عبارات مورد جستجو در ۶ گوهر پیدا شد:
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۳۴ - شوخ‌چشم پاریسی
دیشب آن شوخ‌چشم پاریسی
رقص را پایهٔ نکو برداشت
گاه دستی به اشتها افشاند
گاه پایی به آرزو برداشت
قصه کوته حجاب عفت را
ماهرانه ز پشت و رو برداشت
ناگهان پای نازکش لغزید
بر زمین‌خورد و های‌وهو برداشت
دل‌زجا جست‌و همچوگل‌ز زمین
بدن نازنین او برداشت
دل مسکین ز بیم زحمت یار
گفتگوکرد و جستجو برداشت
یار دستی کشید در بن ناف
پرده از روی گفتگو برداشت
گفتم‌ای‌دوست‌حقه‌ات بشکست
گفت نشکست لیک مو برداشت
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۷
شوخی راز محبت می شکافد سینه را
آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۶۴
فسونسازی که دل را می برد نیرنگش از شوخی
گریبان چاک ساز برگ گل را رنگش از شوخی
تو چون برقع گشایی در چمن گل غنچه می گردد
فرنگ رنگت از بس می کند دلتنگش از شوخی
نوای بلبل این گلستان شور دگر دارد
بود با لخت دل گلبازی آهنگش از شوخی
در این پیرانه سر گر سایه بر کهسار اندازم
پرد همچون کبوتر بر هوا هر سنگش از شوخی
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۲۸ - کشتین گیر
شوخ کشتین گیر با من مشق پیچ و تاب کرد
خانه من رفت و تنبان را کشید و خواب کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۵۸ - تخمباز
دی به شوخ تخمبازی قصد یاری ساختم
جمع کردم دلبران را و قطارک باختم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۷۲ - اشتکباز
شوخ اشتکباز من کارش بود دستک‌زنی
در میان دلبران طاق است در جفتک‌زنی