر ترسید از دشمن، فَرِجالًا أَوْ رُکْباناً پیاده نماز میکنید، یا سوار در روش و در جنگ، فَإِذا أَمِنْتُمْ و آن گه که ایمن شوید، فَاذْکُرُوا اللَّهَ نماز کنید خداى را، کَما عَلَّمَکُمْ هم چنان که در شما آموخت ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ آنچه ندانستید.
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ و ایشان که بمیرند از شما وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً و زنان گذارند، وَصِیَّةً لِأَزْواجِهِمْ وصیت کرد اللَّه زنان ایشان را، مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ داشت ایشان را تا سر یک سال غَیْرَ إِخْراجٍ که ایشان را هیچ از آن عدّت و از آن جاى عدّت بیرون نیارند، فَإِنْ خَرَجْنَ چون سر سال باشد، که بیرون آیند فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما تنگى‏ء نیست که اولیاء ایشانید فِی ما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ در آنچه ایشان کنند در تن خویش، مِنْ مَعْرُوفٍ از زناشویى با هم سر خویش وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و خداى تواناى بى همتاى داناست.
وَ لِلْمُطَلَّقاتِ و زنان دست باز داشته راست مَتاعٌ متعتى جز از کاوین خوش منشى ایشان را بِالْمَعْرُوفِ چیزى بچم به انصاف نه نفیس که رنج آید از آن بر مرد، نه خسیس که ننگ آید زن را از آن، حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ سزاست که خداى نهاد بر پرهیزگاران.
کَذلِکَ چنین هن یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ اللَّه پیدا میکند شما را سخنان خویش، لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ تا مگر دریابید.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ ندانسته‏اید قصه ایشان که از سراهاى خود بیرون رفتند وَ هُمْ أُلُوفٌ و ایشان هزاران بودند فراوان‏ حَذَرَ الْمَوْتِ بپرهیز از طاعون، فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا اللَّه ایشان را گفت که بر جاى بمیرید ثُمَّ أَحْیاهُمْ پس ایشان را زنده کرد إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ اللَّه با نیکوکارى و با نواخت است مردمان را وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (۲۴۲) لکن بیشتر مردم آزادى وى نمیکنند و چون سپاس داران وى را نمى‏پرستند.
وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ کشتن کنید با دشمنان خداى از بهر خداى. در آشکارا کردن راه بخدا وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ و بدانید که خداى شنواست و دانا
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۵۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اتَّقُوا یَوْماً بپرهیزید از روزى تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ که با خداى برند شما را در آن روز ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وانگه بسپارند تمام بهر تنى پاداش آنچه کرد وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۲۸۱) و از هیچکس مزد نکاهند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ چون با یکدیگر افام دهید و ستانید إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى تا زمانى نامزد کرده فَاکْتُبُوهُ آن را بنویسید وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ و فرمودم تا بنویسد میان شما کاتِبٌ بِالْعَدْلِ دبیرى بداد و راستى که در آن چیزى فرو نگذارد وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ و سر باز نزند دبیر أَنْ یَکْتُبَ که آن را بنویسد کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ چنانک اللَّه وى را در آموخت فَلْیَکْتُبْ تا بنویسد وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ و فرمودم تا آن کس بر دهد و املا کند بر دبیر که مال بر وى است وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ و فرمودم تا این املا کننده از خداوند خویش بترسد وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً و آنچه بروى است چیزى نکاهد در املا کردن، فَإِنْ کانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ اگر آن کس که مال بروى بود سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً سست خرد بود یا کودکى یا زنى نادان بود أَوْ لا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ یا کسى بود که املا نداند کرد یا نتواند کرد فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ فرمودم تا قیم او وى را املا کند براستى و داد وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ و گواه بودن خواهید دو گواه از مردان خویش فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ اگر آن دو گواه مردان نباشند فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ یک مرد و دو زن باید مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ از آنک بپسندید از گواهان أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما تا آن گه که یکى از آن دو زن گواهى فراموش شود بروى فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى‏ آن دیگر زن گواهى برو یاد کند وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ و فرمودم تا سرباز نزند گواهان إِذا ما دُعُوا آن گه که ایشان را با گواهى خوانند وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ و سیرى میارید از آنچه آن را بنویسید، صَغِیراً أَوْ کَبِیراً إِلى‏ أَجَلِهِ اگر خرد بود و اگر بزرگ آن مال تا گه آن ذلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ این چنین راست‏تر است بنزدیک اللَّه وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ و بپاى کننده‏تر بود و دارنده‏تر گواهى دادن را وَ أَدْنى‏ أَلَّا تَرْتابُوا چون شما که گواهان باشید نوشته دارید نزدیکتر بود و سزاتر که در یاد در شک نیفتید إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً حاضِرَةً مگر که بازرگانى بود دست بدست آخریان و بهاى هر دو حاضر تُدِیرُونَها بَیْنَکُمْ که میگردانید آن ستد و داد را در میان خویش فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَلَّا تَکْتُبُوها نیست بر شما تنگیى که آن را ننویسید وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ و در ستد و داد که با یکدیگر کنید بر آن گواه کنید وَ لا یُضَارَّ کاتِبٌ وَ لا شَهِیدٌ و فرمودیم تا دبیر را و گواه را نرنجانند و نشتابانند اگر دست در کارى دارند از آن خود، وَ إِنْ تَفْعَلُوا و اگر کنید بخلاف آنچه فرمودیم فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ آن بشما نافرمانى است و بیرون شدن از راستى وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم خداى وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ و در شما مى‏آموزد اللَّه، وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ (۲۸۲) و خداى بهمه چیز داناست.
وَ إِنْ کُنْتُمْ عَلى‏ سَفَرٍ و اگر در سفرى باشید وَ لَمْ تَجِدُوا کاتِباً و نویسنده نیابید فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ گروگانها باید ستد فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُمْ بَعْضاً اگر کسى از شما کسى را امین کند و امانت بر وى نهد فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ فرمودم تا باز دهد آن کس که استوار داشتند او را و امین گرفتند أَمانَتَهُ امانت خویش که ستد و امانت او که فرا وى داد وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ و گفتم این امانت دار را که از خداوند خویش بترس و از خشم وى بپرهیز وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ و گواهى پنهان مدارید که شما را گواه کرده باشند و گواهى پنهان دارد وَ مَنْ یَکْتُمْها و هر که وى را گواه کرده باشند و گواهى پنهان دارد فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ او آن کس است که بزه‏مند است دل او وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (۲۸۳) و خداى بآنچه شما میکنید داناست.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ ابْتَلُوا الْیَتامى‏ و مى‏آزمائید یتیمان را، حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ تا آن گه که بنکاح رسند، فَإِنْ آنَسْتُمْ اگر بینید، مِنْهُمْ از ایشان، رُشْداً راست راهى، فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ بایشان دهید مالهاى ایشان، وَ لا تَأْکُلُوها و آن را مخورید، إِسْرافاً بگزاف، وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا شتافتن و پیشى کردن بر بلوغ و بر بزرگ شدن ایشان، وَ مَنْ کانَ غَنِیًّا و هر که بى‏نیاز باد از قیّمان، فَلْیَسْتَعْفِفْ ایدون باد که دست پاک دارد از مال یتیمان، وَ مَنْ کانَ فَقِیراً، و هر که درویش باد، فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ ایدون باد که از مال یتیم باندازه خوراد و بداد، فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ چون بایشان دهید مال ایشان، فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ گواهان گیرید بر اقرار ایشان بقبض مال ایشان، وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسِیباً (۶) و پسندیده است اللَّه بگواهى و پسنده کارى و آگاهى و شمار خواهى.
لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مردان را بهره‏ایست، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ از آنچه پدران و مادران و خویشان گذارند، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ و زنان را هم چنان بهره‏ایست، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ از آنچه پدران و مادران و خویشان گذارند، مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ کَثُرَ از آنچه گذارند اگر کم بود یا بیش، نَصِیباً مَفْرُوضاً (۷) بهره بتقدیر بریده و انداخته.
وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ و آن گه که حاضر آید بقسمت، أُولُوا الْقُرْبى‏ خویشاوندان، وَ الْیَتامى‏ و یتیمان، وَ الْمَساکِینُ و درویشان، فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ ایشان را چیزى دهید از میراث، وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً (۸) و ایشان را سخن نیکو گوئید و دعاء نیکو کنید.
وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ و ایدون باد که بترساد ایشان، لَوْ تَرَکُوا که اگر بگذارند، مِنْ خَلْفِهِمْ از پس مرگ ایشان، ذُرِّیَّةً ضِعافاً فرزندان ضعیفان، خافُوا عَلَیْهِمْ ترسند برایشان، فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ پس از خداى ترسند، وَ لْیَقُولُوا قَوْلًا سَدِیداً (۹) و سخن بچم گویند.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ و آنان که فاحشه کنند و نابکار،مِنْ نِسائِکُمْ ازین زنان شما، فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ گواه کنید بر ایشان چهار مرد از شما، فَإِنْ شَهِدُوا و اگر گواهى دهند، فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ ایشان را در خانها باز دارید و نگه میدارید، حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ تا آن وقت که بمیراند ایشان را مرگ، أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا (۱۵) یا راهى سازد اللَّه ایشان را.
وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها و آن مرد و زن که آن کند، مِنْکُمْ از شما فَآذُوهُما برنجانید ایشان را، فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا اگر توبه کنند و باصلاح آیند، فَأَعْرِضُوا عَنْهُما روى گردانید از ایشان و درگذارید، إِنَّ اللَّهَ کانَ تَوَّاباً رَحِیماً (۱۶) که خداى توبه پذیر است مهربان همیشه.
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ باز پذیرفتن رهى بر خداى است، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ایشان را که بدى میکنند بنادانى، ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ پس مى‏باز گردند از نزدیک، فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ایشان آنند که توبه دهد اللَّه ایشان را و باز پذیرد، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۷) و خداى داناى راست دانش است همیشه.
