عبارات مورد جستجو در ۱۱ گوهر پیدا شد:
نظامی گنجوی : شرف نامه
بخش ۳۴ - بزم اسکندر با نوشابه
بیا ساقی از باده جامی بیار
ز بیجاده گون گل پیامی بیار
رخم را بدان باده چون باده کن
ز بیجاده رنگم چو بیجاده کن
به جشن فریدون و نوروز جم
که شادی سترد از جهان نام غم
جهاندار بنشست بر تخت خویش
نشستند شاهان سرافکنده پیش
نوازندگان می و رود و جام
برآراسته دست مجلس تمام
می نوش و نوشابهٔ چون شکر
عروسان به گردش کمر در کمر
در آن مجلس اسکندر فیلقوس
نکرد التفاتی به چندان عروس
یکی آنکه خود بود پرهیزگار
دگر در حرم کرد نتوان شکار
یکایک همه لشگر از شرم او
نگشتند یک ذره ز آزرم او
هوا سرد و خرگاه خورشید گرم
زمین خشگ و بالین جمشید نرم
برون رفت از چاه دلو آفتاب
به ماهی گرفتن سوی حوض آب
درم بر درم کیسهٔ کوه و شخ
گره بسته چون پشت ماهی ز یخ
دمه دم فروگیر چون چشم گرگ
شده کار گرگینه دوزان بزرگ
سرین گوزن و کفلگاه گور
به پهلوی شیران درآورده زور
کباب‌تر از ران آهوی‌تر
نمک ریخته آب را بر جگر
ز باریدن ابر کافور بار
سمن رسته از دستهای چنار
بنفشه نکرده سر غنچه تیز
چو برگ بهار آسمان برف ریز
درخت گل از باد آبستنی
شکم کرده پر بچه رستنی
دهن ناگشاده لب آبگیر
که آمد لب سبزه را بوی شیر
صبا بلبلان را دریده دهل
ز نامحرمان روی پوشیده گل
شده بلبله بلبل انجمن
چو کبک دری قهقهه در دهن
ز رخسار میخوارگان رنگ می
بهر گوشه‌ای گل برآورده خوی
به عذر شب دوش فرمود شاه
که آتش فروزند در بزمگاه
برآراست از زینت و زر و زیب
چو باغ ارم مجلسی دل‌فریب
درو آتشی چون گل افروخته
گل از رشک آن گلستان سوخته
شده خار از آتش چون زر به دست
نه چون خار زردشتی آتش پرست
به مشکین زکال آتش لاله رنگ
درافتاده چون عکس گوهر به سنگ
به آتش بر آن شوشهٔ مشک سنج
چو مار سیه بر سر چاه گنج
ز بی رحمتی داده پیر مجوس
سواد حبش را به تاراج روس
ز هندوستان آمده جوزنی
بهر جو که زد سوخته خرمنی
مغی ارغوان کشته بر جای جو
بنفشه دروده به وقت درو
سیاهی به مازندران برده مشک
بدل کرده با شوشهٔ زر خشک
ز هندو زنی خانه پر خون شده
همه آبنوسش طبر خون شده
به چین کرده صقلابیی ترکتاز
سموری به برطاسیی کرده باز
بلالی برآورده آواز خوش
صلا داده در روم و خود در حبش
بر آواز او زنگی قیرگون
گشاده ز دل زهره وز دیده خون
دبیری قلم رسته از پشت او
قلمهای مشکین در انگشت او
نشسته جوانمردی اطلس فروش
ز خاکستری پیر زن درع پوش
ز بهر پلاسی رسن تافته
بجای پلاس اطلسی یافته
چو در کوره‌ای مرد اکسیر گر
فرو برده آهن برآورده زر
شراره که اکسیر زر ساخته
ز هر سو به دامن زر انداخته
به خار از بر شعلهٔ آذری
چو بر سرخ گل شعر نیلوفری
سفالی ز ریحان برآراسته
به ریحانی از بیشه‌ها خاسته
نه آتش گل باغ جمشید بود
کلیچه پز خوان خورشید بود
فروزندهٔ گوهر نیک و بد
رفیق مغ و مونس هیربد
شکفته گلی خورد او خار بن
به دیدار تازه به گوهر کهن
ترنم سرای تهی مایگان
پیام آور دیگ همسایگان
ترنگا ترنگی که زد ساز او
به از زند زردشت و آواز او
بدین زندگی آتش زند سوز
بر افروخته شاه گیتی فروز
