عبارات مورد جستجو در ۸ گوهر پیدا شد:
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۱۲ - نامة ای است که قائم مقام به فاضل خان گروسی نوشته است
هر ملک وجودی که بخوبی بگرفتی
سلطان خیالت بنشاندی بخلافت
حاشا که از زمان مفارقت صوری تا حال یک نفس بی یاد شما گذشته، یا نقش خیال و آرزوی وصال از دیده و دل محو گشته باشد.
ارید لانسی ذکرها فکانما
تمثل لی لیلی بکل سبیل
نمیقه انیقه. که غایت مقصود دل و جان، جامع محسنات معانی و بیان بود، کالماء فی الغلیل و البرء للعلیل، رسید وخاطر آرزومند را تسلی و تسکین داد. من نمیدانم که این جنس سخن را نام چیست؟
نواب نایب السلطنة روحی فداه با مشاغل لاتعدو لاتحصی که این اوقات دارند اوقات شریف را ملاحظه مسطورات آن مصروف داشته، همه کار را برکنار گذاشتند و فی الحقیقه تفریح قلبی بعد از آن حوادث ایام و توارد اسقام فرمودند به آن فقرات ثلثه رسیدند عرض کردم:
اول: منصب وکالت است. تصدیق کردند که بالا رث و الاستحقاق از این طایفه است.
ثانی: مقدمه مجید مفقود فرمودند: بوکیل روس حکم کرده‌ایم و بسردار روس نوشته، امید هست که ان شاءالله تعالی جواب بر وفق خواهش برسد.
ثالث: حکایت وجهی بود که بایست علی قلی خان بشما رسانده باشد و هر چند نرسیده نفاق مابین اولاد مرحوم نجفعلی خان واختلالی که در کار حکومت باعث شده همین که اندک انتظامی حاصل شد؛ بفضل الله و عونه، عاید و واصل خواهد شد، خصوصا حالا که موکب والا عازم دارالخلافه است و شرفیابی شما بخدمت اشرف و فیض یابی من بصحبت شریف که مایة بهجت ضمیر است نزدیک می‌باشد.
یارب این آرزو مرا چه خوش است.
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۲۰ - رونوشت نامة نواب السلطنة به کراف پسکویچ
جناب معالی نصاب نیوخواه بلااشتباه، صاحب جمیع حمایلات دولت بهینه روسیه جنرال انشف غراف پسکویچ را باعلانات مشفقانه مخصوص میداریم؛ ذریعه آداب ودیعه آن جناب رسید، رفتن فرزندی خسرو میرزا را بطرز بورغ که صلاح دانسته است، چون ما آن جناب را در جمیع مهام دایره بین الدولتین امین کرده‌ایم و اعتماد داریم بسیار بسیار پسندیدیم و امیدواریم که آنچه رفتن ما خود منظور و مقصود بود چون پای توسط آن جناب در میان است ان شاءالله تعالی در رفتن فرزندی بعمل آید و نتایج خیر و خوب حاصل شود، که عمده آن استرضای خاطر نصفت اقتصای اعلی حضرت عم اکرم تا جدار امپراطور اعظم افخم می‌باشد و همه مقاصد و مطالب بعد از فضل خدا بحصول این استرضا انجام و اتمام می‌یابد. در باب غائله اتفاقیه که از حوادث روزگار رخ نمود و مایة تأسف دولت قاهره ایران بود، بسیار خورسند شدیم که آن جناب این کار را بعد از ورود فرزندی بتفلیس گذرانده، عریضه خالصانه بدربار سلطنت مدار شاهنشاه اجل اعظم خلدالله ملکه و سلطانه انفاد داشته است و اگر چه در عریضه مزبوره دو تکلیف از جانب دولت بهیه روسیه نموده، لیکن در حقیقت و نفس الامر آن دو تکلیف در حکم واحدند چرا که عمده اسباب رفع این غائله همین است که اعلی حضرت شاهنشاه جم جاه ممالک ایران فرزند خود را برای معذرت خواهی و تقریر مراتب بی گناهی امنای این دولت و ناگاهی این قضیه بحضرت شامل رحمت امپراطور اعظم افخم کل ممالک روسیه فرستاد و شایان و شوکت پادشاه والاجاه صاحب قدرت چنان است که بعد از آن که از این طرف باین سیاق عذر و درخواست بعمل آید، از آن طرف بهر جهه از جهات عفو و گذشت شاهانه شامل شود، ولکن مع هذه المراتب معلوم است که امنای این دولت برای رفع بدنامی و حفظ نظام مملکت آنچه لازمه اهتمام است در تعزیر و تأدیب مرتکب و مفسد بعمل خواهند آورد، و یکی در باب مأموریت عالیجاه جنرال رالقروکی که بحسن اخلاق و فرط اخلاص مرغوب و معروف است و فرستادن توپ‌های عباسیه زایدالوصف، از آن جناب خوشنود هستیم و از تعارف و مهربانی که نسبت بفرزندی و همراهان او نموده کمال رضامندی داریم. ان شاءالله عن قریب منتظر وصول اخبار شمول عواطف و الطاف اعلی حضرت امپراطور درباره او می‌باشیم. دوازده عراده توپ ارمغانی اعلی حضرت معظم الیه هم البته در اقرب ازمان بوفور اهتمامات آن جناب خواهد رسید، بل که امید عاطفت‌های کلی در حق خود داریم که بر همه عالم ظاهر شود، خصوصاً در حضرت بلند مرتبت شاهنشاه جم ایران روحنا فداه از این رهگذر سربلندی و روسفیدی کامل بفضل الله تعالی نمائیم.