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ و توبه پذیر نیست، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ ایشان را که شرک آرند و بدیها کنند، حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ تا آن گه که حاضر آید بیکى از ایشان مرگى، قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ آن گه گوید: من باز گشتم اکنون، وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ و نه ایشان را که توبه کنند آن گاه که میمیرند بر کافرى، أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۸) ایشانند که ساختیم ایشان را عذابى دردنماى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ الآیة در ابتداء اسلام مرد و زن که بفعل زنا فراهم شدندى، و هر دو ثیّب بودندى و محصن، حکم ایشان آن بود که ایشان را از یکدیگر جدا کردندى، و بزندان باز داشتندى، چنان که درین آیت گفت: فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ و اگر هر دو بکر بودندى، در حال زنا حکم ایشان ایذا بود، چنان که در آیت دیگر گفت: فَآذُوهُما و ایذاء آن بود که ایشان را در آن زنا مى‏سرزنش کردند و مى‏زجر گفتند: انتهکتما حرمات اللَّه، و عصیتماه، و استوجبتما عقابه. پس هر دو آیت منسوخ شد، آیت اول بجلد و رجم، و آیت دوم بجلد و تغریب و ناسخ این بود که مصطفى (ص) گفت: خذوا عنّى، قد جعل اللَّه لهنّ سبیلا، البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثّیّب بالثّیّب جلد مائة و الرّجم.
پس در حق ثیّب دیگر بار جلد منسوخ گشت، و رجم ثابت شد و ناسخ این بود که مصطفى (ص) گفت: در آن خبر معروف: «و أمّا انت یا انیس! فاغد على امرأة هذا، فان اعترفت فارجمها»
، بعد از اعتراف رجم فرمود و جلد نفرمود.
و نیز آیتى است از قرآن که خطّ آن منسوخ است، و حکم آن ثابت، و هو قوله تعالى: الشیخ و الشیخة اذا زنیا فارجموهما البتة نکالا من اللَّه و اللَّه عزیز حکیم.
امّا ناسخ آیت دوم همین است: «البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام»، و هم این آیت که اللَّه گفت: الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ.، و على الجمله سخن درین آیت و در بیان حکم زنا آنست که: اگر بالغى عاقل باختیار خویش و از تحریم زنا آگاه، زنا کند، و بر وى درست شود، از اقرار و اعتراف وى، یا از گواهى چهار مرد عدول، گواهى بیک صورت، اگر مرد و زن هر دو محصن باشد هر دو را رجم کنند، لقول عمر: «انّ اللَّه بعث محمدا بالحقّ و انزل علیه الکتاب، و کان ممّا انزل اللَّه آیة الرّجم، و رجم رسول اللَّه (ص)، و رجمنا بعده، و الرّجم فى الکتاب اللَّه حقّ على من زنى اذا احصن من الرّجال و النّساء، اذا قامت البیّنة، او کان الحبل او الاعتراف، و اگر یکى محصن باشد و یکى نه، بر محصن رجم است و بر غیر محصن جلد و تغریب، و شرط احصان بلوغ است، و عقل، و حرّیّت، و اصابت در نکاحى درست و کیفیّت رجم آنست که سنگ در وى مى‏اندازند تا هلاک شود، و اگر در میانه بگریزد، و حدّ وى باقرار واجب شده است نه به بیّنه، از پس وى نباید رفت و فرو باید گذاشت، که در خبر است که یکى را سنگسار میکردند در عهد رسول (ص).
چون سنگ بوى رسید بگریخت. از پس وى برفتند و او را میزدند تا هلاک شد.
رسول خدا گفت: هلّا ترکتموه لعلّه یتوب فیتوب اللَّه علیه؟! و اگر کسى اقرار دهد بزنا، پس از آن اقرار خویش باز آید، آن رجوع از وى مقبولست، و حدّ از وى بیفتد و اگر زنى حامل باشد که مستوجب رجم بود تا بار ننهد او را رجم نکنند، لما
روى انّ امرأة من غامد من الأزد جاءت الى رسول اللَّه (ص)، فقالت: یا رسول اللَّه طهّرنى، فقال: ویحک! ارجعى فاستغفرى اللَّه و توبى الیه، فقالت: ترید ان تردّدنى کما رددت ماعز بن مالک؟ انّما حبلى من الزّنا. فقال: زنیت؟ قالت: نعم. قال لها: حتّى تضعى ما فى بطنک. قال: فکفّلها رجل من الانصار حتّى وضعت. فاتى النّبیّ (ص)، فقال: قد وضعت الغامدیّة. فقال: اذا لا نرجمها و ندع ولدها صغیرا! لیس له من یرضعها (!). فقام رجل من الانصار، فقال: الىّ رضاعه یا نبىّ اللَّه. فرجمها.
و اگر زانى یا زانیه نه محصن باشد، حدّ وى، اگر آزاد باشد صد تازیانه است، و اگر بنده بود یا کنیزک پنجاه تازیانه. و بر روى وى نزنند، و بر جایى که مقتل بود نزنند، امّا بر سر زنند که جاى شیطان سر است، و قهر شیطان در آن است، کذلک قال ابو بکرو یک سال او را از وطن خویش بیرون کنند، اگر آزاد باشد و اگر بنده، و اگر مرد باشد یا زن، الى مسافة تقصر فیها الصّلاة. و بمذهب ابو حنیفة (رض) تغریب نیست و چون حدّى از حدود شرع واجب شود بر کسى، البتّه روا نباشد که در آن شفاعت کنند، که مصطفى (ص) گفت: من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه فقد ضادّ اللَّه.
امّا پیش از آنکه بیّنت درست شود، و ظاهر گردد، مستحبّ است ستر کردن و از سر آن فراگذاشتن، لقوله (ص): «تعافوا الحدود فیما بینکم، فما بلغتم من حدّ فقد وجب»
، وقال: «ادرؤوا الحدود عن المسلمین ما استطعتم، فان کان مخرج فخلّوا سبیله».
قوله تعالى: إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ الآیة یعنى انّما التّوبة الّتى اوجب اللَّه على نفسه بفضله قبولها، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ میگوید: آن توبه که اللَّه تعالى بفضل خویش پذیرفتن آن بر خود واجب کرده است، توبت ایشانست که بنادانى فرا سر گناه شوند، پس عن قریب توبه کنند. این مِنْ قَرِیبٍ آنست که جایى دیگر گفت: وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلى‏ ما فَعَلُوا یعنى که از گناه زود باز گردند و بر آن مصرّ نباشند.
گفته‏اند: بِجَهالَةٍ درین آیت کلمه مذمّت است نه کلمه معذرت. از هیچکس بدى نیاید مگر که آن بدى او از نادانى بود، که معصیتها همه نادانى است، هر که بخدا عاصى شود آن معصیت وى جهل است اگر چه مرد ممیّز و عاقل بود و این جهل بحقیقت بدو چیز باز میگردد: یکى آنکه قدر اللَّه که بوى عاصى میشود نمیداند.
دیگر آنکه قدر عقوبت بر آن فعل معصیت نمیداند. زجاج گفت: این جهالت اختیار لذت فانى است بر لذت باقى.
ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ یعنى قبل الموت و لو بفواق ناقة، و یقال: قبل معاینة ملک الموت.
و روى أنّه اجتمع اربعة من اصحاب رسول اللَّه (ص)، فقال احدهم: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ اللَّه یقبل توبة العبد قبل ان یموت بیوم». فقال الثانى: و أنا سمعت رسول اللَّه یقول: «انّ اللَّه یقبل توبة العبد قبل ان یموت بنصف یوم». فقال الثالث: و أنا سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ اللَّه یقبل توبة العبد قبل ان یموت بضحوة». فقال الرابع: و أنا سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ اللَّه یقبل توبة العبد ما لم یغرغر».
و روى انّه (ص) قال: من تاب قبل موته بسنة تاب اللَّه علیه، و فى روایة: قبل اللَّه توبته. ثمّ قال: انّ السنة لکثیرة، من تاب قبل موته بشهر تاب اللَّه علیه، ثمّ قال: انّ الشهر لکثیر، من تاب قبل موته بجمعة، تاب اللَّه علیه، ثمّ قال: انّ الجمعة لکثیرة، من تاب قبل موته بساعة، تاب اللَّه علیه، ثمّ قال: انّ السّاعة لکثیرة، من تاب قبل ان یغرغر، تاب اللَّه علیه، ثمّ تلا هذه الآیة: إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ. فقال: کلّ ما کان قبل الموت فهو قریب.
و روى انّه (ص) قال: لمّا هبط ابلیس قال: و عزّتک و عظمتک لا افارق ابن آدم حتى یفارق روحه جسده. فقال اللَّه: بعزّتى و جلالى، لا احجب التّوبة عن عبدى حتّى یغرغر.
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ یعنى المشرکین و المنافقین. حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ، و وقع فى النّزع. این نزدیک مطلع است بوقت معاینه، که چیزى از غیب وى را دیده‏ور شود. گفته‏اند معاینه ملک الموت در وقت مرگ از امارات قیامت است و نشان آخرت، و در آخرت توبه بنده نپذیرند، و ایمان در آن ساعت قبول نکنند، که آن نه ایمان بغیب است، و ربّ العالمین میگوید: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ مؤمنان ایشانند که ایمان بغیب آرند، و ایمان که پذیرند ایمان بغیب است.
أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً اعتداد ساختن است، و العتاد ساز، و العتیدة طبل عروس.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً الآیة هم نداست و هم تنبیه، هم اشارتست و هم شهادت، و هم حکم یا نداست: «ایّها» تنبیه است، الَّذِینَ اشارت است، آمَنُوا شهادت است، لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ کَرْهاً حکم است، و بیان حکم آنست که این زنان مستضعفان‏اند، و در تحت قهر شما اسیرانند. نگر تا ایشان را نرنجانید، و از راه تلبیس و تدلیس بر ایشان حکم نکنید، و قهر نرانید، و آنچه شرع نپسندد از ایشان در نخواهید، بلکه با ایشان بمعروف زندگانى کنید. وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ اى بتعلیم الدّین و التّأدّب باخلاق المسلمین. راه دین و دیانت بایشان نمائید، و آداب مسلمانى و شریعت ایشان را در آموزید، و ایشان را از آتش بپرهیزید، چنان که جاى دیگر گفت: قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً. آداب صحبت در معاشرت با ایشان نگه دارید، و رنج ایشان احتمال کنید، و بار خدمت و رنج خویش بر ایشان منهید. هر چند که از روى ظاهر على الخصوص زنان را میگوید، امّا از روى اشارت على العموم همه مسلمانان را میگوید.
نگرید تا خویشتن را بهیچ وقت بر هیچ مسلمان حقّ و فضل واجب نبینید، و از مهینان خویش خدمت نخواهید، و بر کمینان زور نکنید. و بر اهل ضعف صولت ننمائید، بلکه در مراعات و مواسات ایشان بکوشید، و بایشان تقرّب کنید.
