عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۱
بر خاک ریخت جام شرابی که داشتم
پرواز کرد مرغ کبابی که داشتم
شوخی نیافتم که کنم صرف عمر خویش
در شیشه بو گرفت گلابی که داشتم
شستم زیار نو خط خود دست آرزو
انداختم در آب کتابی که داشتم
اشکم چو سنگ در گلوی شیشه شد گره
از جوش ماند چشمه آبی که داشتم
چون نبض مستقیم ز پرواز مانده ام
گردید معتدل تب و تابی که داشتم
انداختم ز سینه برون داغ عشق را
کردم وداع خانه خرابی که داشتم
ای سیدا فراغت خاطر نمود روی
آمد به جای بالش خوابی که داشتم
پرواز کرد مرغ کبابی که داشتم
شوخی نیافتم که کنم صرف عمر خویش
در شیشه بو گرفت گلابی که داشتم
شستم زیار نو خط خود دست آرزو
انداختم در آب کتابی که داشتم
اشکم چو سنگ در گلوی شیشه شد گره
از جوش ماند چشمه آبی که داشتم
چون نبض مستقیم ز پرواز مانده ام
گردید معتدل تب و تابی که داشتم
انداختم ز سینه برون داغ عشق را
کردم وداع خانه خرابی که داشتم
ای سیدا فراغت خاطر نمود روی
آمد به جای بالش خوابی که داشتم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۲
بشارت باد رندان را که ایام فراغ آمد
صبوحی کرده هر کس با دف و نی سوی باغ آمد
ز هر سو مطربی مانند بلبل در ترنم شد
ز هر سو ساقیی چون لاله با زرین ایاغ آمد
کمال عشق و جذب آرزوی آشنا بنگر
که آن بیگانه تا ویرانه ما بیسراغ آمد
جراحت بیش پا برجا نماند از جوشش خونم
مرا در دست هرگه پنبهای از بهر داغ آمد
شبی کز غیر پنهان آمد و شمع مزارم شد
مرا شد داغ دل، گر بر سر خاکم چراغ آمد
صبوحی کرده هر کس با دف و نی سوی باغ آمد
ز هر سو مطربی مانند بلبل در ترنم شد
ز هر سو ساقیی چون لاله با زرین ایاغ آمد
کمال عشق و جذب آرزوی آشنا بنگر
که آن بیگانه تا ویرانه ما بیسراغ آمد
جراحت بیش پا برجا نماند از جوشش خونم
مرا در دست هرگه پنبهای از بهر داغ آمد
شبی کز غیر پنهان آمد و شمع مزارم شد
مرا شد داغ دل، گر بر سر خاکم چراغ آمد