عبارات مورد جستجو در ۱۳ گوهر پیدا شد:
محمد بن منور : نامه‌ها
شمارهٔ ۴
و به یکی از بزرگان نویسد شیخ بدرخواست خطیبی عزیز:
بسم اللّه الرحمن الرحیم سلام اللّه تعالی علی الشیخ العالم و رحمة اللّه و برکاته و هذا الخطیب الافضل ادام اللّه فضله من اهل بیت العلم و الفضل و قد قصد ساخته و طلب مجاورته متفیئا به برکته و نرجوان ینزله منازل امثاله باظهار شفقته علیه و اساله به کرمه و افضاله و السلام.
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۳۲ - این نامه را معلوم نیست قائم مقام به کی نوشته و به خط رمز بوده است
حسب الامر حضرت ولی عهد روحی فداه، چند فقره بملک نوشته ام باید جوابش با صواب از شما برسد و طول نکشد که بسیار انتظار دارند. خدمتی مخصوص است که بعد از فضل خدا از شما می خواهند.
قو علی خدمته جوارحک و اشدد علی العزیمه جوانحک.
جلودار سرکار اشرف که اسب بسلطان آباد میبرد، من در کشمکش ملاقات قرائی بودم مجال نشد، حالا دو کلمه نوشتم نزد ملک فرستادم که ان شاءالله تعالی زود برسانید و عذر بخواهید، حق این است که دو رقیمه از ایشان تا حال رسیده و من هیچ جواب ننوشته ام.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۳۴ - نامه ای از قائم مقام به وقایع نگار
حضرت ولیعهد روحی فداه می فرماید: ذوالفقار علی ع در نیام و زبان وقایع نگار در کام نشاید، چه واقع شده که دو بار است غلام شاه و چاپار ایلچی آمده و رفته، حکایت احضار ما در میان آمده و از جانب وقایع نگار هیچ واقعه نگاشته نشده، نمی دانیم این تقصیر از میرزا مهدی است که ناخوش بوده و خبر نشده، یا خوش بوده و خبر نکرده، یا خدا نخواسته وجود شریف را نقاهتی عارض بوده، یا رفت و آمد خدمت بندگان خداوندگار را کمتر فرموده اید؟ اگر این طور اسباب و علل نمیبود چگونه امکان داشت که هزار محاسن و قبایح در باب ترک و فعل این سفر انشا و انشاد نفرموده باشند. چنانکه مکرر می فرموده اید و می دیده ایم و معتاد بوده ایم و اکنون که خلاف مشاهده میشود، مستبعد میداریم و مستعجب می دانیم و از روی کمال استعجاب این صفحه کاغذ با این خط جلی تسوید مییابد وآخر اولاهام که در خاطرها خلجانی دارد این است که خامة سرکار هم مثل خامة و صاف صریح و صابونی و صاف حتی متی اجری بلااجر گفته باشد. قلم اینجا رسید و سربشکست.
صاحب بنده اگر از صاحب کار فراهان که محتد رأس بنده است و اول ارض مس جلدی ترابها کم خدمتی اتفاق افتاده باشد، خجلت وشرمندگی با بنده و علی وفی ذمتی که اگر همه از بقیه منافع املاک مرهونه باشد از عهدة بر آیم، ولیکن خراسان و ولایت شما ومن بیگانه و یا آشنا، حضرت ولیعهد روحی فداه، تا زحمت و خرج و نوبت فتق بود تشریف داشتند و اکنون که هنگام رتق و اول بهار و قرار خراج است، احضار شدند و از این جا هم فرصت نشد که مطمئن شوند.
والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۳۶ - خطاب به مقرب الخاقان محمدخان امیر نظام
مقرب الخاقان امیر نظام بداند که: تحریرات مرسله آن عالیجاه بنظر رسید بحمدالله تعالی، از کار یزد آسوده شدیم، اخوی شجاع السّلطنه از رفتار خود نادم شد و نصرالله خان را دلجوئی کرد، بعذرخواهی فرستاد و رفت وعبدالرضاخان و فضلا و جمع شریف و وضیع دارالعباده طوری باستقبال شتافتند و دعاگوئی کردند و خورسند ومشعوف شدند که فوقی بر آن متصور نیست.
سلیمان خان سرتیب را با هزار نفر سرباز مأمور بمحافظت قلعه کردیم و توپخانه و قورخانه و جبه خانه را که در نارین قلعه بود کلا باو سپردیم وراه های قوافل و تجار را که از فارس و عراق و خراسان به یزد می آمد و سال هاست ناامن و مغشوش بود، همه را سواره و سرباز و تفنگچی ولایتی تعیین فرمودیم و فراری های رعایا را استمالت دادیم. فوج فوج در زیر سایه همایون شاهنشاهی بر میگردند وعمارات ویران و اراضی بایر است که بعدل و انصاف ظل الله روحنا فداه آباد ودایر می شود.
فانظر الی آثار رحمه الله کیف یحئی الارض بعد موتها.