به داود (ع) وحى آمد که: اى داود اگر شکسته‏اى بینى در راه ما، یا دل شده‏اى در کار ما، نگر تا او را خدمت کنى، بلقمه‏اى نان، بشربتى آب بدو تقرّب جویى، و در بر آفتاب نور دلش بنشینى. اى داود دل آن درویش درد زده مشرقه آفتاب نور ماست! آفتاب نور جلال ما پیوسته در غرفه دل او مى‏تابد.
پیر طریقت گفت: اى مسکین اگر نتوانى که باو تقرّب جویى، بارى بدل اولیاش تقرّب جوى، که بر دل ایشان اطّلاع کند، هر که را در دل ایشان بیند، وى را بدوست گیرد. نبینى که مصطفى (ص) با ضعفاء مهاجرین بنشستى، و خود را در ایشان شمردى، و گفتى: الحمد للَّه الّذى جعل فى أمّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم، و ذلک‏ فى حدیث ابى سعید الخدرى (رض) قال: کنت فى عصابة، فیها ضعفاء المهاجرین، و انّ بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا، و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النّبیّ (ص)، حتّى قام علینا، فلمّا رآه القارى سکت فسلّم، فقال: ما کنتم تصنعون؟
قلنا: یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا، و نحن نستمع الى قراءته، فقال رسول اللَّه (ص). «الحمد للَّه الّذى جعل فى امّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم» ثمّ جلس وسطنا لیعدّ نفسه فینا.
ثمّ قال بیده هکذا، فحلق القوم و نوّرت وجوههم، فلم یعرف رسول اللَّه (ص) احد، قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النّبی (ص): «ابشروا صعالیک المهاجرین بالنّور التّام یوم القیمة، تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدار خمسمائة عام».
فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً هر چه آن بر نفست امروز صعب‏تر، فردا آن بر دلت خوشتر. هر چه امروز در سراى حکم صورت رنج دارد، فردا در سراى وصل مایه گنج بود. بیمرادى و بیکامى امروز بر نفس سوار است، لکن زهى مراد و کام که فردا در ضمن این کار است.
گر امروز اندرین منزل ترا حالى زیان باشد
زهى سرمایه و سودا که فردا زین زیان بینى‏
قوله: وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَکانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً تحقیق کرم است در مذهب دوستى، و تمهید قاعده جوانمردى، میگوید: جفوت فرقت و استرداد معیشت بهم جمع مکنید، که این نه کار کریمانست، ۵۹ و نه سزاى جوانمردان! چون داغ فرقت بر دل آن مسکینه نهادى، نگر تا دست خرج او نیز بر بند نیارى، بآنکه داده واستانى، و داغش بر داغ نهى.
حسن بن على (ع) زنى داشت. وى را طلاق داد. آن گه مال فراوان بوى فرستاد، و گفت او را: محنت فراق ما بس است، نیز رنج دست تنگى بر وى نباید نهاد.
گویند آن مال چهل هزار درم بود. زن آن مال پیش خویش بخاک فرو ریخت و میگفت: «متاع قلیل من حبیب مفارق».
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ. الآیة اشارت این آیت آنست که بناء شرع بر تعبّد است نه بر تکلّف، و قانون دین منقول است نه معقول، و مایه سنّت تسلیم است نه تعلیل. تسلیم راهیست آسان، منزل آن آبادان، مقصد آن رضاء رحمن. تکلّف و تصرّف راهیست دشخوار، منزل آن خراب، مقصد آن ناگوار. هان! از راه تکلّف خیز، و در تسلیم آویز، وز تصرّف و تعلیل بپرهیز. آنچه شرع حرام کرد محرّم دان بى‏علّت، حوالت آن بر ارادت، بناء آن بر مشیّت. بجاى محرّم گر محلّل بودى همان بودى، و سائغ در شرع مقدّس بودى، و بى‏علّت و بى‏شبهت بودى، فهو الحقّ جلّ جلاله، یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید، من یحرّم ما یشاء على من یشاء، و یبیح ما یشاء لمن یشاء، لا علّة لصنعه و لا معترض على حکمه.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلًا الآیة طول اینجا غنى است و بى‏نیازى و کام، یعنى بى‏نیازى که پیدا بود بر مرد و در زىّ وى، تقول العرب: ما بفلان طائل و لا طول. معنى آیت آنست که: من لم یستطع منکم قدرة و غنى ان ینکح المحصنات، هر که توانایى و بى‏نیازى ندارد، و نتواند که آزاد زنان را بزنى کند، او را حلال است که کنیزک دیگرى بزنى کند، بشرط آنکه کنیزک همدین این مرد آزاد بود. کسایى محصنات بکسر صاد خواند در همه قرآن، مگر آنجا که گفت: وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ که این یکى بفتح صاد خواند. باقى قرّا بفتح صاد خوانند در همه قرآن. امّا من کسر الصّاد فانّه بناه على احصنت بناء الفعل للفاعل و المراد احصنت نفسها بالعفّة و التّزوج. و من فتح الصّاد بناه على احصنت فهى محصنة بناء الفعل للمفعول به، اى احصنها غیرها، امّا الزّوج، و امّا الاسلام، و امّا التّعفف و امّا الولىّ بتزویجها.
این آیت دلیل شافعى است (رض) که گفت: مرد آزاد مسلمان نشاید که کنیزک را بزنى کند مگر بسه شرط: یکى آنکه کنیزک مسلمان بود. دیگر آنکه مهر آزاد زن نیابد. سوم آنکه از آفت عزوبت ترسد. تا این سه شرط جمع نشوند روا نیست که کنیزک را بزنى کند. ابن عباس گفت: من ملک ثلاثمائة درهم وجب علیه الحجّ، و حرّم علیه نکاح الاماء و هر که آزاد زنى بزنى دارد، بهیچ حال روا نیست که کنیزک را بزنى کند و اینجا که رخصت است بیش از یک کنیزک روا نیست که بزنى کند.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمانِکُمْ اى اعملوا على الظاهر فى الایمان فانّکم متعبّدون بما ظهر، و اللَّه تعالى یتولّى السّرائر. بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ فى النّسب، اى کلّکم ولد آدم و یجوز أن یکون بعضکم من بعض، اى دینکم واحد، و أنتم متساوون من هذه الجهة، فمتى وقع لأحدکم الضّرورة جاز له تزوّج الأمة.
آن گه شرائط نکاح کنیزک معلوم کرد، گفت: فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ، ولایت مقیّد کرد که ولىّ باید. وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ کاوین مقیّد و فریضه کرد که کاوین باید «بِالْمَعْرُوفِ» یعنى من غیر مطل و ضرار. «الْمُحْصَناتِ» یعنى عفائف، «غَیْرَ مُسافِحاتٍ» اى غیر زانیات علانیة، «وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ» یعنى و غیر زانیات سرّا. میگوید: کنیزکى باید پرهیزکار و پارسا و خویشتن‏دار، نه زناکار نهان، نه پلید کار آشکارا، کنیزکى که نکاح گیرد بشرایط اسلام نه دوستگان گیرد، چنان که عادت اهل جاهلیت بود که مرد زن را خدن میگرفت، و زن مرد را بر هواى دل، بى‏نکاح، و بى‏قصد تحلیل و تطییب.
فَإِذا أُحْصِنَّ بفتح الف و صاد قراءت کسایى است و حمزه و ابو بکر از عاصم. و المعنى احصنّ انفسهنّ بالتّزوّج. باقى قرّا «احصنّ» خوانند، بضم الف و کسرصاد، المعنى: احصنهنّ الأزواج، و قد تقدّم بیان ذلک. بفتح الف معنى آنست که چون آن کنیزکان شوى کردند. و بضم الف معنى آنست که چون ایشان را بشوى دادند.
فَإِنْ أَتَیْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ محصنات اینجا حرائرند، و عذاب حدّ زناست، که شرع آن را مقدّر کرد. میگوید: اگر این کنیزکان پس از آنکه ایشان را بشوى دادند زنا کنند، بر ایشان است نیمه حدّ آزاد زنان و نیمه حدّ آزاد زنان بمذهب شافعى پنجاه زخم چوبست و شش ماه نفى بیک قول. و بمذهب شافعى سیّد را رسد که مملوک خویش را حد زند و بمذهب ابو حنیفه نرسد او را، بلکه حد زدن بامام مفوّض است، و دلیل شافعى خبر
مصطفى (ص) قال: «اقیموا الحدود على ما ملکت ایمانکم»
و قال (ص): «اذا زنت امة احدکم فتبیّن زناها فلیجلدها الحدّ و لا یثرّب علیها، ثمّ ان زنت فلیجلدها الحدّ و لا یثرّب علیها، ثمّ ان زنت الثّالثة فتبیّن زناها فلیبعها، و لو بحبل من شعر».
ذلِکَ لِمَنْ خَشِیَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ یعنى نکاح الأمة لمن خاف بلیّة العزوبة منکم، میگوید: این نکاح کنیزک آن کس را حلالست از شما که از عزبى ترسد که در بلائى افتد، که دین وى در آن تباه گردد و قیل معناه لمن خاف ان یحمله شدّة الغلمة على الزّنا، فیلقى العنت و هو الحدّ فى الدّنیا او العذاب فى الآخرة.
آن گه گفت: وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ و اگر آزاد مرد صبر کند و خویشتن را در عزوبت نگه دارد، و کنیزک را بزنى نکند او را به بود، تا فرزندش بنده کسى نباشد. یونس بن مرداس گفت خادم انس مالک که: پیش انس و ابو هریره نشسته بودم. انس گفت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «من احبّ ان یلقى اللَّه عزّ و جلّ طاهرا مطهّرا فلیتزوّج الحرائر»، و ابو هریره گفت: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «الحرائر اصلاح البیت و الاماء هلاک البیت».
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ یعنى بالعبد حین رخّص له فى نکاح الامة، اذا لم یجد طول الحرّة و خاف العنت.
یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ کوفیان این لام را لام کى گویند و بصریان لام خفض گویند، و معناه لأن بیّین لکم شرائع دینکم و مصالح امرکم. میگوید: اللَّه میخواهد که شرایع دین شما، و مصالح کار شما، بر شما روشن کند، و فرا نماید، که صبر کردن و خود را در عزوبت نگه‏داشتن به است از نکاح کنیزک. وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ و میخواهد که شما را بدین ابراهیم و اسماعیل راه نماید، و بآن دین حنیفى که پیشینیان داشتند در تحریم مادران و خواهران و دختران یعنى که این زنان محرّمات که درین آیات بیان کردیم بر دینداران پیش هم چنان محرّم بودند.