چو برگ گل سرخ بر شاخ سرو
بر او گاه دراج و گاهی تذرو
ز بسد چناری برافراخته
بر او کبک نالنده چون فاخته
اگر پای بط بر سر آرد چنار
بر او سینهٔ بط زند زیر زار
تن بط بود در خور آبگیر
چو بر آتش آری برآرد نفیر
در آن باغ مرغان به جوش آمده
ز هر یک دگرگون خروش آمده
ستا زن برآورده بانگ سرود
سرودی نوآیین‌تر از صد درود
جگرها به خون در نمک یافته
نمک را ز حسرت جگر تافته
شکر بوزه با نوک دندان دراز
شکر خواره را کرده دندان دراز
کباب تر و بوی افزار خشک
اباهای پرورده با بوی مشک
ز ریچارها آنچه باشد عزیز
ترنج و به و نار و نارنج نیز
مغنی چو زهره به رامشگری
صراحی درخشنده چو مشتری
به گلگون گلابی دلاویزتر
نشانده جهان از جهان درد سر
همه ساز آهنگها نرم خیز
بجز ساز کاهنگ او بود تیز
همه پخته بودند یاران تمام
بجز باده کو در میان بود خام
سکندر ز مستی شده نیم‌خواب
روان آب در چنگ و چنگی در آب
می و مرغ و ریحان و آواز چنگ
بتی تنگ چشم اندر آغوش تنگ
کسی کاین مرادش میسر شود
گرش جو نباشد سکندر شود
به یاد شه آن مشتری پیکران
چو زهره کشیدند رطل گران
چو یک نیمه از روز روشن گذشت
فلک نیمه راه زمین در نوشت
بفرمود شه تا رقیبان گنج
کشند از پی میهمان پای رنج
زر و زیور آرند خروارها
ز سیفور و اطلس شتر بارها
ز جنس حبش خادمی نیز چند
به دیدار نیکو به بالا بلند
بسی نافه مشک و دیبای نغز
کز ایشان فزوده شود هوش و مغز
ز مرد نگینهای با آب و رنگ
در و لعل و فیروزه بی وزن و سنگ
یکی تاج زرین زمرد نگار
برآموده از لؤلؤی شاهوار
پرندی مکلل به یاقوت و در
همه درزش از گرد کافور پر
عماری و اشتر به هرای زر
عماری کشان جمله زرین کمر
چنین زیور نغز گوهر نشان
به نوشابه دادند گوهر کشان
بپوشید نوشابه تشریف شاه
چو تشریف خورشید رخشنده ماه
جداگانه از بهر هر پیکری
بفرمود پرداختن زیوری
به اندازه هر یکی چیز داد
بپوشیدشان بردنی نیز داد
پریچهره با آن پری پیکران
شدند از بسی گنج و گوهر گران
زمین بوسه دادند بر شکر شاه
به خرم دلی برگرفتند راه
ازان کان چو گوهر گرای آمدند
چو گنجی روان باز جای آمدند
منوچهری دامغانی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۵۸
خوشا قدح نبیذ بوشنجه
هنگام صبوح، ساقیا، رنجه
نه نرد و نه تخته نرد پیش ما
نه محضر و نه قباله و بنجه
نظاره به پیش در کشیده صف
چون کافر روم بر در گنجه
خنیاگر ایستاد و بربطزن
از بس شکفه شده در اشکنجه
وان رطل گران یک منی ما را
چون ماه سه و دو پنج در پنجه
برداشته ما حجاب شرم از رخ
گه شادی و گه نشاط و گه غنجه
اندر شده چشم ما به خواب خوش
چشم حدثان به وادی طنجه
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴۷
خوش آن نبیذ غارچی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون، مجلس به بانگ و ولوله
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵
رند مستی جو دمی با او برآ
از در میخانهٔ ما خوش درآ
مجلس ما را غنیمت می شمر
زانکه اینجا خوشتر از هر دو سرا
جام می بستان و مستانه بنوش
قول ما می گو سرودی می سرا
خوش خراباتی و خم می سبیل