والعاقبه بالعافیه والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۲۴ - نامه ای به شاهزاده خانم همشیر صلبی و بطنی
بسمه تیمنا و تبرکا.
تا شد دل من بسته آن زلف چو زنجیر
هم دل بشد از کارم و هم کار ز تدبیر
تقدیر چنین بر من و دل رفت و نشاید
با قوت تدبیرش اندیشة تغییر
چون دل که اسیر آمد در حلقه آن زلف
تدبیر اسیر آمد در پنجه تقدیر
ای زیور ایوان من، ایوان من از تو
گه طعنه بفرخار زند، گاه بکشمیر
تا با توام، از بخت، منم خرم و دلشاد
چون بی توام، از عمر، منم رنجه و دلگیر
جان ار بدهم شرم رخم خشیت املاق
بوس ار ندهی عذر لبت شنعت تبذیر
رخسار تو خلدی است که رضوانش بر آمیخت
گوئی بشکر لعل و بگل مشک و بمیشیر
رخسار تو خلدی است که رضوانش بر آمیخت
گوئی بشکر لعل و بگل مشک و بمیشیر
جا کرده در آن خلد دو شیطان که بدستان
دارند بخم دام وبه کف تیغ و بزه تیر
نشکفت که نخجیر کنندم دل و دین زانک
بس هوش پیمبر بگرفتند بنخجیر
تقصیر بشر چیست چو شد بوالبشر از راه
جرمی بجوان نیست چو گمراه شود پیر
ز آشفتگی عشق تو گردوش ز من رفت
در خدمت درگاه خداوندی تقصیر
بخشود چو بر آدم، دادار جهاندار
شاید که بمن بخشد دارای جهانگیر
عباس شه آن خسرو فرخنده که گیرد
اورنگ شهنشاهی با قبضه شمشیر
دیشب اینجا نبودید اوقات بر من تلخ بود؛ همه کاغذهائی که نواب نایب السلطنة روحی فداه فرمایش کرده بودند ننوشته ماند. نه خواب کردم نه کار تا حالا که صبح شد آقا ملک آمد؛ پیشکش را خواسته بودید، اما او نفهمیده بود که همان قالی و ترشی و دوشاب وسوغات ولایت را باید فرستاد؛ یا قالی و باجاقلی را بهتر دانسته اید، هر کدام که مناسب دانید حاضر و موجود است. اما نمیدانم جواب نایب السلطنه را امروز چه بگویم که دیشب از دست شما هیچ کار از پیشم نرفته تا حالا که دو ساعت از روز گذشته هیچ نخوابیده ام؛ مشکل که امروز هم کاری توانم کرد، چرا که بالفعل مدهوش و گیجم. آه از دست تو! آه از دست تو!
دیدی چگونه ما را بگذاشتی و رفتی
بی موجبی دل از ما برداشتی و رفتی
آخر این بی رحم سنگین دل بیاران این کنند
دوستان بی موجبی با دوستان این کنند؟
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو بجان آمد وقت است که باز آئی
والسلام
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۸۴ - به حاجی محمد اسمعیل طهرانی نوشته
قبله احباب و قدوه اصحاب حاجی را بنده ام، به شرط حیات و خواست پاک یزدان. پس فردا از خاک درگاه حضرت سلام الله علیه که بوسه جای ماهی تا ماه است رخصت خواهیم یافت. اگر سیر و صروف دارالخلافه میسر گشت شرح حالات قبله مکرم الشان راستین حاجی خان زید اعزازه را شفاها باز خواهم راند، والا از سمنان به عرض حضرت دوست خواهم رسانید. به سلامت و صفای تصوف سوگند که در این چند ساله خوشتر از سبک و سیاق سرکار حاجی خان با عامه مردم از احدی ندیدم شرعا و عقلا سزاوار دعای نصرت و پیروزی است. تا زبان در به دهان جنبد خاموش مپای.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۲۱ - از ری به شاهرخ خان به استرآباد نگاشته
فدایت شوم، عرض بندگی و لاف پرستندگی و نشر صداقت و بسط ارادت و شوق استیفای حضور و ذوق استقصای وصول، و امثال این قماش عقیدت تراشی و عبودیت کلاشی، جزو لاطایلات سنواتی است و کاه کهنه خرمنگاه اضافات سیورساتی، الا زیان اوقات شریف سودی نکند و داستان مهر و کین را کاست و فزودی نیارد. خوشتر آنکه خاطر از هر خطره و خیالی بازجسته به عرض خاصه و خلاصه مطلب زحمت افزا و حکایت آرا گردم. از من و پریشانی و آسیمه سری ها و بی سامانی من مپرس، اگر نشر توجه و بذل فضلی از حضرت در کار خاکساران نشود یا دربند چوب و رسن باشند، یا در اندیشه گور و کفن، که یکباره تاب به طاقت آمد، و اضطرار قلع مواد افاقت کرد، مصرع: تو ساقی باشی و کام صباحی خشک از استسقا.