اولاد و اعقاب مرحوم تقی خان که متجاوز از هفتصد نفر ذکور و اناث صغیر وکبیرند درین دو سه روزه امن و فراغتی یافتند که از کسالت خوف و تزلزل آن دو سه ساله بر آمدند و حمد خدا و شکر شاهنشاه بر ما واجب و لازم است که بفضل الله تعالی وجود فایض الوجود ما موجب این عفو وگذشت خسروانه گردید، اگر صد هزار جان داشته باشیم که در راه خدمت شاهنشاه بدهیم و با صد هزار زبان ستایش و ثنا بگوئیم باعتقاد ما خدا گواه است. که:
هنوز از بی زبانی خفته باشم
ز صد شکرش یکی ناگفته باشم
این عنایتی که امسال نسبت به آذربایجانی فرمودند و نام آنها را بنیکی در صفحات عراق بر آوردند، فوق آن اعانت بود که در ایام تغلب روس همه خلق آن سرزمین را زرخرید کردند وبر عموم خلق آذربایجان فرض است که حق گزاری کنند و تلافی این نوع عاطفت خدیوانه را به خدمات گوناگون و جانثاری های صادقانه بعمل آرند؛ و خاطر جمع دارند که همین که نیت بنده در درگاه خدا و عقیدت نوکر در خدمت پادشاه، صافی و صادق باشد بهر سو رو کنند اقبال و بخت است، سختی و رنج نیست؛ هم چنانکه این سفر را بصفای نیت و شوق خدمت شاهنشاه روحنا فداه کردند و دیدند که اقتضای فصل زمستان اعتدال موسم بهار شد و پس از قحط و غلای راه ها و رنج و بلای منزل ها به هیچ وجه آسیب و ضرری نرسید و یک نفر بیمار نشد و فوت و موتی اتفاق نیفتاد و جاهائی که بهر رونده و آینده بسیار بد و ناخوش می گذشت، بیمن اقبال شاهنشاه روحنا فداه برین خیل و حشر بسیار خوب و خوش گذشت. این ها همه از صدق و خلوص ترکانه خلق آذربایجان است که در خدمتگزاری شاهنشاه والا جاه خودداری ندارند و هر نوکر که این طول خالص و صادق باشد لاشک فضل خدا و رافت شاهنشاه همه جا و در هر حال با او خواهد بود. چگونه شکر این نعمت گزاریم که سه سال قبل از این ساه خراسان بامداد آذربایجان مأمور بود وحاجت نیفتاد و امسال سپاه آذربایجان برفع خودسری های خراسان مأمور است و این گونه تفوق و زبردستی که برای مردم این ولایت بهم رسیده از این رهگذرست که در بندگی آستان شاهنشاهی زیاد کوشیده اند، والا در واقع و نفس الامر، نه شقاقی و شاهسون از افغان و اوزبک در احتشاد و ایلیت بیشترند، نه ارومی وخوی از قندهار و خوارزم بهتر است. باید بعد از وصول این ملفوفه هر چه از توپ های فرمایشی سابق راه نیفتاده باشد و هر چه از فوج های سرباز که خواسته بودیم و هنوز در ولایتند با سوارهائی که با یکی از فرزندان بایست ببارد، در کمال شوق و ذوق و آراستگی و استعداد روانه شوند و اخوی ملک قاسم میرزا و فرزندی محمد حسین میرزا و هر یک از سایر فرزندان که از پذیرفتن نصایح آن عالیجاه و حکومت فریدون میرزا در آذربایجان عار و انکاری داشته باشند؛ یا با همین قشون ها روانه شوند و باردوی ما بیایند؛ یا بی تامل روانه نزد برادر کامکار ظل السلطان باشند و مخارج آنها را ماه بماه آن عالیجاه برساند. کسانی در آن ولایت بمانند که آن عالیجاه خاطر جمع شوند که ابدا از نصایح آن عالیجاه تحلف نمیکنند و بفرزندی فریدون میرزا تمکین مینمایند و اگر غیر این طور باشد محال است که در سفرهای طولانی ما، کار آن ولایت بگذرد، در این باب هر نوع اعانتی که لازم است برادر کامکار ظل السلطان و ارجمندی آصف الدوله به آن عالیجاه خواهند کرد.
انشاالله تعالی شهر شوال المکرم سنه ۱۲۴۶
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۴۲ - نامه ای از ولیعهد به امیر نظام
مقرب الخاقان امیرنظام بداند که: عریضه و سایر مسطورات آن عالیجاه بنظر رسید. در باب محمود پاشا و وزیر، بدان تفصیل عرض کرده بود، استمالت نامة را با رقم سردشت نزد آن عالیجاه فرستادیم که ان شاءالله تعالی او را باین دستاویز بیارد و اگر نیاید مختصری که ما به وزیر مرقوم داشته ایم، با مفصلی از خود به ملاعبدالعزیز انفاد بغداد کند و اگر آن هم موثر نشود چاه کلی و تدبیر اصلی این مقوله مهمات همان است که به اقتضای وقت اقدامی مجدد بشود.
