عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۱ - از قول یکی از دوستان به دیگری نگاشته
فدایت شوم مخدومی فلان از سلامت حالت خبر داد، و مراتب التفات را درباره من تفضلات خوش انگیخت، مصرع: گفتم که این نخست خداوندی تو نیست. چنان پندارم، گفت تجدید فراشی هم کرده پاک یزدان وصالش را جاودان برتو و احتمالش را بر اهل خانه خاصه نورچشمی اسد که هرگاهش در گوشه باغی نیک سرودن باید و دوان دوان بر روی دوست و دشمن در گشودن میمون وخجسته، بیت:
ایام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
پاره ای گویند با شرط عیال بسیار و مداخل کم، تشبیب تاهل دون معاشی است و خلاف استیعاش، غافل که: روزی خود می خورند منعم و دوریش. از خدمت مخدومی میرزا محمد غالب مهجورم و با همه نزدیکی دور، گرفتار است نه اینکه به اختیارش به طفره شمار باشد. گویا اخذ و جلبی کم هم زیر جلی داشته باشد، زیرا که اقلا هفته یکبار در سوق دزده کشی قناره سلخ و قصبی نصب می فرماید و فقیرانه کار و کسبی دارد. فقر است وزکاسبی چه چاره. من هم به قوت بیعاری که سایه رضاست راهی می روم، و هفته و ماهی بر نیل مراد می شمرم. یک جرعه نصیب ماست تاکی برسد. جز اندیشه دیدارت هوائی نیست اگر ما در وصول مطلوب عاجز باشیم خدائی هست از تو توقع توجه خاطر و دعائی دارم، مخدومان میرزا فلان و آقا فلان را با هر که دانی عرض سلام برسانی.
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۹۴
تا کوکب جمالش در زمانه لامع
بهر مشعله داریش خورشید گشته طالع
در جواب او
تا قرص ماه نان شد در روی سفره طالع
بر آفتاب شد تنگ گردون که هست واسع
چون شاه خربزه شد ناگه عیان به بازار
بنگر خیار پیشش چون گشته است راکع
در اشتیاق بریان ای نان شیر پرور
آه دل مرا بین شبها چو برق لامع
کاغد حجاب قندست اندر دکان قناد
یارب برانداز، آن را که هست مانع
ما را به سعی اکنون روزی نشد مزعفر
ای نان جو دریغا زان رنجهای ضایع
دی ناصحی مرا گفت کن ترک نان و بریان
آری دل مسامح گویند هست واسع
صوفی به دهر می داشت طاس هریسه امید
اکنون به نان خشکی مسکین شدست قانع