و اما در باب فلان، که در حاشیه خطاب کمترین اشارت احضاری رفته بود. از بدو تشریف ولایت تاکنون قیاس اندیش امتثال امر حضرت و ارسال او بودم. خدایگانی آقا زید مجده خیال بست که در ملازمت ایشان شرف اندوز بساط حشمت گردد، و کامیاب سماط نعمت، لاجرم هم خود ساز تامل گرفت و هم بنده راه تغافل سپرد. این هنگام که قرب اندیش سرکار معزی الیه در عهده تعویق بود، مخدومی میرزا محمدرضا موید به توفیق قرب، به اجازت سرکار آقا در صحبت میرزای مذکورش روانه خدمت تمام سعادت داشتم. از قراریکه پیداست پنجاه شصت تومان مقروض است و معادل این مبلغ به حجت و سند از مخدومی آقا محمدرضای ناظر طلبکار. پس از غیبت سرکار مشارالیه از بست برآمد و تمامت افراد محاسبه و سایر اسناد آنچه فلان در دست داشت به اشارت بندگان آقا و خدایگانی محمدحسن خان زید مجده و میل آقا محمدرضا گرفتند، و در صندوقچه سرکار محمدحسن خان سپردند. استدعا آن است که هنگام تفریغ حساب و احقاق حقوق و رفع عقوق خود به نفس مبارک و حضور میمون و انصاف شامل مراقب باشد که کار این دو بر نهج عدل و احتساب بگذرد، او را به خدا و به خداوند سپردم. اگر بذل توجهی دریغ افتد او بی گناه تمام و خاکسار به کلی رسوا خواهد شد. زیاده فضولی و جسارت است و معامله حواس را مورث خسارت. صدور احکام را مترصدم.
ابوالفضل بیهقی : باقیماندهٔ مجلد پنجم
بخش ۲۹ - نامه به قدر خان
و حاجب بگتگین چون ازین شغل فارغ گشت سوی غزنین رفت بفرمان تا از آنجا سوی بلخ رود با والده سلطان مسعود و دیگر حرم‌ و حرّه ختّلی‌، چنانکه باحتیاط آنجا رسند.
و چون همه کارها بتمامی بهرات قرار گرفت، سلطان مسعود استادم بو نصر را گفت: آنچه فرمودنی بود در هر بابی فرموده آمد و ما درین هفته حرکت خواهیم کرد بر جانب بلخ تا این زمستان آنجا باشیم و آنچه نهادنی‌ است با خانان ترکستان نهاده آید و احوال آن جانب را مطالعت کنیم و خواجه احمد حسن نیز دررسد و کار وزارت قرار گیرد، آنگاه سوی غزنین رفته آید . بو نصر جواب داد که هرچه خداوند اندیشیده است، همه فریضه است و عین صواب‌ است. سلطان گفت: بامیر المؤمنین نامه باید نبشت بدین چه رفت، چنانکه رسم است تا مقرّر گردد که بی آنکه خونی ریخته آید، این کارها قرار گرفت. بو نصر گفت: این از فرایض است و به قدر خان هم بباید نبشت تا رکابداری‌ بتعجیل ببرد و این بشارت برساند؛ آنگاه چون رکاب عالی‌ بسعادت ببلخ رسد، تدبیر گسیل کردن رسولی با نام از بهر عقد و عهد را کرده شود.
سلطان گفت: پس زود باید پیش گرفت که رفتن ما نزدیک است تا پیش از آنکه از هرات برویم، این دو نامه گسیل کرده آید. و استادم دو نسخت‌ کرد این دو نامه را، چنانکه او کردی، یکی بتازی سوی خلیفه و یکی بپارسی به قدر خان‌ . و نسختها بشده است، چنانکه چند جای این حال بیاوردم. و طرفه‌ آن بود که از عراق گروهی‌ را با خویشتن بیاورده بودند چون بو القاسم حریش‌ و دیگران، و ایشان را میخواستند که بر وی استادم برکشند که ایشان فاضل‌تراند، و بگویم که ایشان شعر بغایت نیکو بگفتندی و دبیری نیک بکردندی ولیکن این نمط که از تخت ملوک بتخت ملوک باید نبشت دیگرست‌، و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست‌ . و استادم هر چند در خرد و فضل آن بود که بود، از تهذیبهای محمودی‌ چنانکه باید، یگانه زمانه شد. و آن طایفه از حسد وی هرکسی نسختی کرد و شرم دارم که بگویم بر چه جمله بود.
سلطان مسعود را آن حال مقرّر گشت و پس از آن چون خواجه بزرگ احمد در رسید، مقرّرتر گردانید تا باد حاسدان یکبارگی نشسته آمد . و من نسختی کردم‌ چنانکه در دیگر نسختها و درین تاریخ آوردم نام را، و از آن امیر المؤمنین هم ازین معانی بود تا دانسته آید، ان شاء اللّه عزّوجلّ.