وَ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ و میخواهد که شما را از معصیت بطاعت باز آرد، و شما را باز پذیرد. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ و اللَّه دانایست راست‏دان، میداند که صلاح دین بندگان در چیست؟ و فرمان بردار و نافرمان ازیشان کیست؟
وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ اى یخرجکم من کلّ ما یکره و یأبى، الى ما یحبّ و یرضى. وَ یُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ گفته‏اند: اینان گبران‏اند که نکاح خواهران و دختران برادر و خواهر روا داشتند، و مسلمانان را گفتند: شما دختر خاله و عمّه بزنى میکنید چرا دختر برادر و خواهر بزنى نکنید؟ و همه یکسانند؟
ربّ العالمین گفت: ایشان بر پى شهوتهاى خویش میروند، و میخواهند که شما را نیز از راه راستى بگردانند. مجاهد گفت: این زانیان‏اند که دیگران را همچون خود میخواهند. چنان که در زنا دین خویش تباه میکنند، میخواهند که دین دیگران تباه کنند. مصطفى (ص) گفت: بر شما باد که زنا نکنید و در اباحت آن معتقد نباشید، که در آن شش خصلت است: سه در دنیا و سه در عقبى. اما در دنیا آبروى ببرد، و درویشى بر دوام پیش آرد، و عمر کوتاه کند و در عقبى بسخط خداى رسد، و شمار بد بیند، و جاوید در آتش بماند. آن گه مصطفى (ص) این آیت بر خواند: «أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ». معنى خبر آنست که هر که زنا کند، و مباح بیند، جاوید در آتش بماند، امّا اگر مباح نبیند پس عاصى بود نه جاحد و عاصى جاوید در دوزخ بنماند و اگر از معصیت توبه کند ایمان بوى باز آید، و او را نسوزاند بآتش. مصطفى (ص) گفت: «اذا زنى العبد نزع منه سر بال الایمان، فان تاب ردّ علیه و کان ابن عباس یقول لغلمانه: تزوّجوا انّ الرّجل اذا زنى نزع عنه نور الایمان، فان شاء اللَّه اعطاه بعد و ان شاء منعه».
و قال النّبیّ (ص): «لا یجتمع الزّنا و الغنى فى بیت، و لا الفقر و قراءة القرآن فى بیت».
و قال: «ثلاث لا تکون فى بیت الّا نزع اللَّه منه البرکة: الزّنا و الخیانة و السّرف، و هو النفقة فى المعصیة».
و قال (ص): «الا من فعل فعل به، الا من زنى زنى به»، فقیل لابن عباس: أ رأیت من زنى و لیست له امرأة! قال: «یزنى بأمّه او بأخته او ابنته او دوابّه، فان لم یکن له شى‏ء من ذلک، فبداره»، و انّما اراد ابن عباس بهذه المقالة انّ داره تخرب لشؤم ارتکابه الزّنا، فیبول فیها النّاس و فى قصّة المعراج انّه قال (ص): «نظرت فاذا أنا بقوم على مائدة علیها لحم مشوىّ کأحسن ما رایت من اللّحم، فاذا حوله جیف فجعلوا یقبلون على الجیف، یأکلون منها، و یدعون اللّحم. فقلت: من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال: هؤلاء الزّناة، عمدوا الى ما حرّم اللَّه علیهم، و ترکوا ما احلّ اللَّه لهم. ثمّ نظرت فاذا أنا بنساء معلّقات بثدیهنّ، منکسات بارجلهنّ. قلت: من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال: هؤلاء اللّاتى یزنین و یقتلن اولادهنّ».
و قال على (ع): «یرسل على النّاس یوم القیامة ریح منتنة یتأذّى بها کلّ برٍّ و فاجر، فتأخذ بأنفاس النّاس».
قال: «فینادیهم مناد: هذه ریح فروج الزّناة، العنوهم، لعنهم اللَّه! فلا یبقى برّ و لا فاجر الّا قال: اللّهمّ العن الزّناة، ثمّ یصرف وجوههم الى النّار».
یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ این باز در تحلیل نکاح کنیزک است، و معنى تخفیف اینجا رخصت است که شرع داد در نکاح کنیزک، چون از طول حرّه درمانده.
وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً یسبى: یضعف عن الصّبر عن النّساء. قال سعید بن المسیب: «ما ایس الشیطان من ابن آدم الّا اتاه من قبل النّساء، و قد أتى علىّ ثمانون سنة و ذهبت احدى عینىّ، و أنا اعشى بالأخرى، و انّ اخوف ما اخاف علىّ فتنة النّساء». و قال ابن عباس: ثمانى آیات فى سورة النّساء هنّ خیر لهذه الأمّة ممّا طلعت علیه الشّمس و غربت: ۱ یُرِیدُ اللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ... ۲ وَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ... ۳ یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ... ۴ إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ... ۵ إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ... ۶ إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ... ۷ وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ... ۸ ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ.... یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ اى بالحرام، کالرّبا، و القمار، و القطع، و الغصب، و السّرقة، و الخیانة و قیل هو الرّجل یجحد حقّ اخیه المسلم او یقتطعه بیمینه. إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً این استثناء منقطع است، یعنى: لکن ان کانت تجارة. عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ برضى السّبیعین، فهو حلال. قراءت اهل کوفه تجارة بنصب است، و کان درین قراءت ناقصه باشد، و اسم و خبر خواهد، و اسم درو مضمر است، یعنى الّا أن تکون الأموال تجارة اى اموال تجارة، فحذف المضاف و أقیم المضاف الیه مقامه. باقى برفع خوانند: إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً، و کان درین قراءت تامّه باشد بمعنى وقع، و خبر نخواهد و المعنى الّا ان تقع تجارة. میگوید: اگر تجارتى رود میان شما، و خرید و فروختى بود برضاء یکدیگر، آن حلال بود.
قال النّبیّ (ص): «البیع ۶۰ عن تراض و الخیار بعد الصّفقه و لا یحلّ لمسلم ان یغشّ مسلما.
قوله تعالى: وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ این آیت نه در شأن غازى است که یگانه حمله برد بروى صد هزار دشمن، چون بو محجن که در حرب دشمن یگانه بر وى شست هزار سوار شد، و ایشان را هزیمت کرد این در شأن کیست که مار افساى کند، و شیر گیرد، و مشت زند، و بگروگان طعام فراوان خورد، و بى‏آنکه شنا داند در آب شود، این همه در خون خود شدن است و خبر درست است از مصطفى (ص) که: هر کس که زهر خورد آن زهر فردا در دوزخ در دست اوست، تا میآشامد جاویدى جاویدان، و هر که آهنى در خویشتن زند تا خویشتن را بکشد، آن آهن در دست وى است در دوزخ تا در خود میزند جاویدى جاویدان و هر که خویشتن را از بالایى در اوگند، یا از کوهى، وى را از آن بالا مى‏درافکنند در دوزخ جاویدى جاویدان، و قال النّبیّ (ص): «انّ رجلا ممّن کان قبلکم، اخذته قرحة بیده فقطعها فما رقأ دمها حتّى مات فقال ربّکم تعالى: بادرنى ابن آدم بنفسه فقتلها، فقد حرمت علیه الجنة.
و روى عن جابر بن سمرة انّه قال: «انّ رجلا قتل نفسه فلم یصلّ علیه النّبیّ».
و گفته‏اند: معنى لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ آنست که همدینان خود را مکشید، فانّکم اهل دین واحد و منه قوله تعالى: وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً، و قوله (ص): المؤمنون تتکافأ دماؤهم.
إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحِیماً اذ نهى عن ذلک.
ثمّ قال: وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ... اى اکل المال بالباطل، و قتل النّفس، «عُدْواناً» یعدو ما امر به، و «ظُلْماً» على اخیه، فَسَوْفَ نُصْلِیهِ ناراً اى ندخله نارا فى الآخرة. وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً اى هیّنا فانّه قادر علیه، و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنْ تَجْتَنِبُوا اگر پرهیزید، کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ از بزرگهاى آن گناهان که شما را از آن مى‏باز زنند، نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ ناپیدا کنیم و بستریم از شما گناهان شما، وَ نُدْخِلْکُمْ و شما را درآریم، مُدْخَلًا کَرِیماً (۳۱) درآوردنى نیکو.
وَ لا تَتَمَنَّوْا و آرزو مکنید، ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ آن چیز که اللَّه تعالى شما را بآن بیکدیگر افزونى و فضل داد، لِلرِّجالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا مردان را بهره‏ایست از آنچه کنند، وَ لِلنِّساءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ و زنان را بهره‏ایست از آنچه کنند، وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ و از خداى میخواهید از فضل وى، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً (۳۲) که خداى بهمه چیز دانا است.
وَ لِکُلٍّ جَعَلْنا و هر کس را از مردان و زنان پدید کردیم، مَوالِیَ عصبه‏اى که ازو میراث برد، مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ از آنچه گذاشت پدران و مادران و خویشان، وَ الَّذِینَ عَقَدَتْ و ایشان که بند بست بایشان، أَیْمانُکُمْ سوگندان شما، فَآتُوهُمْ نَصِیبَهُمْ نصیب ایشان از میراث بایشان دهید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیداً (۳۳) که اللَّه بر همه چیز گواه است همیشه‏اى.
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ مردان بر سر زنان کدخدایان‏اند و کارداران و براست دارندگان، بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ با آنچه خداى ایشان را بر یکدیگر فضل داد، وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ و بآنچه نفقه میکنند مردان بر زنان از مالهاى خویش، فَالصَّالِحاتُ نیک زنان‏اند، قانِتاتٌ که خداى را و شویان خویش را فرمان بردارانند، حافِظاتٌ لِلْغَیْبِ زیر جامه خویش را نگه‏داران‏اند، بِما حَفِظَ اللَّهُ بآنچه خداى نگه‏داشت. وَ اللَّاتِی تَخافُونَ و آن زمان که مى‏ترسید، نُشُوزَهُنَّ از بیرون نشستن ایشان، فَعِظُوهُنَّ پند دهید ایشان را، وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ و جامهاى خواب از ایشان جدا کنید، وَ اضْرِبُوهُنَّ و ایشان را زنید، فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ اگر فرمان برند شما را، فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا بر ایشان بهانه دیگر مگیرید، و بیداد را راهى مجوئید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیًّا کَبِیراً (۳۴) که اللَّه خداوندیست برتر و مهتر همیشه‏اى.