فلایومنوا حتی یوالعذاب الالیم. آدمی که نزد وزیر رود باید از همان نوکرها که در آذربایجانند انتخاب شود.
دیگر در باب کرور دهم که عالیجاه میرزا صالح مضمون نامة را مصلحت ندانسته حق است و از روی دولت خواهی است. بلی آن روز که این مضمون نوشته شد با امروز که انصافا دولت و مملکت عثمانی کلا در تحت اقتدار امپراطور است تفاوت کلی دارد و در نظر داریم که محمدحسین خان ایشیک آقاسی را با هدایا بفرستیم و درخواستی برای مهلت بکنیم. محمدحسین خان برای این خدمت از هر که برود بجهات عدیده بهتر و خوب تر است، الا آن که هر وقت بهر کار از آستانه والا مفارقت کند، حرکت او قسری و اضطراری خواهد بود، نه شوقی وطبیعی.
دیگر چون از مضمون مسطورات آن عالیجاه چنین مفهوم میشد که عالیجاه محمدخان سرتیب لاغیر مأمور خدمت سلیمانیه باشد و فی الحقیقه شهرت وبلدیت او را هم سایر نوکرها نداشتند. لهذا اذن و اختیار کلی در این باب به آن عالیجاه دادیم.
در باب مراغه که باز تجدید عرضی از آن عالیجاه شده شایسته نیست که هر روز تجدید حکمی از ما بشود. قضی الامرفیه تستفتیان.
فتحعلی خان قاجار حاکم شد و میرزا مجید عامل و خلعت حکومت را با رقم مصحوب آقاحسین فرستادیم و بعد از این، اوقات آن عالیجاه باید مصروف باشد که پول آنجا نسوزد و بقایا بوصول رسد و رعایا از اوضاعی که در سهند معروض میداشتند آسوده شوند و نفسی بفراغت بکشند.
مرند هم که ببیژن مفوض شده حکمی برخلاف آن صادر نشده، تاکیدی که در باب وصل طلب های مرحوم یوسف خان کردیم ربط بتغییر حکومت و ایالت ندارد. البته بیژن خان در کار خود به دلگرمی مشغول باشد و آن عالیجاه اهتمامی که باید و شاید بکند که طلب مرحوم یوسف خان در مرند نسوزد و گفتگوهای املاک ارونق در محکمه صدرالفضلا بگذرد، قرار اروانق ومهران رود را هم هر طور آن عالیجاه صلاح داند بانجفقلی خان و آقا ابراهیم بدهد.
اما شیشوان و سایر جاها که بملک قاسم میرزا واگذاشته ایم باید حکما باو برسد؛ صدای او بیرون نیاید.
فرزندی طهماسب میرزا هم هر طور رضای خاطرش باشد ما راضی هستیم و آن عالیجاه هم همین قاعده را باید معمول دارد. آقا حسین قلی آدم او یک چند که در دارالخلافه توقف نموده با میرزا تقی سخن داشته که مابین او و حشمت الدوله سازشی بدهد یک دل و یک جا باشند، آن عالیجاه بهتر میداند که این دو نفر هر دو را همیشه ما بچشم فرزندی دیده ایم و زیاده طالب و مایل هستیم که در هر حل یک دل و یک جا باشند. عالیجاه میرزا ابوالقاسم که دو بار در این باب اظهار و اصرار کرد؛ چون بواسطه انکاری که حشمت الدوله از عربستان کرد فرزندی طهماسب میرزا دل گران بود ما ملاحظه رضای او کردیم اما حالا آن عالیجاه مأذون است که این خدمت را ان شاءالله بطوری که مرضی خاطر فرزندان باشد صورت انجام دهد.
دیگر در باب تفنگ های ارمغانی امپراطور که بسیار بموقع و بجا رسید. آن چه بای در رقیمه وزیر مختار اظهار رضامندی نمودیم، آن عالیجاه هم اگر تواند که بطور خوش پانصد قبضه را بگیرد، البته بسیار بسیار خوب است.
احضار میرزا احمد مستوفی را که آن عالیجاه بدان روش مرض کرده بود، باید کاغذی که در این باب باو نوشته ملاحظه کند. حقیقت این است که او استدعای احضار کرده بود و جوابی که باو نوشته شد این است که بعد از تفریغ محاسبات کاغذ پاکی بگیرد و بیاید و این مطلب منافاتی با مضمون عرایض آن عالیجاه ندارد.
و دیگر در باب معاون ستیک خان؛ از قراری که آن عالیجاه صلاح دیده از داکتر کارمیک خواهیم پرسید و باستیک خان گفتگو خواهیم فرمود؛ لکن اصل کار آن است که آن عالیجاه مراقب باشد و اهتمام کند که این کار ان شاءالله تعالی مایة و پایه بهم رساند.