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. بعد الصّدر و الدّعاء، خان داند که بزرگان و ملوک روزگار که با یکدیگر دوستی بسر برند و راه مصلحت سپرند وفاق‌ و ملاطفات‌ را پیوسته گردانند و آنگاه آن لطف حال را بدان منزلت رسانند که دیدار کنند دیدار کردنی بسزا، و اندر آن دیدار کردن شرط ممالحت‌ را بجای آرند و عهد کنند و تکلّف‌های بی‌اندازه و عقود و عهود که کرده باشند بجای آرند تا خانه‌ها یکی شود و همه اسباب بیگانگی برخیزد، این همه آنرا کنند تا که چون ایشان را منادی حق‌ درآید و تخت ملک را بدرود کنند و بروند، فرزندان ایشان که مستحقّ آن تخت باشند و بر جایهای ایشان بنشینند با فراغت دل روزگار را کرانه کنند و دشمنان ایشان را ممکن نگردد که فرصتی جویند و قصدی کنند و بمرادی رسند.
«بر خان پوشیده نیست که حال پدر ما، امیر ماضی بر چه جمله بود. بهر چه ببایست که باشد پادشاهان بزرگ را، از آن زیادت‌تر بود، و از آن شرح کردن نباید که بمعاینه حالت و حشمت و آلت و عدّت او دیده آمده است. و داند که دو مهتر باز گذشته‌ بسی رنج بر خاطرهای پاکیزه خویش نهادند تا چنان الفتی و موافقتی و دوستی و مشارکتی بپای شد و آن یکدیگر دیدار کردن بر در سمرقند بدان نیکویی‌ و زیبایی، چنانکه خبر آن بدور و نزدیک رسید و دوست و دشمن بدانست و آن حال تاریخ است، چنانکه دیر سالها مدروس‌ نگردد. و مقرّر است که این تکلّفها از آن جهت بکردند تا فرزندان از آن الفت شاد باشند و بر آن تخمها که ایشان کاشتند، بردارند. امروز چون تخت بما رسید و کار این است که بر هر دو جانب پوشیده نیست، خرد آن مثال دهد و تجارب آن اقتضا کند که جهد کرده آید تا بناهای افراشته‌ را در دوستی افراشته‌تر کرده آید تا از هر دو جانب دوستان شادمانه شوند و حاسدان و دشمنان بکوری‌ و ده دلی‌ روزگار را کرانه کنند و جهانیان را مقرّر گردد که خاندانها یکی‌، بود اکنون از آنچه بود، نیکوتر شده است. و توفیق اصلح‌ خواهیم از ایزد، عزّذکره، در این باب که توفیق او دهد بندگان را، و ذلک بیده و الخیر کلّه‌
«و شنوده باشد خان، ادام اللّه عزّه‌، که چون پدر ما، رحمة اللّه علیه، گذشته شد، ما غایب بودیم از تخت ملک ششصد و هفتصد فرسنگ، جهانی را زیر ضبط آورده‌، و هرچند می‌براندیشیدیمی‌، ولایتهای با نام بود در پیش ما و اهل جمله آن ولایات گردن برافراشته‌ تا نام ما بر آن نشیند و بضبط ما آراسته گردد. و مردمان بجمله دستها برداشته‌ تا رعیّت ما گردند. و امیر المؤمنین اعزازها ارزانی میداشت و مکاتبت پیوسته تا بشتابیم و بمدینة السّلام‌ رویم و غضاضتی‌ که جاه خلافت را می‌باشد از گروهی اذناب‌، آن را دریابیم و آن غضاضت را دور کنیم. و عزیمت ما بر آن قرار گرفته بود که هر ایینه و ناچار فرمان عالی را نگاه داشته آید و سعادت دیدار امیر المؤمنین خویشتن را حاصل کرده شود، خبر رسید که پدر ما بجوار رحمت خدای پیوست.
و بعد از آن شنودیم که برادر ما، امیر محمّد را اولیا و حشم در حال‌، چون ما دور بودیم، از گوزگانان بخواندند و بر تخت ملک نشاندند و بر وی بامیری سلام کردند و اندر آن تسکین وقت‌ دانستند، که ما دور بودیم، و دیگر که پدر ما هر چند ما را ولی عهد کرده بود بروزگار حیات خویش، درین آخرها که لختی زاج او بگشت‌ و سستی‌ بر اصالت رأیی‌ بدان بزرگی که او را بود، دست یافت‌، از ما نه بحقیقت آزاری نمود، چنانکه طبع بشریّت‌ است و خصوصا از آن ملوک که دشوار آید ایشان را دیدن کسی که مستحقّ جایگاه ایشان باشد، ما را بری ماند که دانست که آن دیار تاروم‌ و از دیگر جانب تا مصر طولا و عرضا همه بضبط ما آراسته گردد تا غزنین و هندوستان و آنچه گشاده آمده است‌ ببرادر یله کنیم‌ که نه بیگانه را بود تا خلیفت ما باشد و باعزاز بزرگتر داریم‌ .
