عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۳۵۰
هر جهانداری بود پاینده از بخت جوان
در جهانداری جوانبخت است سلطان جهان
سایهٔ یزدان ملکشاه آن جوانبختی که هست
بر همه شاهان گیتی کامکار و کامران
آنکه ایزد قدر او را همچو او دارد بزرگ
وانکه دولت بخت او را همچو او دارد جوان
رونق و قیمت به او باشد جهان را تابود
چشم را قیمت به نور و جسم را قیمت به جان
ملک و دین ازگردش ایام باشد بیگزند
تا بود شمشیر تیزش ملک و دین را پاسبان
گنج را دارد به خاک اندر نهان هر خسروی
او همی دارد مخالف را به خاک اندر نهان
هرکه یک ره پیش او در بندگی بنددکمر
تا قیامت پیش او دولت همی بندد میان
ای شهنشاهی که اندر شاهی و مردی توراست
رای پاک و تیغ تیز و بازوی کشور ستان
پیش از آنکایزد بساط پادشاهی گسترید
نور او تابنده بود از گوهر سلجوقیان
تا پدید آمد ز ایام تو تاریخ فتوح
درکتب مَدروس شد تاریخهای باستان
ازکواکب هست تفضیل آسمان را بر زمین
وز وجود توست تفضیل زمین بر آسمان
سود دارد هر که سر بر خَطِّ فرمانت نهاد
وانکه سر ننهد برین خط جانکند بر تن زیان
هست در زندان محنت بدسگالان تو را
دیدهها بیروشنایی کالبدها بیروان
مشرق و مغرب تو داری وز سر شمشیر تو
هست در مشرق خروش و هست در مغرب فغان
منت ایزد راکه در یک سال حاصل شد تورا
آن شگفتیها که عاجز ماند ازو وهم و گمان
بر مراد توست کار از کارزار آسوده باش
جامهٔ نصرت تو پوش و نامهٔ دولت تو خوان
عادت شاهان تو داری هم برین عادت بزی
سیرت شاهان تو داری هم بر این سیرت بمان
در جهانداری جوانبخت است سلطان جهان
سایهٔ یزدان ملکشاه آن جوانبختی که هست
بر همه شاهان گیتی کامکار و کامران
آنکه ایزد قدر او را همچو او دارد بزرگ
وانکه دولت بخت او را همچو او دارد جوان
رونق و قیمت به او باشد جهان را تابود
چشم را قیمت به نور و جسم را قیمت به جان
ملک و دین ازگردش ایام باشد بیگزند
تا بود شمشیر تیزش ملک و دین را پاسبان
گنج را دارد به خاک اندر نهان هر خسروی
او همی دارد مخالف را به خاک اندر نهان
هرکه یک ره پیش او در بندگی بنددکمر
تا قیامت پیش او دولت همی بندد میان
ای شهنشاهی که اندر شاهی و مردی توراست
رای پاک و تیغ تیز و بازوی کشور ستان
پیش از آنکایزد بساط پادشاهی گسترید
نور او تابنده بود از گوهر سلجوقیان
تا پدید آمد ز ایام تو تاریخ فتوح
درکتب مَدروس شد تاریخهای باستان
ازکواکب هست تفضیل آسمان را بر زمین
وز وجود توست تفضیل زمین بر آسمان
سود دارد هر که سر بر خَطِّ فرمانت نهاد
وانکه سر ننهد برین خط جانکند بر تن زیان
هست در زندان محنت بدسگالان تو را
دیدهها بیروشنایی کالبدها بیروان
مشرق و مغرب تو داری وز سر شمشیر تو
هست در مشرق خروش و هست در مغرب فغان
منت ایزد راکه در یک سال حاصل شد تورا
آن شگفتیها که عاجز ماند ازو وهم و گمان
بر مراد توست کار از کارزار آسوده باش
جامهٔ نصرت تو پوش و نامهٔ دولت تو خوان
عادت شاهان تو داری هم برین عادت بزی
سیرت شاهان تو داری هم بر این سیرت بمان
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۱۶۱ - در مدح سعدالدین
همه سلامت سلطان ملک مشرق و چین
همه سعادت میر عمید سعدالدین