در باب شاطرانلو و خلخال که آن عالیجاه تفصیلی عرض کرده، حکم همان است که سابقا مرقوم داشته ایم، البته یک نفر از اهل نظام که محل اعتماد باشد در میان شاطرانلو و یک تحویل دار که ملاحظه خدمت محمدقلی خان را بکند در میان خلخال بگذارد، حکومت ایل و رعیت با محمدقلی خان و داد و ستد مال دیوان با تحویل دار باشد و بقایای طاعونی و لم یصل که آن عالیجاه بی پا داند بتخفیف مقرر شود.
تحریرا فی شهر ربیع الاول ۱۲۴۹
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۴۴ - خطاب به پسر امان الله خان والی سنندج محمدحسن خان
عالیجاه نتیجه الولاه العظام، چاکرزاده ارادت فرجام، محمدحسن خان نایب الایاله کردستان بداند که: چون عالیجاه فدوی بلااشتباه عمده الولاه الفخام امیرالامراء العظام امان الله خان والی از بدایت کار چاکری و خدمتگزاری الی الان در هر حال هیچ دقیقه از دقایق خدمتگزاری و جانثاری غفلت و اهمال نکرده و گاه و بی گاه در طاعت آستان خلافت آنچه در قوة بندگی و ارادت داشت، بفعل اورده است لهذا بر ذمت همت والا نیز واجب است که در هر باب از لوازم مرحمت درباره عالیجاه معزی الیه غافل نبوده جزئی و کلی امورات و اوضاع او را همواره بنظر التفات و اهتمام ملحوظ داریم و هرگاه لازم افتد اصلاح مشفقانه و توجه بی کرانه مبذول سازیم و این مطلب مشهود و معلوم است که امر اولاد و اجفاد او از سایر امور اهم و اقدم و اهتمام در اصلاح آن انسب والزم است و امروز زبده اولاد و عمده اخلاف عالیجاه معزی الیه آن عالیجاه است که هم بحسب سن اکبر است، هم بپایه و منصب برتر، هر چندی از التزام آستان شاهنشاهی کسب سعادت کرده و همه وقت زیاده از دیگران مشغول انجام خدمت و مشمول اقسام تربیت بوده؛ یک دو بار در اردوی سلطانیه و اوجان هم بحضور والا مشرف شده وضع قابلیت و استعداد او در نظر مرحمت گستر مقبول و مستحسن آمده و از روز نخست پرتو التفات و عنایتی کامل بساحت حال او انداخته ایم و او را مستعد خدمت و قابل تربیت شناخته؛ شایسته نمیدانیم که خانه زادی مثل آن عالیجاه که سلفا بعد سلف زاده صلب ارادت و پرورده حجر عبودیت باشد، در عنفوان شباب مانند نهالی نورس که بی تربیت باغبان نشو و نما نماید ببار آید وعاقبت مظهر هیات اعو جاج گردد و بتغییر و تبدل ناچار احتیاج افتد. اگرچه منصب جلیل ایال کردستان از میامن الطاف بالغه سبحانی نظر بمزید خدمت و حقوق قدمت والد آن عالیجاه نسلا بعد نسل و فرعا بعد اصل در دودمان او ثابت وبرقرار خواهد بود و آن عالیجاه بحکم فرمان همایون شاهنشاهی برتبه وراثت و مصب نیابت معزز و مباهی است؛ ولیکن چون اولاد عالیجاه منحصر بفرد است باید آن عالیجاه از این نکتة آگاه باشد که در پیشگاه حضرت همایون مدار قرب و اعزاز و قرار اختصاص و امتیاز بافزودن اسباب کمال است نه افزونی سن و سال و بزور کیاست ملک و ریاست میتوان گرفت که محض وراثت. بهتری پایه برتری است نه مهتری و اکملیت موجب فضیلت خواهد بود نه اکبریت.
بالجمله نواب والا که بمقتضای التفات فطری پیوسته احوال آن عالیجاه را از کسان سرکار و واردین آن حدود پرسیده ایم و کماهی اوضاع و امور او را بسمع دقت و اهتمام شنیده و سنجیده؛ لایق نمیدانیم که با آن که آن عالیجاه بحد رشد و تمیز رسیده و قابل قبول حضرت و رجوع خدمت گردیده، باز بعادت اطفال و شیوه جهال معتادباشد و از جاده ایالت براه بطالت میل کند و مردم دور و نزدیک هنوز او را مانند طفلان نوآموز طالب باز و یوز و عاشق اسب تازی و شیفته قوش و تازی دانند. اگرچه رسم شکار مشقی است که از عهد قدیم معمول ارباب جلادت بوده، اما هر کاری را در روزگار، اندازه و قراری مقرر است که تجاوز از آن مکروه طباع و ناپسند اسماع خواهد بود و غالبا هر چه مکرر ودایم است در نظرها ناملایم. اقدام صید و سواری و مشق دشمن شکاری چندان خوب است که مشقش توان گفت نه عشقش توان خواند.