وَ إِنْ خِفْتُمْ و اگر دانید، شِقاقَ بَیْنِهِما ناساختن و خلاف میان مرد و زن، فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ بینگیزانید داورى از کسان مرد، وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها و داورى از کسان زن، إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً اگر در دل صلاحى دارند و آشتى بیوسند، یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما خداى میان ایشان بر آمد سازد و با هم ساختن پدید آرد، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً (۳۵) که خداى دانایى است آگاه همیشه‏اى.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا الآیة این کلمه تعظیم است، بلفظ تعجّب میگوید، و در ضمن آن توبیخ منافقان و جهودان است که صفت ایشان از پیش رفت.
میگوید: چون بود حال آن جهودان و منافقان در آن روز رستاخیز؟ و روا بود که این کلمه تعجّب تعظیم روز رستاخیز را بود، یعنى که چون بزرگوار و چه عظیم روزیست آن روز رستاخیز! که از هر امّتى در هر دورى که بودند پیغامبر ایشان بیاریم، تا بر امّت خویش گواهى دهند، نیکان را بر نیکى و بدان را بر بدى، و گواهى دهند قومى را که رسالت پذیرفتند، و استقبال فرمان حق کردند، و گواهى دهند بر قومى که رسالت نپذیرفتند، و از حق سر کشیدند.
آن گه گفت: وَ جِئْنا بِکَ و ترا نیز بیاریم اى محمد، عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِیداً تا برین کافران مکه و منافقان مدینه گواهى دهى، که چه کردند از نابکار؟ و چه گفتند از ناسزا؟ عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) مرا فرمود که: از قرآن چیزى بر خوان، سورة النساء بر خواندم، تا اینجا رسیدم که فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ، گریستن برسول (ص) درافتاد، آن گه گفت: بس که خواندى.
یَوْمَئِذٍ یعنى: فى ذلک الیوم، یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى کفّار امّة محمد (ص)، وَ عَصَوُا الرَّسُولَ و هو نبیّنا محمد (ص) لَوْ تُسَوَّى بفتح تا و تشدید سین، بى امالت، مدنى و شامى خوانند، على بناء الفعل للفاعل، و این از باب تفعّل است مطاوع سوّى، یقال: سوّیته فتسّوّى، و اصل، تتسوّى است مضارع تسوّى. تاء دوم در سین مدغم کردند تسوّى شد. حمزه و کسایى تسوّى خوانند بفتح تا و تخفیف سین بامالت، و اصل هم تتسوّى است، تاء دوم که ایشان مدغم کردند اینان حذف کردند، و امالت این فعل نیکوست، که الفش در تثنیه یاء میگردد و درین هر دو قراءت فعل مسند است با زمین و این بر سبیل اتّساع و مجاز است، و معناه: لو تسوّوا بالأرض فیصیرون مثلها ترابا، کما قال تعالى: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً.
این همچنانست که گویى: ادخلت الخاتم فى الاصبع. باقى لَوْ تُسَوَّى خوانند بضمّ تاء و تخفیف سین بى‏امالت، على بناء الفعل للمفعول به، و این از باب تفعیل است، مضارع سوّیت، یقال: سوّیت بفلان الأرض، اذا دفنته فیها فتسوّت به الأرض، و معناه: و یجعلون و الأرض سواء. میگوید: در آن روز منافقان و مشرکان که از استوار داشتن رسول (ص) و پذیرفتن رسالت وى سرکشیدند، خواهند و آرزو کنند که: اگر زمین را با ایشان هموار کنندید، یعنى دوست دارند که ایشان را با زمین یکسان کنند، و ایشان را خاک گردانند. و چون بفتح تاء خوانى معنى آنست که: خواهند و آرزو کنند که اگر زمین با ایشان هموار شدى، یعنى دوست دارند که خاک شدندى و مانند زمین گشتندى، و با آن یکى شدندى. و تفسیر این آیت آنجا است که گفت: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً، و این آن گه گویند که ربّ العالمین بهایم‏را و جمله طیور و سباع را گوید: کونى ترابا فتصیر ترابا.
تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً این کلمه از مشکل قرآن است که جایى دیگر گفت حکایت از مشرکان: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و جایى دیگر: بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً، ایشان در قیامت خواهند گفت که: ما هرگز مشرک نبودیم، و جز از خداى نپرستیدیم، و این پنهان داشتن کفر و شرک است، و اینجا میگوید: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً هیچ سخن از اللَّه پنهان ندارند.
معنى آنست که: لا یستطیعون ان یکتموا اللَّه حدیثا. ابن عباس گفت: ایشان در قیامت چون بینند که اللَّه گناهان اهل اسلام میآمرزد، و شرک نمیآمرزد، گویند: ما نیز اهل گناهان بودیم نه اهل شرک. ربّ العزّة با ایشان گوید: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ کجااند آن انبازان شما با من که میگفتید بدروغ؟ ایشان گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ باللّه خداوند ما که ما هرگز از انباز گیران نبودیم با خداى آن گه مهر بر دهنهاى ایشان نهند، و دستها و پایهاى ایشان گویا کنند، تا کردهاى ایشان همه باز گویند. آن گه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندى، و این کتمان نکردندى، که بر اللَّه هیچ چیز پوشیده نشود.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏ قرب یقرب بر وزن فعل یفعل، قرب وقوع است، و قرب یقرب على فعل یفعل قرب لزوم است، قرب یعنى گرد چیزى گشت و نزدیک آن گشت، و قرب نزدیک شد، و امّا قرب یقرب فهو من قرب الماء اذا اورده. و سکر مأخوذ است از سکر، و سکر بستن بود، یقال: سکرت الماء اى حبسته، و مستى را از آن سکر گویند که فهم فرو بندد بر صاحب خود، و عقل محتبس شود. میگوید: اى ایشان که بگرویدند گرد نماز مگردید در حالت مستى، یعنى گرد جاى نماز مگردید نماز کردن را، و این آیت پیش از آیت تحریم خمر آمده، و شرح این قصّه در سورة البقره رفت. ضحاک بن مزاحم گفت: این نه سکر خمر است، که این سکر خوابست، یعنى که با غلبه خواب و اضطراب عقل، نماز مکنید. و بر وفق این تفسیر خبر مصطفى (ص) است: «اذا نعس الرّجل و هو یصلّى فلینصرف، لعلّه یدعو على نفسه و هو لا یدرى»، و یقرب منه‏
قوله (ص): «اذا قام احدکم من اللّیل، فاستعجم القرآن على لسانه، فلم یدر ما یقول فلیضطجع».
و روایت کنند از عبیدة السلمانى که گفت: این آیت در شأن کسى است که حاقن بود، و آن خبر بدلیل آرد که مصطفى (ص) گفت: «لا یصلّینّ احدکم و هو یدافع الأخبثین».
و قول درست آنست که: سکر خمر است، و اعتماد بر آنست.
وَ لا جُنُباً نصب على الحال است، یعنى: لا تقربوا الصّلاة و أنتم جنب.
میگوید: گرد جاى نماز مگردید در حال جنابت. اگر گوئیم لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ میگوید: گرد جاى نماز مگردید، تقدیر چنان باشد که: لا تقربوا موضع الصّلاة و هو المسجد، فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه. جنب نامى است مرد را و زن را، و وحدان را و جمع را، یقال: رجل جنب و امرأة جنب و رجال جنب و نساء جنب. جنابت بایلاج حاصل شود یعنى: بتغییب الحشفة فى اىّ فرج کان، اگر چه انزال با آن نبود، یا بانزال حاصل شود اگر چه ایلاج با آن نبود، و مرد و زن در آن یکسان است.
آن گه گفت: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ میگوید در حال جنابت گرد مسجد مگردید، مگر در راه رفتن و آنجا بگذشتن، که راهى دیگر نباشد، و ضرورت بود، یا در مسجد خفته بود و جنابتش رسد بیرون رفتن او را ضرورت بود، یا آب که در آن غسل میکند، در مسجد بود، بکناره آب رفتن ضرورت بود. یزید بن ابى حبیب گفت: جماعتى بودند از انصار که درهاى سراى ایشان در مسجد بود، و چون بیرون مى‏آمدند در حال جنابت ممرّ ایشان در مسجد میبود، و ایشان را از آن کراهیت میآمد. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، و ایشان را در مسجد گذشتن در حال جنابت رخصت داد. امّا على و ابن عباس و ابن جبیر و ابن زید و مجاهد و جماعتى میگویند که: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ معنى آنست که: الّا ان تکونوا مسافرین، و لا تجدون الماء فتیمّموا، و بقول اینان صلاة عین نماز است، نه جاى نماز، و در آن حذف مضاف نیست. میگوید در حال جنابت نماز مکنید، تا آن گه که غسل کنید، مگر که مسافران باشید، و آب نیابید، تیمّم کنید در آن حال، و نماز کنید که روا است.
حَتَّى‏ تَغْتَسِلُوا یعنى: من الجنابة. و غسلهاى واجب چهاراند: غسل جنابت، و غسل حیض، و غسل نفاس، و غسل دادن مرده. بعد از این چهار غسلها همه مسنون است و آن دوازده‏اند: غسل آدینه، و غسل هر دو عید، و غسل آفتاب و ماه گرفتن، و غسل استسقا، و غسل کافر که مسلمان شود، و غسل دیوانه که باهوش آید، و غسل کردن از شستن مرده، و غسل احرام، و غسل در مکّه رفتن، و غسل وقوف، و غسل رمى، و غسل طواف.
و فرض غسل آنست که همه تن بشوید، و آب بأصل مویها برساند، و نیّت رفع جنابت کند. و کمال غسل آنست که در خبر عائشه است، قالت: «کان رسول اللَّه (ص) اذا اغتسل من الجنابة بدأ فغسل یدیه، ثمّ یتوضّأ کما یتوضّأ للصّلوة، ثمّ یدخل اصابعه فى الماء، ثمّ یخلّل بها اصول الشّعر، ثمّ یصبّ على رأسه ثلاث غرفات من ماء، ثمّ یفیض الماء على جلده کلّه».
وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى‏ و اگر بیماران باشید، یعنى بیمارى که رسیدن آب بوى زیان دارد، چنان که بر تن جراحتى دارد، یا شکستگى عضوى از اعضاء، یا آبله و مانند آن، وى را درین بیمارى رخصت هست که آب بگذارد، و تیمّم کند، بدلیل خبر جابر عبد اللَّه، گفتا: در سفرى بودیم و یکى را از رفقاء ما سر بشکستند، و او را احتلام رسید. از یاران خود پرسید که مرا هیچ رخصتى بود آب بگذاشتن و تیمّم کردن؟ ایشان گفتند: ترا هیچ رخصت ندانیم در تیمّم با قدرت آب. آن گه غسل کرد، و فرمان یافت. رسول خدا را از آن خبر کردند، گفت: «قتلوه قتلهم اللَّه، ألا سألوا اذا لم یعلموا؟ فانّما شفاء العىّ السّؤال، انّما کان یکفیه أن یتیمّم، و یعصب على جرحه خرقة، ثم یمسح علیها، و یغسل سائر جسده».
أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ یا در سفرى باشد، اگر دراز بود آن سفر یا کوتاه، چون آب نیابد، یا افزونى از آب خوردنى نیابد، و وقت نماز درآید، تیمّم کند. امّا اگر عذر بیمارى و سفر نبود، و آب نیابد بمذهب شافعى (رض) آنست که تیمّم کند، و نماز کند، پس چون بآب در رسد آن نماز قضا کند. و مالک و اوزاعى و ابو یوسف میگویند بتیمّم نماز کند، و بر وى قضاء نماز نبود. ابو حنیفه گفت: نه تیمّم کند و نه نماز، تا آن گه که بآب در رسد و بوضو نماز کند.
أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ غائط گو است در زمین، و اینجا کنایت از قضاء حاجت آدمى. و این نام غائط از آن افتاد که عرب را کنف نبود در جدران، در زمان اوّل بصحرا میشدند، و گوها میجستند نشست را.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ بى الف اینجا و در سورة المائده قراءت حمزه و کسایى است، از لمس یلمس، و این لمس هم بدست بود، و هم بدیگر جوارح. و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است، و مثل این در قرآن آمده است بر لفظ فعل، چنان که گفت: لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ، لَمْ یَطْمِثْهُنَّ.
باقى لامَسْتُمُ بألف خوانند در هر دو سورة. و روا باشد که فعل هم از یکى باشد، و گر چه تلفظ فاعل است چون عاقبت اللّصّ، و طارقت النّعل، و عافاک اللَّه.
و روا بود که فعل از هر دو بود، کالمجامعة و المباضعة و المباشرة، لاشتراکهما فى ذلک. و در معنى لمس و ملامسة علما مختلف‏اند. على بن ابى طالب (ع) و عبد اللَّه بن عباس و ابو موسى و حسن و مجاهد و قتاده گفتند: بمعنى مجامعت است اى جامعتم. و ابو حنیفه و اصحاب او برین‏اند، و کان ابن عباس یقول: اراد اللَّه به الجماع و کنّى عنه لأنّه کریم. و عمرو بن عبد اللَّه مسعود، و عبد اللَّه عمر، و عمار یاسر و شعبى، و نخعى، و ابو عبیده گفتند: التقاء بشرتین است: بشره به بشره رسیدن، و اهل مدینه و اهل حجاز و شام برین‏اند، و مقوّى این قول دلالت لفظ است بر آن، و حمل المعنى على اللفظ اولى من حمله على الکنایة عنه من غیر ضرورة دعت الیه.
و در حکم آیت فقها مختلف‏اند: مذهب شافعى آنست که اگر مرد زن را پاسد، یا زن مرد را پاسد بدست یا بغیر دست، چنان که بى‏حائلى بشره ببشره رسد، طهارت پاسنده باطل گشت، و در طهارت پاسیده دو قول است: و مذهب اوزاعى آنست که اگر بدست پاسد طهارت باطل شود، و بغیر دست باطل نشود همچون مسّ فرج، و مذهب مالک و احمد و اسحاق و لیث سعد آنست که: اگر بشهوت پاسد طهارت منتقض شود، و اگر بى‏شهوت بود منتقض نشود. و مذهب ابو حنیفه و ابو یوسف آنست که: اگر پاسیدن تمام باشد بغایتى که از آن انتشار پدید آید، طهارت باطل کند، و اگر چنین نبود باطل نکند. و اگر طفله‏اى باشد که در محلّ شهوت نباشد از صغر، یا زنى از ذوات الرّحم که نکاح وى او را حلال نباشد، شافعى را درین دو قول است. و در پاسیدن موى و ناخن و دندان خلافست، و جماعتى از اصحاب وى بر آنند که بپاسیدن این هر سه، طهارت منتقض نشود قولا واحدا.
أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً میگوید: اگر زنان را پاسیده باشید، و آبدست باید کرد، یا بزن رسیده باشید، و غسل باید کرد، و آب نیابید تیمّم کنید. معنى تیمّم قصد است، یقال یمّم و تیمّم اى قصد، و الصعید التّراب، سمّى صعیدا لأنّه یصعد من باطن الأرض. میگوید: آهنگ خاک پاک کنید، خاکى خشک، آزاد از آمیغ، مگر از ریک. صعید روى زمین است، و «طیّب» آنست که نه پلید باشد نه آمیخته با چیزى، نه از جنس زمین. و تیمّم از خصائص این امّت است، هرگز هیچ امّت را نبودست پیش ازین امّت. مصطفى (ص) گفت: «فضّلنا على النّاس بثلاث: جعلت الأرض کلّها لنا مسجدا، و جعلت تربتها لنا طهورا، اذا لم نجد الماء، و جعلت صفوفنا کصفوف الملائکة»
و بدو تیمّم آنست که عائشه روایت کند، و این خبر در صحیح است، گفت: یا رسول خدا (ص) در بعضى از سفرها بیرون شدیم، چون به ذات الجیش رسیدیم، عقد من گم شد، و آنجا قطره‏اى آب نبود با کس، و دشتى مجدب بى‏نبات و بى‏آب بود. مصطفى (ص) آنجا بیستاد، و مردمان برجستن آن برخاستند. مردمان ابو بکر را گفتند: بینى که عائشه چه کرد؟ رسول خدا و یاران را اینجا موقوف کرد، و با هیچ کس قطره‏اى آب نه، در دشتى خشک.
ابو بکر آمد نزدیک مصطفى (ص)، و مصطفى سر در کنار من نهاده بود، و در خواب شده، و مرا گفت که: رسول خدا را اینجا در زمینى خشک بى‏آب بداشتى، و با کس قطره‏اى آب نه، و با من عتاب میکرد، و آنچه اللَّه خواست میگفت، و سر دست در پهلوى من میزد. مصطفى (ص) سر بر کنار من داشت در خواب، و من نمیتوانستم جنبیدن که نباید که بیدار شود. آنجا بودیم چون بامداد شد قطره‏اى آب نبود جبرئیل آمد، و فرمان آورد بتیمّم. سید بن حضیر گفت: ما هى بأوّل برکتکم یا آل ابى بکر؟ و چون شتر بر کردیم بر گرفتن را، عقد من از زیر پهلوى شتر بیرون آمد. ۶۵ امّا کیفیّت تیمّم آنست که: چون وقت نماز درآید اوّل آب طلب کند، اگر آب نیابد، یا چندان یابد که خوردن وى را، و رفیقان وى را چیزى بسر نیاید، یا در راه آب دزدى باشد، یا کسى یا چیزى که از وى ترسد، یا آب ملک دیگرى بود، و بوى نفروشد مگر بزیادت قیمت آن، یا جراحتى دارد، یا بیمارى که اگر آب بکار دارد هالک شود، یا خطر آن بود که بیمارى دراز شود، چون این عذرها ظاهر بود، و وقت نماز درآمده باشد، جایى که خاک پاک باشد طلب کند، چنان که در آن هیچ نجاستى نبود، و مستعمل نباشد، و بیرون از خاک جوهرى دیگر چون زرنیخ، و گچ، و آهک، و سرمه، در آن نبود، و نه آمیغ زعفران و مشک، و ذریره، و امثال آن. آن گه هر دو دست بر آن زند، چنان که گرد برخیزد، و انگشتان بهم باز نهد، و نیّت استباحت نماز کند نه نیّت رفع حدث، و جمله روى خویش بآن مسح کند، و بر وى نیست که بتکلّف خاک بمیان مویها رساند، پس اگر انگشترى دارد بیرون کند، و دیگر باره دو دست بر خاک زند، انگشتها از یکدیگر گشاده، و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست نهد، و بر پشت کف براند، چون بکوع رسد سر انگشتان در خود گیرد، و بر کناره ساعد نهد، پس این باطن انگشتان دست چپ برین صفت بر پشت ساعد راست براند تا بمرفق. آن گه باطن کف چپ بر باطن ساعد راست نهد، و ابهام بردارد و براند تا بکوع، چون بکوع رسد باطن ابهام جهت پشت ابهام راست براند.
پس دست راست بر دست چپ همچنین کند که گفتیم، و براند، و بدین صفت که بیان کردیم آن را مسح کند. آن گه کف هر دو دست بهم درمالد، و انگشتان بمیان یکدیگر برآرد، و بمالد. و اگر زیادت ازین کند چندان که غبار بجمله دست رسد روا باشد. و آن گه باین یک تیمّم یک فریضه نماز بیش نگزارد، و نوافل چندان که‏ خواهد. و چون فریضه دیگر خواهد کرد، دیگر بار تیمّم کند. این شرح و بیان مذهب شافعى است. و ابو حنیفه در بعضى ازین مسائل مى‏خلاف کند، گفت: وقت نماز درآمدن در تیمّم شرط نیست، و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست، و گفت: بیک تیمّم بیش از یک فریضه گزاردن رواست. هم چنان که بیک طهارت چندان که خواهد فرائض نماز گزارد، تیمّم همچنانست. و گفت: در تیمّم اعتبار بخاک نیست، بلکه اگر دست بر سنگ سخت زند، و مسح کند رواست، و هر چه از جنس زمین بود چون کحل و زرنیخ و گچ و سنگ و مثل آن تیمّم بر آن روا بیند. و بمذهب مالک اعتبار بزمین است و هر چه بزمین متّصل، چون درخت و نبات. اگر دست بر درخت زند و مسح کند روا بیند. و ثورى و اوزاعى درین بیفزودند، و گفتند: اعتبار بزمین و هر چه بر زمین است اگر چه متصل نباشد، تا آن حدّ که اگر بر زمین برف و تگرگ بود دست بر برف و تگرگ زند و مسح کند، روا دارند. امّا شافعى گفت: اعتبار بخاکست، که مصطفى (ص) خاک مخصوص کرد، گفت: «و جعل ترابها لنا طهورا».
