عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
سعدی : غزلیات
غزل ۲۵
اگر خدای نباشد ز بنده‌ای خشنود
شفاعت همه پیغمبران ندارد سود
قضای کن فیکونست حکم بار خدای
بدین سخن سخنی در نمی‌توان افزود
نه زنگ عاریتی بود بر دل فرعون
که صیقل ید بیضا سیاهیش نزدود
بخواند و راه ندادش کجا رود بدبخت؟
ببست دیدهٔ مسکین و دیدنش فرمود
نصیب دوزخ اگر طلق بر خود انداید
چنان درو جهد آتش که چوب نفط اندود
قلم به طالع میمون و بخت بد رفتست
اگر تو خشمگنی ای پسر و گر خشنود
گنه نبود و عبادت نبود و بر سر خلق
نبشته بود که ناجیست و آن مأخوذ
مقدرست که از هر کسی چه فعل آید
درخت مقل نه خرما دهد نه شفتالود
به سعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد
چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود
سیاه زنگی هرگز شود سپید به آب؟
سپید رومی هرگز شود سیاه به دود؟
سعادتی که نباشد طمع مکن سعدی
که چون نکاشته باشند مشکلست درود
قلم به آمدنی رفت اگر رضا به قضا
دهی وگر ندهی بودنی بخواهد بود
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۵۶
سرمنزل ثبات قدم جاده‌ساز نیست
لغزیده‌ایم‌، ورنه ره ما، دراز نیست
بر دوش نیستی نتوان بست ننگ جهد
رفتن ز خویش ناقهٔ راه حجاز نیست
تشویش انتظار قیامت قیامت است
ما را دماغ این همه ابرام ناز نیست
مژگان به‌هرچه بازکنی‌، مفت حیرت است
عشق‌هوس‌، همین‌دوسه‌روز است‌،‌باز نیست
گر محرم اشاره مژگان او شوی
در سرمه نغمه‌ای‌ست‌که در هیچ ساز نیست
بی‌اخثیار حیرتم‌، از حیرتم مپرس
آیینه است آینه‌، آیینه‌ساز نیست
زیر فلک به‌ کاهش دل ساز و صبرکن
درکارگاه شیشه‌گران جز گداز نیست
نقصان آبروکش و نام‌ گهر مبر
سوداگر جهان غرض‌ امتیاز نیست
جز همت آنچه ساز جهان تنزل است
باید نشیب کرد، تصور فراز نیست
ما عجزپیشه‌ها همه معشوق طینتیم
لیک آن بضاعتی‌که توان‌کرد، ناز نیست
سودای خضر، راست نیاید به تیغ عشق
ایثار نقد کیسهٔ عمر دراز نیست
عجز نفس چه پرده‌ گشاید ز راز دل
ما را نشانده‌اند بر آن در که باز نیست
بید‌ل ‌گداز دل خور و دندان به لب فشار
بر خوان عشق دعوت نان و پیاز نیست