ما چنین مست و تو مخموری چرا
آب چشم ما روان بر روی ما است
باز می گویند با هم ماجرا
ماه من امشب برآمد خوش خوشی
تو بیا تا روز امشب خوش برآ
نعمت دنیی و عقبی آن تو
نعمت الله از همه عالم مرا
مسعود سعد سلمان : مثنویات
شمارهٔ ۱۳ - در حق خویش گوید
من که مسعود سعد سلمانم
کمتر و پستر از ندیمانم
شاه بی موجبی عزیزم کرد
وز همه بندگان پدید آورد
جای من پیش خویشتن فرمود
تا مکان و محل من بفزود
دان که من کس نیم گدایی ام
سست عقل و ضعیف رایی ام
ابلهی ناخوشی گرانی ام
همه ساله چو ناتوانی ام
گه سر از رنج دست می مالم
گه ز درد شکم همی نالم
پیش ساقی همی کنم زاری
تا بکم دادنم کند یاری
از من خام قلتبان گران
خدمتی بایدش به رسم خران
که به حالی بهانه ای جویم
حسب حالی ترانه ای گویم
چه کند این چنین ندیم برش
که ز دیدار او نگردد کش
لاجرم چون چنین گران جانم
ناخوش و ناترنگ و نادانم
رفتم اینک به سوی چالندر
تا کی آیم به شهر بار دگر
رنج بر خویشتن کنم کوتاه
تا ببینم رفیع مجلس شاه
مجلسی باشد آنکه خلد برین
گویی آید ز آسمان به زمین
مطربانی چو باربد زیبا
چنگ و بربط چغانه و عنقا
ارغنون با سماعشان ناخوش
ندما از لقای این شه کش
تا جهان را همی بود بنیاد
باد بر تخت شادمانی شاد
مسند و ملک و حشمت اندر وی
از همه نوع نعمت اندر وی
باده های لطیف نوشگوار
رودهایی به لحن موسیقار
امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۳۵۷
بنگر به صبوح مجلس سلطان
خرم شده همچو باغ در نیسان
اقبال‌ ندیم و بخت‌ خدمتگر
توفیق‌ رفیق و چرخ‌ سعد افشان
سلطانِ معظمِ و ندیمانش
دل خرم و تن درست و لب خندان
چون خضر نشسته خسرو عالم
می برکف او چو چشمهٔ حیوان
این تخت سپهر و شاه چون خورشید
این بزم بهشت و شاه چون رضوان
بزمی که از او همی فروزد دل
شاهی‌ که از او همی فزاید جان
ای مطرب‌ رود تیزتر کن هین
ای ساقی‌ باده بیشتر ده هان
شاهی که به حزم و عزم او گردد
سندان چون موم و موم چون سندان
با دولت او زمانه را بیعت
با همت او ستاره را پیمان
در لشکر او هزار کیخسرو
در خدمت او هزار نوشروان
جاوید سزد بقای شاهنشه
یارب تو کنی بقاش جاویدان
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۵
هست وقت عیش ساغر در دهید
آتشین آبی معطر در دهید
ساقیان گلعذار غنچه لب
آب لعل از ساغر زر در دهید
ای حریف مجلس آزادگان
ساقیانرا گو که ساغر در دهید
مطربان زهره آسارا بخوان
گو نوای نیک و در خور در دهید
کهربای چهره را سازیم لعل
آب چون یاقوت احمر در دهید
گر چه هست ابن یمین مست خراب
بی تعلل جام دیگر در دهید
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ۶٩ - ایضاً قطعه
ایا ای کریم الناس ان کنت تبتغی
مداواه والهم فالخمر و الزمر
لنا مجلس کالخلد خیرا و بهجه
و رضوانه الساقی و کوثره الخمر
اذلاح من وسط الزجاجه قهوه
حسبت خلال الماء یتقد الجمر
فان کرم المولی بعد نظره
فتم نصاب العیش و انتظم الامر
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
در مجلس خسرو همایون اختر
آن طرفگی لاله سر مست نگر
هم خال و رخست و هم ندیم ساقی
هم مجمر و عود هم گلاب و شکر