«رسول فرستادیم نزدیک برادر بتعزیت‌ و تهنیت نشستن بر تخت ملک و پیغامها دادیم رسول را که اندران صلاح ذات البین‌ بود و سکون خراسان و عراق و فراغت دل هزارهزار مردم. و مصرّح‌ بگفتیم که مرما را چندان ولایت در پیش است و آن را بفرمان امیر المؤمنین می‌بباید گرفت و ضبط کرد که آن را حد و اندازه نیست، همپشتی و یکدلی و موافقت می‌باید میان هر دو برادر و همه اسباب مخالفت را برانداخته باید . تا جهان آنچه بکار آید و نام دارد، ما را گردد، امّا شرط آن است که از زرّاد خانه‌ پنج هزار اشتربار سلاح، و بیست هزار اسب از مرکب و ترکی‌، دو هزار غلام سوار آراسته با سازو آلت تمام، و پانصد پیل خیاره‌ سبک جنگی بزودی نزدیک ما فرستاده آید، و برادر خلیفت ما باشد، چنانکه نخست بر منابر نام ما برند بشهرها و خطبه بنام ما کنند، آنگاه نام وی، و بر سکّه درم و دینار و طراز جامه نخست نام ما نویسند آنگاه نام وی، و قضاة و صاحب بریدانی‌ که اخبار انها میکنند، اختیار کرده حضرت‌ ما باشند تا آنچه باید فرمود در مسلمانی میفرماییم، و ما بجانب عراق و بغزو روم مشغول گردیم و وی بغزنین و هندوستان، تا سنّت پیغمبر ما، صلوات اللّه علیه‌، بجاآورده باشیم و طریقی که پدران ما بر آن رفته‌اند، نگاه داشته آید که برکات آن اعقاب‌ را باقی ماند. و مصرّح گفته آمده است که اگر آنچه مثال دادیم، بزودی آنرا امضا نباشد و بتعلّل و مدافعتی‌ مشغول شده آید، ناچار ما را باز باید گشت و آنچه گرفته آمده است مهمل ماند و روی بکار ملک نهاد که اصل آن است و این دیگر فرع، و هرگاه اصل بدست آید، کار فرع آسان باشد و اگر، فالعیاذ باللّه‌، میان ما مکاشفتی‌ بپای شود، ناچار خونها ریزند و وزر و وبال‌ بحاصل شود و بدو بازگردد که ما چون ولی عهد پدریم و این مجاملت‌ واجب میداریم، جهانیان دانند که انصاف تمام داده‌ایم.
«چون رسول بغرنین رسید، باد تخت و ملک در سر برادر ما شده بود و دست بخزانه‌ها دراز کرده و دادن گرفته و شب و روز بنشاط مشغول شده، راه رشد را بندید و نیز کسانی که دست بر رگ وی نهاده بودند و دست یافته، نخواستند که کار ملک بدست مستحقّ افتد که ایشان را بر حدّ وجوب‌ بدارد، و برادر ما را بر آن داشتند که رسول ما را بازگردانید. و رسولی با وی نامزد کردند با مشتی عشوه‌ و پیغام که «ولی عهد پدر وی است و ری از آن بما داد تا چون او را قضای مرگ فرارسد، هر کسی بر آنچه داریم، اقتصار کنیم‌ . و اگر وی را امروز بر این نهاد یله کنیم، آنچه خواسته آمده است از غلام و پیل و اسب و اشتر و سلاح فرستاده آید، آنگاه فرستد که عهدی باشد که قصد خراسان کرده نیاید، و بهیچ حال خلیفت ما نباشد، و قضاة و اصحاب برید فرستاده نیاید.»
«ما چون جواب برین جمله یافتیم، مقرّر گشت که انصاف نخواهد بود و بر راه راست نیستند. و در روز از سپاهان حرکت کردیم، هر چند قصد همدان و حلوان‌ و بغداد داشتیم. و حاجب غازی در نشابور شعار ما را آشکارا کرده بود و خطبه بگردانیده‌ و رعایا و اعیان آن نواحی در هوای ما مطیع گشته، و وی بسیار لشکر بگردانیده‌ و فراز آورده. ما امیر المؤمنین را از عزیمت‌ خویش آگاه کردیم و عهد خراسان و جمله مملکت پدر بخواستیم با آنچه گرفته شده است از ری و جبال و سپاهان با آنچه موفّق گردیم بگرفتن- هر چند بر حق بودیم- بفرمان وی تا موافق شریعت باشد.
«و پس از رسیدن ما بنشابور، رسول خلیفه دررسید با عهد و لوا و نعوت‌ و کرامات‌، چنانکه هیچ پادشاه را مانند آن یاد نداشتند. و از اتّفاق نادر سرهنگ علی عبد اللّه‌ و ابو النجم ایاز و نوشتگین خاصّه خادم‌ از غزنین اندر رسیدند با بیشتر غلام سرایی‌ . و نامه‌ها رسید سوی ما پوشیده از غزنین که حاجب [علی‌] ایل- ارسلان‌، زعیم الحجّاب‌ و بگتغدی‌ حاجب، سالار غلامان بندگی نموده‌اند. و بو علی کوتوال‌ و دیگر اعیان و مقدّمان نبشته بودند و طاعت و بندگی نموده، و بو علی کوتوال بگفته که از برادر ما آن شغل می‌نیاید، و چندان است که رایت‌ ما پیدا آید، همگان بندگی را میان بسته پیش آیند.