آن عالیجاه را امروز که اول وقت تحصیل و آغاز تکمیل کار است هزار گونه مشق دیگر در پیش است که مشق سواری در پیش آن بسیار جزئی است و بعد ازین دیگر فرصت این مشق ها که کار طفلان نوآموز است نخواهد داشت. اگر عشقی دارد باید همین عشق خدمت باشد و اگر مشقی میکند مشق صدق و ارادت باید.
آن عالیجاه سیاق رفتار را از والد خود اقتباس کند نه از زمره عوام الناس و اگر اندک با خود تامل نماید خواهد یافت که او از چه کسب این جاه و مرتبه نموده و بکدام بازی گوی سبقت از همگنان ربوده و بچه سبب مستوجب چندین عنایت شده و بچه تدبیر والی ولایت و حافظ رعیت گشته؟ طبع انسان از اخلاق ملک و حیوان معجون است و امثال آن عالیجاه که هنوز فطرت بر باد نداده و مانند الواح ساده قبول هر نقش را آماده اند، باید با اصحاب حال و ارباب کمال معاشر و مربوط باشند؛ نه با اوباش و اراذل، مجالس و مخلوط، منتهای ستم است که آن عالیجاه با کمال زادگی و آزادگی. باقتضای غرور جوانی با فرقه اسافل و ادانی محشور شود و پایه جلالت را بمایة جهالت از دست دهد و ایام فرصت را با اسباب عطلت بگذراند و این مطلب را بداند که اگر در این اوقات خاطر همایون شاهنشاهی بدین حد شامل است و التفات ما کامل و پدری مثل عالیجاه والی با رافت ابوت شاغل بلوازم تربیت کسب کمالی نکند و ایام قدرت وشباب را بخواب غفلت سپری سازد پس در چه وقت در صدد تکمیل ذات و تلافی مافات تواند آمد؟ نواب والا تا حال که آن عالیجاه را بحال خود گذاشته و در امثال این نواهی و اوامر امری نافذ و حکمی صادر نداشته بودیم، بانتظار آن بوده که شاید آن عالیجاه رفته رفته از عادات و اخلاقی که لازم قرب عهد صبی و ناشی از فرط هوس و هوی است معلول شود و بکاری که کار آید و بر مراتب قدر ورفعت افزاید مشغول گردد و حال که اطوار و افعال آن عالیجاه از قراری که بکرات مذکور و مسموع میشود، هنوز وفق عادات مهد کودکی است نه از روی کمال دانائی و زیرکی.
اولا بترقیم این حکم نصایح آمیز در صدد اصلاح امر آن عالیجاه بر آمدیم و بعد از این العیاذبالله امری برخلاف دلخواه از آن عالیجاه استماع افتد یقین است که کار از نصیحت بفضیحت خواهد کشید و با کمال قابلیت و استعدادی به آن عالیجاه داشته باشیم بالمره مأیوس نشویم. ممکن نیست که در غیبت و حضور آن عالیجاه را از نیش خامة قهر بی بهره داریم یا از ضرب چوب تأدیب بی حظ و نصیب گذاریم و در معنی تربیت آن عالیجاه را نوع خدمتی بدیوان قضا نشان ومرحمت کلی درباره والی والاشان میدانیم و این ملفوفه را از روی نهایت عنایت باخبار آن عالیجاه مرقوم داشته ایم و مترصد می باشیم که ان شاءالله تعالی من بعد هر چه از دیوان تربیت به آن عالیجاه صادر شود، جملگی پروانه رضا و سرخط قبول باشد، نه آیت عذاب و خطاب و عتاب. چرا که آن عالیجاه را هنگام شرفیابی حضور عاقل و قابل بجا آورده ایم نه جاهل و ناقابل و شک نیست که این همه مرقومات ما را در مزاج قابلیت او تاثیری بی نهایت خواهد بود و محتاج به تأدیبی فوق غایت نخواهد شد.
والسلام خیر ختام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۸۳ - مخاطب نامة معلوم نیست
صاحبا، قبلة گاها: رقیمجات کریمه در اسعد اوقات رسید و کاغذی که در باب طغیان سربازان لازم بود بسرهنگ نوشته شد. اگر سرهنگ با فرهنگ است فتاح علیم است؛ معلوم است که خلاف حکم شما و التماس ما نخواهد شد والا، ان شاءالله تعالی ندامت با بدان است نه طایفه بخردان. همچنان که کافی کوفی از راه کم عقلی و بی خردی گول اشتباه اسمی را خورده و از قراجه داغ بایروان رفته نمیفهمد که: لایستوی البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج. هر دو سردارند اما این کجا و آن کجا؟ والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۹۴ - نامه ای به نواب اردشیر میرزا
قربانت شوم: دستخط شما رسید، تامل کردم تا از کردستان هم میرزا رفیع آمد و کاغذهای والده رضا قلی خان و میرزا فرج الله را آورد. حضرت ولیعهدروحی فداه مصلحت در این دانستند که چون والی وفات کرده، شما بطورهای دیگر در صدد مطالبه مال کردستانی برنیایند؛ کردستان و گروس هر دو را بی تفاوت بدانید.
