عبارات مورد جستجو در ۶ گوهر پیدا شد:
فرخی سیستانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
ای گلبن نو رسیده در باغ بهار
گلهای ترا ز بیم خار بسیار
زین کار که با تو کردم اندیشه مدار
ایمن کردم گل ترا از غم خار
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۲
در عشق، کسی که نو گرفتار بود
باید به جگرسوخته‌ای یار بود
گردید چو طفل، گرم آتش‌بازی
باید دگری ازو خبردار بود
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۵
هر سو که مهیای سفر می‌گردم
قدسی صفت از بهر ضرر می‌گردم
بی دغدغه‌ای نمی‌رود پایم پیش
گر بی‌خطرست راه، برمی‌گردم
فضولی : مقطعات
شمارهٔ ۳
ای سخن پرور ز نظم خویشتن غافل مشو
نیست فرزندی درین عالم ازین بهتر ترا
گر بود در وی فسادی قابل اصلاح هست
سر نمی پیچد ز حکمت هست فرمان بر ترا
نیست آن خودکام فرزندی که هر ساعت دهد
با تقاضاهای رنگارنگ درد سر ترا
سالها بس باشدش گسوت ز کاغذ پاره
وز خز و اطلس نباید کرد صرف زر ترا
می خورد دایم غذای خود ز بستان دوات
نیست مطلق غصه شیر و غم شکر ترا
می رود هر جا که باشد بی متاع و بی ملال
رفته رفته می کند مشهور بحر و بر ترا
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۷ - بیماری قاآنی و پرستاری یغما
امیدگاها، تا نپنداری اینچند روزه دانسته و توانسته دیر و دور ماندم، و از فر فرخ دیدار و فرخنده گفتارت که رامش دل و جان است، و آرامش تن و روان، کر و کور.
دارای سخن، دانای کهن، قاآنی، که از دیرباز با هم همخانه ایم و پرواز اندیش یک آشیانه، به رنجی گران گزند انباز بستر و بالش افتاد، و با شکنجی دشوار درمان، دمساز فریاد و نالش. از در پاس بستگی، و چاره خستگی، با آنکه از من رنجی نزداید و غنجی بفزاید؛ با بیمارداری می بردم و کار پرستاری میکردم. دو روزی است تاب لرزه در کار کاستن است، و افتاده را به خواست خدا هنجار خاستن. با این فروماندگی که دیده و دانند و نگفته نیز شناخت توانند، بپایمردی دستواره، بدرود بنگاه خود گفتم، و راه فرگاه سرکاری گرفتم. نزدیک دروازه شمیران دوستی فراز آمد،باندیشه من آگاه گشت. گفت: آنرا که به دل پویانی و بجان جویان، با جوانی سبزه فام که ریشی کم و سیاه، و بالا پوشی آبی و کوتاه داشت، فرا پیش گرمابه حاجی دیدم.
گویا با بستگان بندگان امامش کاری بود، یا با دیگرانش بازاری. همی دانم که از این رفت و اندازت سودی جز رنج بی گنج نخواهد رست، و از این پر و پروازت سایه آن همایون همای چرخ سربلندی بر تارک کامکاری نخواهد افتاد.
امروز و امشب تلخ یا شیرین با ما انباز نان و نمک زی، و فردا بامدادان به خواست پاک یزدان و رهنمونی بخت فرخ، دوست را رخ بر آستان و سر بر آسمان سای. ناگزیرم؛ در کوی آن دوست، رای درنگ، بر ساز شتاب پیشی گرفت، و جان فرموده با کاهش امروز به یاد رامش فردا، با آرامشی نغز و زیبا خویشی. چون بزم تاریک است و نوبت دریافت نزدیک، زبان گزارش در کام و دست نگارش در آستین خوشتر. کمترین بنده مستمند یغما.
ترانه های کودکانه : بخش اول
دست کوچولو، پا کوچولو
دست کوچولو، پا کوچولو
گریه نکن، بابات می آد
تا خونه ی همسایه ها
صدای گریه هات می آد
گُشنه شدی؟ شیرت بدم
تشنه شدی؟ آبت بدم
خوابت می آد؟ لالا بکن
تا من کمی تابت بدم
تق و تق و تق، در می زنن
این باباته، صداش می آد
گریه نکن تا بشنوی
صدای کفش پاش می آد
شاعر: شکوه قاسم نیا