عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
فخرالدین عراقی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹
در حلقهٔ فقیران قیصر چه کار دارد؟
در دست بحر نوشان ساغر چه کار دارد؟
در راه عشقبازان زین حرفها چه خیزد؟
در مجلس خموشان منبر چه کار دارد؟
جایی که عاشقان را درس حیات باشد
ایبک چه وزن آرد؟ سنجر چه کار دارد؟
جایی که این عزیزان جام شراب نوشند
آب زلال چبود؟ کوثر چه کار دارد؟
وآنجا که بحر معنی موج بقا برآرد
بر کشتی دلیران لنگر چه کار دارد؟
در راه پاکبازان این حرفها چه خیزد؟
بر فرق سرفرازان افسر چه کار دارد؟
آن دم که آن دم آمد، دم در نگنجد آنجا
جایی که ره برآید، رهبر چه کار دارد؟
دایم، تو ای عراقی، میگوی این حکایت:
با بوی مشک معنی، عنبر چه کار دارد؟
در دست بحر نوشان ساغر چه کار دارد؟
در راه عشقبازان زین حرفها چه خیزد؟
در مجلس خموشان منبر چه کار دارد؟
جایی که عاشقان را درس حیات باشد
ایبک چه وزن آرد؟ سنجر چه کار دارد؟
جایی که این عزیزان جام شراب نوشند
آب زلال چبود؟ کوثر چه کار دارد؟
وآنجا که بحر معنی موج بقا برآرد
بر کشتی دلیران لنگر چه کار دارد؟
در راه پاکبازان این حرفها چه خیزد؟
بر فرق سرفرازان افسر چه کار دارد؟
آن دم که آن دم آمد، دم در نگنجد آنجا
جایی که ره برآید، رهبر چه کار دارد؟
دایم، تو ای عراقی، میگوی این حکایت:
با بوی مشک معنی، عنبر چه کار دارد؟
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۲۳
صورت و معنی و جام جم نگر
نعمت والله را با هم نگر
گر نمی بینی ورای عالمش
دیده را بگشا و در عالم نگر
جام می بستان به شادی ما بنوش
در صفای جام می همدم نگر
غنچه را با آب لب خندان ببین
سرخ روئی گل خرم نگر
عشق در شور است و دایم در سرور
عقلک بیچاره را در غم نگر
اسم اعظم در سواد اعظم است
در سواد اعظم آن اعظم نگر
راه سید هر کسی کو گم کند
کم زنش او را و او را کم نگر
نعمت والله را با هم نگر
گر نمی بینی ورای عالمش
دیده را بگشا و در عالم نگر
جام می بستان به شادی ما بنوش
در صفای جام می همدم نگر
غنچه را با آب لب خندان ببین
سرخ روئی گل خرم نگر
عشق در شور است و دایم در سرور
عقلک بیچاره را در غم نگر
اسم اعظم در سواد اعظم است
در سواد اعظم آن اعظم نگر
راه سید هر کسی کو گم کند
کم زنش او را و او را کم نگر
سنایی غزنوی : الباب الاوّل: در توحید باری تعالی
اندر ذکر و یاد کردن
ذکر بر دوستان و کم سخنان
چه شماری بسان پیرزنان
جور با حکم او همه دادست
عمر بییاد او همه بادست
آنک گریان ازوست خندان اوست
دل که بییاد اوست سندان اوست
شدی ایمن چو نام او بردی
در طریقت قدم بیفشردی
تو به یادش چو گل زبان کن تر
تا دهانت کند چو گل پر زر
سیر جان کرد جان بخرد را
تشنه دل کرد عاشق خود را
یک زمان از درش مشو غایب
تا بود عزم و رای تو صایب
کار نادان کوتهاندیش است
یاد کردن کسی که در پیش است
چه شماری بسان پیرزنان
جور با حکم او همه دادست
عمر بییاد او همه بادست
آنک گریان ازوست خندان اوست
دل که بییاد اوست سندان اوست
شدی ایمن چو نام او بردی
در طریقت قدم بیفشردی
تو به یادش چو گل زبان کن تر
تا دهانت کند چو گل پر زر
سیر جان کرد جان بخرد را
تشنه دل کرد عاشق خود را
یک زمان از درش مشو غایب
تا بود عزم و رای تو صایب
کار نادان کوتهاندیش است
یاد کردن کسی که در پیش است