میرزا فرج الله نوکر قدیمی ولیعهد مرحوم است؛ طفلی بود پدر مرحومش او را بغلامی و چاکری این آستان داد، تا در چنین روزی بکار اولاد واحفادش بیاید. باور نمیتوان کرد که میرزا فرج الله از اوجاق گردون رواق ولیعهد مرحوم تخلف کند، یا العیاذ بالله پیرامون خیانت. سابقا عرض کرده بودم که او را در دست داشته باشند و با او مشفق و ملتفت شوید، حالا هم همان عرض کرده بودم که او را در دست داشته باشند و با او مشفق و ملتفت شوید حالاهم همان عرض را میکنم هر چند والی سابق حقوق مراحم ولیعهد مرحوم را درباره خودش و پدرش فراموش کرد و تا سفر خراسان طول کشید بهزار جا غیر اینجا دست زد؛ حتی طلب حسابی را نداد و تاخت و تاز را مثل اوزک و ترکمان شایع داشت، لکن حالا که از دنیا رفته بدو سه جهت کم فرصتی کردن و بکردستانی پرداختن شایسته نیست.
اول آن که لاشک در نظر مبارک شاهنشاه خوش آیند نخواهد بود؛ ثانی آن که با وضعی که حضرت ولیعهد به نواب شعاع السلطنة و فخرالدوله اظهار موافقت میفرمایند نمیسازد و از جانب خمسه خلافی نسبت بشما روی نداده است. ثالث آن که بالفعل والی از میان رفته و والده رضاقلی خان زنی است دراندرون و رضاقلی خان خودش طفلی است در دبستان؛ در واقع و نفس الامر کار کل کردستان بکفایت میرزا فرج الله پیوسته و بسته شده و باو تخلفی و خیانتی گمان نمیرود و انتقام خسروخان را از میرزا فرج الله کشیدن شرعا عرفا شایسته نباید دانست.
مرا بزهر گهی کش گز انگبین نتوانی. شما را بحمدالله تعالی همه وقت این قدرت و شوکت در زیر سایه شاهنشاه و ولیعهد روحی فداه باقی هست و کسی نیست که سلب این اقتدار شما کند، صاین قلعه گروس از شما بگیرد، در این صورت سبب تعجیل چیست؟ اگر فرضا میرزا فرج الله طلب ولیعهد مرحوم را انکار کرد و با آن که مهر خودش درتمسکات است حاشا نمود و مال مهربانی و گروسی و صاین قلعه را نداد و العیاذ بالله بمخالفت ایستاد؛ آن وقت من خود را چاکران شما در انتقام از او شریک میشوم. اما اگر ان شاءالله بی جنگ و غوغا از عهدة این خدمت برآمد هرگز باین گونه رفتارها درمملکت شاهنشاه شریک نمیباشم.
قربانت شوم. حضرت ولیعهد روحی فداه بملاحظه همین دلایل ثلاثه شما را از تعرض کردستان ممنوع داشتند؛ رقم والا را زیارت خواهید کرد، میرزا رفیع و میرزا لطف الله را پس فردا ان شاءالله تعالی روانه خواهند فرمود خدمت شما برسند و قرار بر این دادند که جناب آقا سعید همدانی ایده الله بفضله الصمدانی را تا آن سرحد زحمت دهند برای خیر و صلاح مسلمانان بیارند. آن بزرگوار چنان است که نه گروس و مهربان از او انکار دارند، نه کردستانی میتواند اطاعت نکند و حسن کار این است که اکثر این نهب و غارت ها را خود بهتر از همه کس خبر دارد و قول او نزد علمای دین و امنای دولت هر دو حجت است. در صورتی که کردستانی بسخن او گوش نکند ان شاءالله از شاهنشاه اذن میتوان گرفت همین کاری که شما حالا بی اذن میخواهید بکنید، بخاطر جمعی با اذن بفضل خدا و حکم پادشاه میتوان کرد. میرزا رفیع که آمد از جانب میرزا فرج الله تعهدات بسیار در باب رفع این فتنة فسادها کرد، آنقدر تامل عیب ندارد که راست و دروغ ظاهر شود.