و طلب آب واجب است که اللَّه گفت: فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا، و تا طلب در پیش نبود، فلم تجدوا معنى ندهد و قصد کردن بزمین نقل خاک را واجب است، که اللَّه گفت: فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً.
گفته‏اند که: طیّب آن زمین و آن خاکست که نبات بیرون دهد، هر چه نبات از آن نروید طیّب نبود، یدلّ علیه قوله تعالى: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ.
روى عمران بن حصین: انّ رسول اللَّه (ص) رأى رجلا معتزلا لم یصلّ مع القوم، فقال: «یا فلان! ما منعک انّ تصلّى مع القوم؟» فقال: یا رسول اللَّه اصابتنى جنابة و لا ماء.
قال: «علیک بالصّعید، فانّه یکفیک».
قال: عمرانى: صلّیت خلف رسول اللَّه (ص)، و کان فینا رجل جنب، فأمره النّبیّ (ص) أن یتیمّم و یصلّى، فلمّا وجد الماء امره النّبیّ (ص) أن یغتسل، و لم یأمره ان یعید الصّلاة.
و عن ابى ذر (رض) قال: قال رسول اللَّه (ص): «الصّعید الطّیّب وضوء المسلم و لو لم یجد الماء عشر سنین».
فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً و در دعاء پیغامبر است: «اللّهمّ انّک عفوٌّ تحبّ العفو فاعف عنّى، اللّهمّ انّى ظلمت نفسى ظلما کثیرا، و لا یغفر الذّنوب الّا انت، فاغفر لى مغفرة من عندک، و ارحمنى انّک انت الغفور الرّحیم».
هر دو نام بمعنى نام متقارب‏اند، «عفو» محو است، و «غفر» تغطیه، یعنى: یمحو آثار الاجرام بجمیل المغفرة.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ الآیة کتاب اینجا تورات است، و آیت در شأن جهودان است. یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ یعنى یختارونها على الهدى بتکذیب محمد (ص).
وَ یُرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ ان تخطئوا طریق الهدى، کما انّهم اخطؤوها.
میگوید: آن جهودان که پیش از بعثت محمد، بوى ایمان داشتند، اکنون آن ایمان که بوى داشتند بتکذیب وى بفروختند، و ضلالت بر هدى اختیار کردند، و تحریف و تبدیل در صفت وى آوردند، و میخواهند که شما نیز که مؤمنان‏اید راه راست گم کنید، و تحریف و تبدیل ایشان بخرید. از ایشان نصیحت مخواهید و مپذیرید، که ایشان دشمنان شمااند، و اللَّه تعالى دشمنان شما از شما به شناسد.
وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفى‏ بِاللَّهِ نَصِیراً اى: و کفى اللَّه ولیّا و کفى اللَّه نصیرا.
و «باء»، تأکید را درآورد، و بمعنى امر است، اى اکتفوا باللّه عزّ و جلّ.
مِنَ الَّذِینَ هادُوا خواهى بآیت پیش در رسان، یعنى: اوتوا نصیبا من الکتاب من الّذین هادوا، تا تفسیر آن باشد، و خواهى از آن بریده کن، یعنى: من الّذین هادوا قوم یحرّفون الکلم. کلم سخنان خدا است در نبوّت محمد (ص) در کتاب تورات.
وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا بظاهر میگفتند که فرمان برداریم، امّا در دل میداشتند که فرمان نبریم و سرکشیم. وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ این چنان است که گویند: اسمع لا سمعت، بشنو که مشنوایا. «و راعنا» بزبان عربى میگفتند، یعنى: ارعنا سمعک، و این بزبان عرب از طریق مراعات است، امّا بزبان عبرى هجو است و سبّ، از رعونت برگرفته‏اند.
لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ اصل لیّا، لویا است، امّا «واو» در «یا» مدغم کردند.
وَ طَعْناً فِی الدِّینِ اى وقیعة فى دین الاسلام. یعنى که ایشان بطعن میگویند که: دین آنست که ما درآنیم، نه دین محمد. و گفته‏اند که: دین اینجا محمد (ص) است او را دین خواند از آنکه معقل دین است و مایه دین.
ربّ العالمین گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا اگر آن جهودان بجاى عصینا، اطعنا گفتندید، و بجاى راعنا، اسمع و انظرنا گفتندید، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ، ایشان را آن به بودى، و بعدل و صوابتر بودى، از تحریف که آوردند، و طعن که کردند.
وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فلذلک لا یقولون ما هو خیر لهم. میگوید: اللَّه بر ایشان لعنت کرد، و از بر خود براند، آنست که آنچه ایشان را به است نمیگویند.
فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا میگوید: آنچه ایشان بآن ایمان آوردند در جنب آنچه بآن کافر شدند اندکیست، و آن آنست که میگفتند: اللَّه خداى ماست، و بهشت و دوزخ حقّ است. میگوید: این با تکذیب محمد (ص) و کافر شدن به قرآن هیچ چیز نیست، و ایشان را از عذاب نرهاند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) با دانشمندان جهودان سخن گفت، عبد اللَّه صوریا و کعب اسید و مالک ضیف، گفت: یا معشر الیهود! از خدا بترسید، و مسلمان شوید که شما میدانید که من راست میگویم، و آنچه آوردم حق است و راست. ایشان منکر شدند، و بر کفر خویش اصرار نمودند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که اى اهل تورات! ایمان آرید به محمد، و به قرآن که فرو فرستادیم، استوار گیر و گواه آن تورات که با شما است.
مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى‏ أَدْبارِها طمس آنست که چشم و بینى و دهن و حاجب همه از آن محو کنند، و رویها همچون پایهاى شتر کنند، و همچون قفاهاى ایشان کنند. أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ اى نجعلهم قردة و خنازیر کما فعلنا بأوائلهم. اگر کسى پرسد چون که ایشان را بیم داد بعقوبت طمس اگر ایمان نیارند، پس ایمان نیاوردند و عقوبت طمس بر ایشان هم نرفت؟
جواب آنست بقول مبرد که: این وعید در حقّ جهودان باقى است و منتظر، که پیش از قیامت بایشان در رسد لا محالة تحقیق این وعید را. و گفته‏اند این وعید بشرط آن بود که اگر از ایشان هیچکس مسلمان نشود، ایشان را روى بگردانند، پس عبد اللَّه سلام و اصحاب وى و کعب احبار مسلمان شدند، و این عقوبت از باقى برداشتند. آن روز که این آیت فرو آمد عبد اللَّه سلام این وعید بشنید، پیش از آنکه باهل خود بازگشت، آمد بر رسول خدا گفت: یا رسول اللَّه از آن پس که آن وعید بشنیدم ترسیدم که اگر مرا روى باز پس گردانند پیش از آنکه بتو رسم، و عمر خطاب این آیت بر کعب احبار خواند. کعب از بیم آنکه این عقوبت درو رسد گفت: یا ربّ! آمنت، یا ربّ اسلمت.
قول حسن و مجاهد و سعید جبیر درین سؤال آنست که: طمس ایشان ارتداد ایشان بود، یعنى که جهودان پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان داشتند، و پس از مبعث وى بوى کافر شدند، روى دل ایشان از آن هدى و بصیرت که در آن بودند برگردانیدند، و در کفر و ضلالت بماندند. و قال ابن زید: طمسهم محو آثارهم من وجوههم و نواحیهم الّتى هم بها.
فَنَرُدَّها عَلى‏ أَدْبارِها حتّى یعودوا الى حیث جاءوا منه بدیا، و هو الشام، ذلک فى اجلاء بنى النضیر الى الشام قصة طویلة.
وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا لا رادّ لحکمه، و لا ناقض لأمره. میگوید: کارى که اللَّه گوید که کنم، آن در حکم وى کردنى است. معنى دیگر: فرمانى که اللَّه دهد بآن کار کردنى است. ابو مسلم خلیلى را گفتند استاد کعب احبار که: چه چیز ترا بر مسلمان شدن داشت؟ که در روزگار رسول خدا و در روز ابو بکر مسلمان نشدى؟! گفت: آواز قرآن خوانى شنیدم از لشکرگاه سپاه عمر خطاب در شام، که این آیت میخواند، همه شب بر روى خود میترسیدم که نباید که صورت من مطموس شود. بامداد پگاه آمدم و مسلمان شدم.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ بدان که در عالم قیامت و میدان رستاخیز و مجمع سیاست و هیبت، بندگان خداى را کارهاى عظیم در پیش است، و مقامهاى مختلف: اوّل مقام دهشت و حیرت. دوم مقام سؤال و اظهار حجّت، و درخواست شهادت و بیّنت. سیوم مقام حساب و مناقشت. چهارم مقام تمیز و مفاصلت.
مقام اوّل را گفت: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ. دوم را گفت: فَکَیْفَ إِذاجِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ
سیوم را گفت: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ.
چهارم را گفت: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ. امّا مقام سیاست و هیبت آنست که در بدو محشر ربّ العالمین خلق اوّلین و آخرین را از ابتداء آفرینش تا منتهى عالم، بیک نفخه اسرافیلى همه را در بسیط قیامت حاضر کند، سر و پاى برهنه، تشنه و گرسنه، سر در پیش افکنده، بکار خود درمانده، آفتاب گرم زیر سر فرو آمده، و نفس گرم و سوز دل در آن پیوسته، و آتش خجل و تشویر در جان افتاده، از زیر هر تار موى چشمه عرق روان شده. مصطفى (ص) گفت: کس بود که تا بدو زانو در عرق نشیند، کس بود که تا کمرگاه، کس بود که تا برابر گوش، و نزدیک آن بود که در عرق غرق شود. در آثار بیارند که بیم و اندوه بجایى رسد که یکى گوید: بار خدایا! برهان ما را ازین بیم، و ازین اندوه، خواه ببهشت خواه بدوزخ. سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند، نه طاقت خاموشى، نه زهره سخن گفتن، نه روى گریختن، نه جاى آرمیدن!
مؤمنان و کافران استاده مدهوش و حزین
دستها در کش زده، وز جامها عریان شده!
بانگ بردابرد و گیرا گیر باشد در قفا
بینى از پیشت جحیم و دوزخى غرّان شده!
آن گه گریستن بر خلق افتد، و چندان بگریند که بجاى اشک خون ریزند، و گویند: من یشفع لنا الى ربّنا حتّى یقضى بیننا؟ کیست که از بهر ما شفاعت کند بحضرت ذو الجلال تا حکم کند میان ما و کار برگزارد؟ رسول خدا گفت: آن ساعت خلق روى به آدم نهند، و گویند: اى آدم! تو آنى که اللَّه تعالى ترا بید صنعت خویش بیافرید، و با تو برابر سخن گفت، و ترا در بهشت بنشاند، و مسجود فریشتگان کرد.
