عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
شوخی که جفا به از وفا میداند
گویند که حال دل ما میداند
من از دلش این گمان ندارم دیگر
سرّ دل هر بنده خدا میداند
طبیب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۶
حیف از تو که ارباب سخن را نشناسی
از مرغ چمن زاغ و زغن را نشناسی
عمریست نفس سوخته ام حیف بسی هست
کز مرغ قفس مرغ چمن را نشناسی
این با که توان گفت که با دعوی فطرت
معنی نو و لفظ کهن را نشناسی
نشناسی اگر خار ز گل زاغ ز بلبل
سهلست دریغا که سخن را نشناسی
خوشباش طبیب ارشنوی طعنه ز راهب
افسوس که آن عهد شکن را نشناسی