«ما فرمودیم تا این قوم را که از غزنین دررسیدند، بنواختند و اعیان غزنین را جوابهای نیکو نبشتند و از نشابور حرکت کردیم. پس از عید روزه دوازده روز نامه رسید از حاجب علی قریب و اعیان لشکر که به تگیناباد بودند با برادر ما که چون خبر حرکت ما از نشابور بدیشان رسید، برادر ما را بقلعت کوهتیز موقوف کردند.
و برادر علی، منگیتراک، و فقیه بو بکر حصیری که دررسیدند بهرات احوال را بتمامی شرح کردند. و استطلاع‌ رای کرده بودند تا بر مثالها که از آن ما یابند، کار کنند.
«ما جواب فرمودیم، و علی را و همه اعیان را و جمله لشکر را دلگرم کردیم و گفته آمد تا برادر را باحتیاط در قلعت نگاه دارند و علی و جمله لشکر بدرگاه حاضر آیند. و پس از آن فوج فوج آمدن گرفتند تا همگان بهرات رسیدند و هر دو لشکر درهم آمیخت‌ و دلهای لشکری و رعیّت بر طاعت و بندگی ما بیار امید و قرار گرفت.
و نامه‌ها رفت جملگی این حالها را بجمله مملکت، بری و سپاهان و آن نواحی نیز، تا مقرّر گردد بدور و نزدیک که کار و سخن یکرویه گشت‌ و همه اسباب محاربت‌ و منازعت برخاست. و بحضرت خلافت نیز رسولی فرستاده آمد و نامه‌ها نبشته شد بذکر این احوال و فرمانهای عالی خواسته آمد در هر بابی. و سوی پسر کاکو و دیگران که بری و جبال‌اند تا عقبه حلوان‌ نامه‌ها فرمودیم بقرار گرفتن این حالها بدین خوبی و آسانی، و مصرّح بگفتیم که بر اثر سالاری محتشم فرستاده آید بر آن جانب تا آن دیار را که گرفته بودیم ضبط کند و دیگر گیرد، تا خواب نبینند و عشوه نخرند که آن دیار و کارها را مهمل فروخواهند گذاشت. حاجب فاضل عمّ خوارزمشاه آلتونتاش آن ناصح که در غیبت ما قوم غزنین را نصیحتهای راست کرده بود و ایشان سخن او را خوار داشته، اینجا به هرات به خدمت آمد. و وی را بازگردانیده می‌آید با نواختی هر چه تمامتر، چنانکه حال و محل و راستی او اقتضا کند . و ما درین هفته از اینجا حرکت خواهیم کرد همه مرادها حاصل گشته‌ و جهانی در هوا و طاعت ما را بیارامیده. و نامه توقیعی‌ رفته است تا خواجه فاضل ابو القاسم احمد بن الحسن‌ را که بقلعت جنکی‌ بازداشته بود ببلخ آید با خوبی بسیار و نواخت‌، تا تمامی دست محنت از وی کوتاه شود و دولت ما با رأی و تدبیر او آراسته گردد. و اریارق حاجب، سالار هندوستان‌ را نیز مثال دادیم تا ببلخ آید و از غزنین نامه کوتوال بو علی رسید که جمله خزائن دینار و درم و جامه و همه اصناف نعمت و سلاح به خازنان ما سپرد و هیچ چیزی نمانده است از اسباب خلاف بحمد اللّه که بدان دل‌مشغول باید داشت.
و چون این کارها برین جمله قرار گرفت، خان را بشارت داده آمد، تا آنچه رفته است بجمله معلوم وی گردد و بهره خویش ازین شادی بردارد و این خبر شایع‌ و مستفیض کند، چنانکه بدور و نزدیک رسد که چون خاندانها یکی است- شکر ایزد را، عزّذکره- نعمتی که ما را تازه گشت او را گشته باشد . و بر اثر ابو القاسم حصیری را که از جمله معتمدان من است و قاضی بو طاهر تبّانی‌ را که از اعیان قضاة است، برسولی نامزده کرده میاید تا بدان دیار کریم، حرسها اللّه‌، آیند و عهدها تازه کرده شود. منتظریم جواب این نامه را که بزودی باز رسد تا بتازه گشتن اخبار سلامت خان و رفتن کارها بر قضیّت مراد، لباس شادی پوشیم و آن را از بزرگتر مواهب‌ شمریم، بمشیّة اللّه عزّوجلّ و اذنه‌ »
ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۱۷ - تدبیر کار هارون
سنه ست و عشرین و اربعمائة
غرّتش‌ روز شنبه بود. امیر، رضی اللّه عنه، بسرخس آمد چهارم محرّم. و بر کرانه جوی بزرگ سرای پرده و خیمه بزرگ زده بودند. و سخت بسیار لشکر بود در لشکرگاه.