چه بود که براى فرزندان شفاعت کنى باللّه، تا کار میان بندگان برگزارد؟! آدم گوید: من نه مرد این کارم، که من بخود درمانده‏ام، روید بر نوح تا وى شفاعت کند. بر نوح روند جواب همان شنوند. بر ابراهیم روند جواب همان شنوند.
موسى و عیسى همان گویند. مصطفى (ص) گفت: آن گه بر من آیند، من برخیزم پیش عرش ملک بسجود درآیم، آن گه فرمان آید از حضرت عزّت که: یا محمد چه کار دارى؟ و چه خواهى؟ و خود عزّ جلاله داناتر بر آنچه من خواهم. گویم: بار خدایا ما را وعده شفاعت داده‏اى در خلق خویش، اکنون میخواهم که ایشان را ازین انتظار و حیرت برهانى، و کار برگزارى و حکم کنى. ربّ العالمین گوید: قد شفعتک انا، آتیکم اقضى بینکم.
قال رسول اللَّه (ص): «فارجع، فأقف مع النّاس، فبینا نحن وقوف اذ سمعنا حسّا من السّماء شدیدا».
و فى الحدیث طول ذکرنا سیاقه فى سورة البقرة.
امّا مقام مسائلت و اقامت بیّنت بر بندگان آنست که ربّ العالمین در آن عرصه عظمى و انجمن کبرى، اوّل خطابى که با بندگان کند سؤال از ایشان کند، و اوّل سؤال از پیغامبران کند، و اوّل پیغامبرى که از وى سؤال کند نوح بود.
قال رسول اللَّه (ص): «اوّل من یدعى یوم القیامة نوح. فیقال له: هل بلّغت؟ فیقول: نعم یا ربّ انت اعلم. فیقال لقومه: هل بلّغکم نوح؟ فیقولون: ما اتانا من احد، و ما اتانا من نذیر. فیقول اللَّه تعالى له: یا نوح من یشهد لک؟ فیقول: یشهد لى محمد و امّته، فتأتون فتشهدون انّ نوحا قد بلّغ».
و آن گه هر پیغامبرى را که بقومى فرستاده بودند از وى این سؤال کنند، و امّت وى همان جواب دهند که امّت نوح دادند، و از پیغامبران کس باشد که میآید، و از امّت وى ده کس با وى باشند که بوى ایمان آورده بودند، و کس بود که پنج، کس بود که دو، و کس بود که یکى. لوط میآید و با وى دو دخترک وى باشند. پس آن گه ربّ العالمین پیغامبران را گوید: پیغام ۶۶رسانیدید؟ ایشان گویند رسانیدیم، و امّت ایشان انکار کنند. ربّ العالمین گواه خواهد. پیغامبران گویند: امّت محمد (ص) گواهان مااند بتبلیغ رسالت. آن گه فرمان آید که اى جبرئیل امّت محمد را حاضر کن، تا گواهى دهند که ما داور دادگرانیم، حکمى که کنیم بعد از ظهور حجّت و ثبوت شهادت کنیم. امّت محمد بیایند تا گواهى دهند. کافران گویند: شما پسینان بودید، از قصّه و داستان ما چه خبر داشتید که ما را ندیدید؟ ایشان گویند: ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ، وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ. آن گه کافران تزکیت ایشان خواهند.
فرمان آید که: اى جبرئیل! محمد را حاضر کن تا اینان را تزکیت کند. جبرئیل برود و میکائیل و اسرافیل با وى، مصطفى (ص) را بر براق نشانند، با لواء کرامت، و تاج ولایت، ابو بکر بر راست او، و عمر بر چپ او، و عثمان از پس، و على (ع) از پیش. منبرى نهاده از یاقوت سرخ برابر عرش مجید. مصطفى (ص) بمنبر برآید از حضرت عزّت ندا آید که: اى محمد! انبیاء دعوى کردند که ما رسالت رسانیدیم، و پیغام گزاردیم، بیگانگان منکر شدند. امّت تو پیغامبران را گواهى دادند. اکنون تزکیت گواهان میخواهند. رسول (ص) ایشان را تزکیت کند، گوید: بار خدایا راستگویانند، و نیک مردانند، و تو خود گفته‏اى بار خدایا که: بهینه امّت ایشان‏اند: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً. ربّ العالمین گوید: گواهى‏شان قبول کردم، و حکم کردم بیگانگان را سیاست و عقوبت، و دوستان را مثوبت و رحمت. آن گه پیغامبران گویند: بار خدایا امّت احمد را بر ما حقّى واجب‏گشت که بتبلیغ رسالت ما گواهى دادند. بار خدایا! اگر در میان ایشان گناهکاریست، آن معصیت وى در کار ما کن، و بفضل خود او را بیامرز. ربّ العالمین گوید: بیک شهادت که از بهر شما دادند مستوجب شفاعت شما گشتند، و حقّ ایشان بر شما واجب گشت، پس من خود چه سازم ایشان را از کرامت و نواخت؟ که هفتاد سال از بهر من در سراى بلا غم خوردند، و بار بلاء ما کشیدند، و به یگانگى ما گواهى دادند، جز بر راستى و دوستى نرفتند.
راست کارى پیشه کن کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار
این عزیزانى که اینجا گلبنان دولت‏اند
تا ندارىّ و ندانى شان بدینجا خوار و خار!
امّا مقام محاسبت در پیش ترازو بود، و خلق عالم درین مقام بر سه قسم‏اند: قسمى آنند که در دیوان ایشان حسنتى نیابند، و بنام ایشان خیرى بر نیاید که کرده باشند. ایشان را بى‏حساب و بى‏کتاب، یک سر بدوزخ رانند. و قومى بر عکس این باشند، که در نامه ایشان جز حسنات و فنون طاعات نبود، ایشان را بى‏حساب و بى کتاب یکسر ببهشت فرستند. قومى بمانند در میان، که در جریده ایشان هم نیکى بود، و هم بدى، هم طاعت، و هم معصیت، خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً. اعمال ایشان بترازوى عدل درآرند اگر کفّه طاعت رجحان دارد کلید سعادت و پیروزى جاودان در دست ایشان نهند که: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
و اگر نه، که کفّه معصیت راجح شود، «لا یفلح» به پیشانى وى باز بندند، و گویند: فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ.
قال داود الطائى رحمة اللَّه علیه: «قطع نیاط العارفین ذکر احد الخلودین»، و ذلک فى قوله تعالى فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏ سکر مستى است، و مستى بر تفاوت است، و مستان مختلف‏اند. یکى از شراب خمر مست است، یکى از شراب غفلت، یکى از حبّ دنیا، یکى از رعونت نفس و خویشتن دوستى. و این از همه صعبتر است که خویشتن دوستى مایه گبرکى است، و تخم بیگانگى، و ستر بى دولتى، و اصل همه تاریکى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چو خود را در میان بینى‏
تو خود کى مرد آن باشى که دل را بى هوا خواهى
تو خود کى درد آن دارى که تن را بى‏هوان بینى؟
او که از خمر مست است و در آن ترسان، و از بیم عقوبت لرزان، غایت کار او حرقتست در آتش عقوبت، گرش نیامرزد، و باشد که خود بیامرزد که گفته است: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. امّا آن کس که مستى او از نخوت نفس است و کبر و خویشتن پرستى، کار او بر خطر است، و مایه وى زیان، و عمل وى بر وى تاوان، در خطر استدراج و مکر و بیم فرقت جاودان.
وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ حَتَّى‏ تَغْتَسِلُوا اگر دین بقیاس بودى غسل در اراقت بول واجب بودى، و آبدست در خروج منى. آن بول نجس است و این منى پاک، در بول نجس طهارت کهین واجب، و در منى پاک طهارت مهین، تا بدانى که بناء دین بر منقول است نه بر معقول، و بر کتابست نه بر قیاس، و بر تعبّد است نه بر تکلّف.و اصل غسل جنابت از عهد آدم (ع) است. آدم چون از بهشت بدنیا آمد او را با حوا صحبت افتاد. جبرئیل آمد، گفت: اى آدم غسل کن که اللَّه ترا چنین میفرماید. آدم فرمان بجاى آورد. آن گه گفت: اى جبرئیل این غسل را ثواب چیست؟ جبرئیل گفت: بهر مویى که بر اندام تست ثواب یک ساله ترا در دیوان بنویسند، و بهر قطره آب که بر اندام تو گذشت، اللَّه تعالى فریشته‏اى آفرید که تا بروز قیامت طاعت و عبادت همى آرد، و ثواب آن ترا همى‏بخشد. گفت: اى جبرئیل این مراست على الخصوص؟ یا مرا و فرزندانم را على العموم؟ جبرئیل گفت: تراست و مؤمنان و فرزندان ترا تا بقیامت. پس غسل جنابت اندر همه شرایع انبیاء واجب بوده است، از عهد آدم تا وقت سید عالم صلوات اللَّه و سلامه علیهم اجمعین، تا بعضى از ائمه گفتند: آن امانت که آدم برداشت که اللَّه آن را گفت: وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ آن امانت غسل جنابتست.
ثمّ قال فى آخر الآیة: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً خداى در گذارنده گناهان است، و سترنده عیبهاى عذر خواهان است، و ناپیدا کننده جرم اوّاهان. این دو نام از عفو و مغفرت درین موضع نهادن، معنى آنست که هر چه تا امروز کردى، پیش از آنکه امر و نهى فرستادم همه برداشتم، و از تو درگذاشتم. بنده من! هرگز جنایت کسى با عنایت من نتاود، و فضل من که یابد، مگر آنکه آفتاب عنایت برو تابد! بنده من! اگر قصد درست کنى، ترا بر سر راهم، اگر از من آمرزش خواهى، از اندیشه دل تو آگاهم! جرم ترا آمرزگار، و ترا نیکخواهم. هر کجا خراب عمرى است، مفلس روزگارى، من خریدار اوأم! هر کجا درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، من مولاى اوام! هر کجا زارنده‏اى است از خجلى، سر فروگذارنده‏اى از بیکسى، من برهان اوام. هر کجا سوخته‏ایست از بیدلى، دردمندى از بى‏خودى، من شادى جان اوام!
کن این شئت من البلاء
د و أنت من ذکرى قریب‏