که ملک دینرا بنیاد محکم است و قوی
ز تیغ بازوی آن وز بنان و خامه این
امین و مؤتمن شاه مشرق و مغرب
عمید ملک خداوند تاج و تخت و نگین
جهان چنانست از عدل خسرو شاهان
که آشیانه کند کبک بر سر شاهین
حقیقت است که در ملک شاه ملک آرا
ز رای اوست ترازوی عقل را شاهین
بگوش خسرو شیرین بود عبارت او
که دوست دارد خسرو عبارت شیرین
کسی که باشد شیرین سخن بداند کاین
سخن ز خسرو پرویز نیست وز شیرین
سخن ز خسرو چین است و لفظ میرعمید
از آنکه میرعمید است خاص خسرو چین
بگوش خسرو چین همچنان سخن گوید
که پر شود ز شکر آستین شکر چین
خط مسلسل او هرکه دید پندارد
که زلف لعبت چین است و زلف چین بر چین
بدرج خطش چون بنگرد خرد گوید
که کارنامه مانی است از کمال یقین
زهی جهان هنر کز جهان هنرمندان
همی بطوع کنند آستان تو بالین
ز آسمان تو سر بر فلک توان افراخت
نه این فلک فلکی همعنان علیین
قلم بدست دبیری به از هزار درم
مثل زدند دبیران مفلس مسکین
اگر قلم قلم تست و خط خط تو بود
به آن ز بدره دینار و درج در ثمین
خط عطاست خط تو باین و آن دادن
نه خط بخواستن ازاین و آن بقهر و بکین
یمین تو چو خط آراید آفرین شنوی
بر آن یمین خط آرای از یسار و یمین
یمین اهل قلم جز بدستخط تو نیست
بخط تو که ز خط تو نشکنند یمین
در سرای تو هست آفرین سرایانرا
حریم کعبه حاجت روا علی التعیین
بحاجت آمده ام تا قبول فرمائی
مرا بخدمت خود تا بوم رهی و رهین
بفر دولت سلطان آسمان همت
که نیکخواه ویند اهل آسمان و زمین
تو نیخکواه وئی نیخکواه تو اقبال
همیشه بادی با نیخکواه خویش قرین
همه سعادت میر عمید سعدالدین
که ملک دینرا بنیاد محکم است و قوی
ز تیغ بازوی آن وز بنان و خامه این
امین و مؤتمن شاه مشرق و مغرب
عمید ملک خداوند تاج و تخت و نگین
جهان چنانست از عدل خسرو شاهان
که آشیانه کند کبک بر سر شاهین
حقیقت است که در ملک شاه ملک آرا
ز رای اوست ترازوی عقل را شاهین
بگوش خسرو شیرین بود عبارت او
که دوست دارد خسرو عبارت شیرین
کسی که باشد شیرین سخن بداند کاین
سخن ز خسرو پرویز نیست وز شیرین
سخن ز خسرو چین است و لفظ میرعمید
از آنکه میرعمید است خاص خسرو چین
بگوش خسرو چین همچنان سخن گوید
که پر شود ز شکر آستین شکر چین
خط مسلسل او هرکه دید پندارد
که زلف لعبت چین است و زلف چین بر چین
بدرج خطش چون بنگرد خرد گوید
که کارنامه مانی است از کمال یقین
زهی جهان هنر کز جهان هنرمندان
همی بطوع کنند آستان تو بالین
ز آسمان تو سر بر فلک توان افراخت
نه این فلک فلکی همعنان علیین
قلم بدست دبیری به از هزار درم
مثل زدند دبیران مفلس مسکین
اگر قلم قلم تست و خط خط تو بود
به آن ز بدره دینار و درج در ثمین
خط عطاست خط تو باین و آن دادن
نه خط بخواستن ازاین و آن بقهر و بکین
یمین تو چو خط آراید آفرین شنوی
بر آن یمین خط آرای از یسار و یمین
یمین اهل قلم جز بدستخط تو نیست
بخط تو که ز خط تو نشکنند یمین
در سرای تو هست آفرین سرایانرا
حریم کعبه حاجت روا علی التعیین
بحاجت آمده ام تا قبول فرمائی
مرا بخدمت خود تا بوم رهی و رهین
بفر دولت سلطان آسمان همت
که نیکخواه ویند اهل آسمان و زمین
تو نیخکواه وئی نیخکواه تو اقبال
همیشه بادی با نیخکواه خویش قرین