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۶ - قطعه
خواجه محمد بن محمد که بی بهار
خلق خوش تو گل شکفاند بماه دی
بویاتر است خلق لطیفت بسی از آن
کز آتش و گل افتد در آبگینه خوی
امروز بنده خواهد مهمانت آمدن
کز یخ چو آبگینه شامیست زیر پی
دست تهی نیاید، بازا هدک بود
آن کز نفاق هست چو عبدالله ابی
با خویشتن بیارد اگر دسترس بود
گلرخ بتی لطیف و چو در آبگینه می
تا هوشیار، سنگ وی و آبگینه تو
چون مست گشت، سنگ تو و آبگینه وی
بر ساز مجلسی که نباشد در او کسی
جز لعبتی که چنگ زند جز مئی و نی
احمد حریف وار ز رامین سخن کند
یا آنکه باز گوید ازایشان حدیث حی
اینست شرط بنده بدین شرط بنده را
گر میزبان شوی شو، اگر نه، فرست می
تا بنده میهمان تو باشد بخوان خویش
نا آمدن ز بنده غنیمت شمار هی
تا مدتی که طی نشود نامه وار چرخ
از گشت چرخ نامه عمرت مباد طی
مفاتیح الجنان : دعا برای امام زمان (عج)
زیارت امام زمان(عج) هر روز بعد از نماز صبح
زیارتی است که هر روز پس از نماز صبح مولای ما صاحب الزمان به آن زیارت می شود و آن زیارت چنین است:
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلای صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ، فِی مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَیّهِمْ وَمَیّتِهِمْ، وَعَنْ والِدَی وَوُلَْدِی وَعَنِّی مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِیاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللّهِ وَمِدادَ کلِماتِهِ، وَمُنْتَهی رِضاهُ، وَعَدَدَ مَا أَحْصاهُ کتابُهُ، وَأَحاطَ بِهِ عِلْمُهُ. اللّهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی هذَا الْیوْمِ وَفِی کلِّ یوْمٍ عَهْداً وَعَقْداً وَبَیعَةً فِی رَقَبَتِی؛
اللّهُمَّ کمَا شَرَّفْتَنِی بِهذَا التَّشْرِیفِ، وَفَضَّلْتَنِی بِهذِهِ الْفَضِیلَةِ، وَخَصَصْتَنِی بِهذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلَی مَوْلای وَسَیدِی صاحِبِ الزَّمانِ، وَاجْعَلْنِی مِنْ أَنْصارِهِ وَأَشْیاعِهِ وَالذَّابِّینَ عَنْهُ، وَاجْعَلْنِی مِنَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَینَ یدَیهِ طائِعاً غَیرَ مُکرَهٍ فِی الصَّفِّ الَّذِی نَعَتَّ أَهْلَهُ فِی کتابِک فَقُلْتَ: «صَفًّا کأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ» عَلَی طاعَتِک وَطاعَةِ رَسُولِک وَآلِهِ عَلَیهِمُ السَّلامُ. اللّهُمَّ هذِهِ بَیعَةٌ لَهُ فِی عُنُقِی إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ.
نویسنده گوید: علاّمه مجلسی در کتاب «بحارالانوار» فرموده است: من در بعضی از کتاب های قدیمی دیده ام که پس از این زیارت، دست راست را به دست چپ بگذارد، مانند قراردادن در بیعت؛
و نیز بدان که ما در اعمال سرداب مقدّس،«چهار زیارت» نقل کردیم و این زیارت، پنجمین زیارت کتاب ما محسوب می گردد و در باب اول، در ذکر زیارات حجج طاهره در ایام هفته، زیارتی برای آن حضرت نقل کردیم که در «روزهای جمعه» به آن زیارت می شود.