و روز یکشنبه نهم این ماه نامه صاحب برید ری رسید بگذشته شدن بوالحسن سیّاری، رحمة اللّه علیه، و صاحبدیوانی‌ را او میداشت و مرد سخت کافی و شایسته بود.
و امیر نامه فرمود بسیستان، و عزیز پوشنجه‌ آنجا بود یمستحثّی‌، تا سوی ری رود و بصاحبدیوانی قیام کند. و نامه رفت بخواجه بوسهل حمدوی عمید عراق بذکر این حال.
و درین دو سه روز ملطّفه‌های پوشیده رسید از خوارزم که هرون‌ کارها بگرم‌ میسازد تا بمرو آید، آن ملطّفه‌ها را نزدیک خواجه بزرگ احمد عبد الصّمد فرستاد.
و ملطّفه‌یی‌ از جانب خواجه بزرگ دررسید، آن را پوشیده بیرون آوردم، نبشته بود که «هر چند بشغل ختلان و تخارستان مشغول بود، بنده کار هرون مخذول و خوارزم که فریضه‌تر و مهم‌تر کارهاست، پیش داشت‌ و شغل بیشتر راست شد بیمن دولت عالی و بسیار زر بشد، و کار بدان منزلت رسانیده آمده است که آن روز که هرون مخذول از خوارزم برود تا بمرو رود، آن ده غلام که بیعت‌ کرده‌اند با معتمدان بنده وی را بمکابره‌ بکشند، چون وی کشته شد، آن کار تباه گردد و آن قصد ناچیز و بنده‌زاده عبد الجّبار از متواری‌گاه‌ بیرون آید ساخته و شهر ضبط کند و لشکر را بشمشیر و دینار بیاراید که بیشتر از لشکر، محمودیان و آلتونتاشیان، با بنده درین بیعت‌اند. آنچه جهد آدمی است بنده بکرد تا چون رود و ایزد، عزّ ذکره، چه تقدیر کرده است. و این ده غلام نزدیکتر غلامانند به هرون، بچند بار بکوشیدند که این کار تمام کنند و ممکن نشد، که در کوشک میباشد و احتیاط تمام میکنند و هیچ بتماشا و صید و چوگان برننشسته است‌ که پیوسته بکار ساختن مشغول است تا قصد مرو کند.
و ان شاء اللّه که این مدبر ناخویشتن شناس بدین مراد نرسد و شومی عصیان‌ ویرا ناچیز کند .
چون معمّا را بیرون آوردم و نسختی روشن‌ نبشتم، نماز دیگر خواجه بونصر آن را بخواند و سخت شاد شد و بخدمت پیش رفت؛ چون بار بگسست‌ - و من‌ ایستاده بودم- حدیث احمد ینالتگین خاست‌ و هر کسی چیزی میگفت، حدیث هرون و خوارزم نیز گفتن گرفتند، حاجب بو النّضر گفت: کار هرون همچون کار احمد باید دانست، و ساعت تا ساعت خبر رسد. گفت: «الفال حقّ‌، ان شاء اللّه که چنین باشد.» بونصر ترجمه معمّا به ترک دوات‌دار داد و امیر بخواند و بنوشتند و به بونصر بازدادند. و یک ساعت دیگر حدیث کردند، امیر اشارت کرد و قوم‌ بازگشت. خواجه بونصر بازآمده بود، باز خواندند و تا نماز شام خالی بداشتند، پس بازگشت و بخیمه بازشد و مرا بخواند و گفت:
امیر بدین معمّا که رسید سخت شاد شد و گفت: رای من چنان بود که بمرو رویم؛ اگر شغل هرون کفایت شود، سوی نشابور باید رفت تا کار ری و جبال که آشفته شده است نظام گیرد و گرگانیان مال بفرستند. من گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، اگر شغل هرون کفایت شود، و ان شاء اللّه که شود سخت زود که امارت‌ آن دیده میشود، و اگر دیرتر روزگار گیرد، رای درست‌تر بنده آنست که خداوند بمرو رود، که این ترکمانان در حدود آن ولایت پراگنده‌اند و بیشتر نیرو بر جانب بلخ و تخارستان میکنند، تا ایشان را برانداخته آید؛ و دیگر تا مدد ایشان از ماوراء النّهر گسسته شود که منهیان بخارا و سمرقند نبشته‌اند که دیگر مفسدان میسازند تا از جیحون بگذرند.
و چون رایت عالی ببلخ و جیحون نزدیک باشد، در مرو که واسطه خراسان‌ است این همه خللها زائل شود. امیر گفت «همچنین است، اکنون باری روزی چند بسرخس بباشیم تا نگریم حالها چگونه گردد.» و بونصر در چنین کارها دوراندیش‌تر جهانیان‌ بود، ایزد، عزّ و جلّ، بر همگان که رفته‌اند رحمت کناد بمنّه و فضله و سعة جوده‌ .