قربانت شوم. زین العابدین خان شاهسون را که مردود دانسته و عباسقلی خان را مقبول میدارید کاش قبل از زحماتی بود که ولیعهد روحی فداه در برقراری زین العابدین خان تحمل فرمود؛ حالا که ممنون اولیای دولت همایون شده و او را بسرکردگی منصوب ساخته اند، جز این که شما پهلوی اورا بگیرید چاره ندارد؛ او هم ان شاءالله خوب خدمت میکند. این روزها حکم فرمودند که از مراغه با آی دوقمیش و قراکونی نقل و تحویل کند، از ایلات دویرن دور نباشد، آنجا که آمد بخدمت شما خیلی نزدیک میشود و بفضل خدا بسیار بسیار خوب خدمت خواهد کرد. سالهاست که چاکران ولیعهد روحی فداه او را نان دادند، پول دادند، قشلان و ییلاق مفت دادند، پرستاری کردند، بسفر بردند، جنگی و درنگی کردند، تا امروز الحمدالله صاحب تیب و علم و ایل و حشم شده و شاهنشاه عالم پناه عرض ولیعهد روحی فداه را درباره او مقبول داشته والحق بسیار خوب رشید و کارآمد از میان در آمده، بالفعل هشت نوکر از شاهسون آذربایجان را سر کرده است و هفت از شاهسون عراق و همه سرکردهای شاهسون کارشان خراب است و این آباد و همه از خدمت خارجند غیر او که الان صد سوارش در خراسان است.
آخر سخن این است که سرکرده دویرین باید از صاحب کار صاین قلعه و گروس واوریاد متخلف نباشد بل که خدمتکار و فرمانبر والا باشد. پیرغلام قدیمی قابل هستم که بعد از آن که زین العابدین خان خدمت شما برسد اگر خدا نخواسته خوب ندانید و نامرغوب دانید، تابع رأی مبارک شما بشوم؛ در حضرت ولیعهد روحی فداه هر طور خواهش شماست عرضه چی باشم، اما هرگاه ان شاءالله خوب دانستید بسیار شکرگزار میشوم از درگاه خدا و چاکران شما که زحمت و خدمت چندین ساله او را در غزوات روس و روم و محاربات گرمسیر و سفرهای یزد و کرمان و هرات و خراسان دیدیم، کمتر سفری بود که ولیعهد مرحوم بروند او ملتزم رکاب نباشد و همیشه طوری دلسوزی و خدمت میکرد که از او راضی میشدند. ولیعهد روحی فداه هم پارسال از جنگهای هزاره و اویماقات از این راضی بودند و از حضرت قلی خان مرحوم شاکی. علی ای حال حاصل وجود چاکران پیر و امثال این حقیر همین است که خدمت و زحمت این گونه نوکرها را بشما و سایر آقازادگان خود عرض کنم باخبر باشید و هر که در راه والد بزرگوارتان جعل الله مثواه زحمتی کشیده پاداش آن را در نظر داشته باشید هباء منثورا نشود اشهد بالله که هر عرضی در باب اولاد نجفقلی خان کرده باشم از آن رهگذر بوده جهه دیگر نداشته. پسرهاش که اینجا هستند عرضی جز استدعای قلیل تفاوت از مقرری و مستمری خود ندارند، ان شاءالله بعد از ورود شهر روانه خواهم نمود. آقابیگ هرگاه میگوید دعواهائی که دارم بعداز ولیعهد مرحوم بهم رسیده، البته عرض او را باید پذیرفت، اما هرگاه همان دعواها باشد که هزار بار بشاهنشاه روح العالمین فداه عرض شده و ولیعهد طاب ثراه در میان بوده و مکرر در تبریز و کنار حوض باغ شمال اجمال گروسی و کرانی شده و اجلاس فضلا و علما بعمل آمده، دوباره از سر گرفتن لازم نیست، عارف و عامی و شاه و گدا معترفند که از ولیعهد مرحوم عادل تری در این عهود و ازمان بوجود نیامده. هرگاه آقابیگ بگوید که عرض خودم را در حیات آن بزرگوار نکرده ام، دروغ بدانید و اگر بگوید بتوسط فلانی حق مرا پامال فرمودند، این تهمت را بوالد مغفور خود نپسندید. بخدا که برای خاطر هیچ آفریده حتی برادر و فرزند خود چشم از یک پوش بی حساب نمیپوشید، از امثال پیرغلام عرض کردن است قبول و انکار با خدام سرکار است، امر کم مطاع.
تصدقت شوم بروات که از دفتر تبریز بشما حواله شده همه را حتی یک هشتصد تومان که دو چهارصد تومان است البته البته بدهید و زود سیاهه بفرستید تا دستورالعمل بمهر مبارک ولیعهد روحی فداه برای شما بیاید، بعد از آن قرار معمول دارید. والسلام
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۱۰۰ - نامة ولیعهد که از خراسان به آصف الدوله نوشته
ارجمندی آصف الدوله بداند: که اسمعیل فرستاده ایلچی روس به تاریخ غره ذی الحجه وارد شد و اگرچه هیچ عریضه و کاغذ از آن ارجمند نداشت، لیکن عالیجاه ملک الکتاب تفاصیلی که لازم بود نوشته بود و بعرض والا رسید.