ابوالفضل بیهقی : مجلد نهم
بخش ۵ - مقام کردن لشکر در ستارآباد
و روز سه‌شنبه سیم ذی القعده ملطّفه‌های بوسهل حمدوی و صاحب دیوان سوری رسید با قاصدان مسرع‌ از گرگان. نبشته بودند که: «چون حاجب و لشکر منصور را حالی بدان صعبی افتاد و خبر بزودی به بندگان رسید، که سواران مرتّب‌ ایستانیده بودند بر راه سرخس آوردن اخبار را، در وقت از نشابور برفتند بر راه بست [و] بپای قلعت امیری‌ آمدند تا آنجا بنشینند بر قلعت‌ ؛ پس این رای صواب ندیدند، کوتوال‌ را و معتمدان خویش را که بر پای قلعت بودند بر سر مالها، بخواندند و آنچه گفتنی بود بگفتند تا نیک احتیاط کنند در نگاه داشت قلعت. و مال یکساله بیستگانی‌ کوتوال و پیادگان بدادند. و چون ازین مهّم بزرگتر فارغ شدند، انداختند تا بر کدام راه بدرگاه آیند، همه دراز آهنگ‌ بودند و مخالفان دمادم‌ آمدند و نیز خطر بودی، چون خویشتن را بدین جانب نموده بودند، راهبران نیک‌ داشتند، شب را درکشیدند و از راه و بیراه اسفراین بگرگان رفتند و با کالیجار بستارآباد بود و وی را آگاه کردند، در وقت بیامد و گفت که بنده سلطان است‌ و نیکو کردند که برین جانب آمدند که تا جان در تن وی است، ایشان را نگاه دارد، چنانکه هیچ مخالف را دست بدیشان نرسد، و گفت: گرگان محلّ فترت‌ است و اینجا بودن روی ندارد، باستراباد باید آمد و آنجا مقام باید کرد تا اگر، عیاذا باللّه‌، از مخالفان قصدی باشد برین جانب، من بدفع ایشان مشغول شوم و شما باسترآباد روید که در آن مضایق‌ نتوانند آمد و دست کس بشما نرسد. بندگان باستراباد برفتند و با کالیجار با لشکرها بگرگان مقام کرد تا چه پیدا آید. و ما بندگان بستاراباد هستیم با لشکری از هر دستی بیرون حاشیت‌ و با کالیجار برگ ایشان‌ بساخت و از مردمی هیچ باقی نمیگذارد، اگر رای عالی بیند، او را دل خوش کرده آید بهمه بابها تا بحدیث مال ضمان که بدو ارزانی داشته آید، چون بر وی چندین رنج است از هر جنسی خاصّه اکنون که چاکران و بندگان درگاه بدو التجا کردند و ایشان را نگاه باید داشت، و گفته شود که بر اثر، حرکت [رکاب‌] عالی باشد که گزاف نیست‌، چه خراسان نتوان بچنان قومی گذاشتن، تا این مرد قوی‌دل گردد که چون خراسان صافی گشت‌، ری و جبال و این نواحی بدست بازآید، و بباب بندگان و جوقی‌ لشکر که با ایشان است عنایتی باشد، که از درگاه عالی دور مانده‌اند تا خللی نیفتد.
امیر چون این نامه‌ها بخواند، سخت شاد شد، که دلش بدین دو چاکر و مالی که بدان عظیمی‌ داشتند نگران بود، و قاصدان ایشان را پیش بردند و هر چیزی پرسیدند، جوابها دادند، گفتند: «ترکمانان راهها باحتیاط فروگرفته‌اند و ایشان را بسیار حیلت بایست کرد تا از راه بیراه‌ بتوانستند آمد.» ایشان را نیز رسولدار جایی متنکّر بنشاند، چنانکه کس ایشان را نه‌بیند، و امیر نامه‌ها را جواب فرمود که «نیک احتیاط باید کرد و اگر ترکمانان قصد استراباد کنند، بساری روید و اگر بساری قصد افتد؛ بطبرستان، که ممکن نشود که در آن مضایق بدیشان بتوانند رسید، و نامه پیوسته دارند و قاصدان دمادم فرستند، که از اینجا همچنین باشد؛ و بدانند که پس از مهرگان حرکت خواهیم کرد، با لشکری که بهیچ روزگار کشیده نیامده است، سوی تخارستان و بلخ، چنانکه بهیچ حال از خراسان قدم نجنبانیم تا آنگاه که آتش این فتنه نشانده آید. دل قوی باید داشت که چنین فترات‌ در جهان بسیار بوده است و دریافته آید .
و آنچه نبشتنی بود سوی با کالیجار نبشته آمد و فرستاده شد تا بر آن واقف گردند، پس برسانند .» و سوی بالکالیجار نامه‌یی بود درین باب سخت نیکو بغایت و گفته که «هر مال که اطلاق میکند آن از آن ماست و آنچه براستای‌ معتمدان ما کرده آید ضایع نشود و ما اینک میآییم و چون بخراسان رسیم و خللها را تلافی فرموده آید، بدین خدمت وفاداری‌ که نمود، وی را بمحلّی رسانیده آید که بخاطر وی نگذشته است.» و این نامه را توقیع کرد و قاصدان ببردند. و بر اثر ایشان چند قاصد دیگر فرستاده شد با نامه‌های مهم درین معانی.