امروز کاری عمده که در عهدة آن ارجمند است کار ایلچی است و بس که ان شاءالله تعالی تا ورود موکب مسعود ما بایست بواسطه مهمات متعلقه باو زحمت و تصدیعی بخدام دربار شوکت مدار ظل اللهی نرسد تا که خود وارد شویم، بفضل خدا وتوجه شاهنشاه کشورگشا روح العالمین فداه طوری خواهیم کرد که بکمال خورسندی و سرافرازی از آستانه خلافت مرخص شود.
این اوقات که میهمان برادر خجسته اختر کامکار است در لوازم میزبانی و احترام او جهد و اهتمامی افزون از اندازه و حساب لازم است؛ باید آن ارجمند از جانب ما بعالیجاه محمد جعفرخان تاکید نموده خود نیز هر شب و هر روز در آن قرب جوار غافل نشود؛ غایت رضامندی ما از محمد جعفرخان همین خواهد بود که آدم های سیما ناویج از برادر کامکار ما اظهار تشکر نمایند و او خود کمال خوشنودی داشته باشد.
به میرزا صالح حکم کرده ایم که از آن طرف هم به سخت گیری رفتار نشود و امیر نظام خاطرجمعی بسیار در این باب نوشته بود. اسمعیل بیک که آمد ایلچی اصراری در باب مس تجار ولایات خودشان کرده که همراهان شجاع السلطن در اردکان تاخت کرده اند، قدری از آن بکاظم خان سوادکوهی رسیده که در حیات نیست و باقی نزد حسین خان زنبورکچی است که بالفعل در دارالخلافه طهران است؛ باید آن ارجمند اگر صلاح داند قبل از ورود ما این کار را در خاک پای اقدس همایون بگذراند و اگر تعجیل را مصلحت نداند ایلچی را بتوسط میرزا صالح چندان اطمینان و آرام بدهد که ما خود ان شاءالله بخاک بوس دربار اشرف اعلی سرافراز شویم.
دیگر چون ملک الکتاب شرح و بسطی در سفارش سیف الملوک و سیف الدوله میرزا نوشته بود، یقین داریم که آن ارجمند چشم براه خواهد بود که از احوال و اوضاع آنها باخبر شود. لهذا بوجازت و اختصار مرقوم میداریم که اگر چه سیف الملوک نه آن است که ما دیده بودیم و سیف الدوله میرزا را میخواهد مثل خود بکند و میرعبدالعظیم خرج محاسبه را بسیف الدوله میرزا میاندازد و او میگوید میرزا و محاسب با خود ندارم و سیف الملوک میگوید میرزا علی رضا در شیراز است و من خود سررشته ندارم، ما هم معلوم است که بسیاق همین احوال؛ محتسب خم شکست و من سر او. رفتاری داریم نمیتوانیم جاهل ها را بهوای نفس خود بگذاریم، لکن چون هر چه بکنیم برای خیر و خوبی فرزندان است اگر حالا تلخ دانند آخر شیرینی آن را خواهند یافت.
چه خوش گفت آن مرد دارو فروش
شفا بایدت داروی تلخ نوش
تحریرا فی ذی حجه ۱۲۴۸ والسلام
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۱ - به یکی از بزرگان نوشته
قربان خاک پایت شوم دستخط مبارک که پرورده عقل و آورده صفاست زیارت کردم، بیت:
هم شادمانم هم خجل، هم تازه رو هم تنگدل
کز عهده بیرون آمدن نتوانم این پیغام را
در نوایب سازگاری است و با خصم غالب حریف درمان بردباری. پای شکیب در دامن کش، و اگر بجای باران تیغ از آسمان بارد گردن نه، مصرع: که آخری بود آخر شبان یلدا را.خطت بحمدالله تعالی به توقیع زیبائی و طغرای اسلوب موشح است. در خورد مقدرت کوتاهی مکن.امیدوارم آنچه در حق تو از خدا خواسته ام صورت بندد. تعجیل حامل مجال اطالت نداد، باقی به هنگام دیگر حوالت است فراموش نه ای فراموشم مخواه.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۷ - به یکی از بزرگان نگاشته
به گل مباد و گلستان نگاه من گذار من
بس است کوی و روی تو بهشت من بهار من
بارنامه سرکاری کام جان را چشمه زندگی گشاد و اختر بخت را فر رخشندگی بخشود.سر بختیاری بر آسمان سودم و چهر سپاسداری بر آستان. نوید بازگشت خسروانی نه چندان خرام و خرسندی انگیخت که خامه را تاب نگارش باشد و نامه را گنج گزارش. اگر دانم ره انجام خورشید ستام را از کدام راه لگام خواهند داد، به خدا سوگند با این پای گسسته رفتار پی از سر ساخته تا نیروی تاختن هست چهار اسبه از در دست بوسی پذیره خواهم گشت، و از خاک راهت که آتش جوانی است و آب زندگانی دیده و تن را ساز تو تیا و بسیج کیمیا خواهم ساخت. اینکه در آستان آسمان فرگاه آن فرخ پسر و فرخنده پدر که پدر و مادرم برخی خون و خاکشان باد پیوسته به یادم داشته اند و هرگز فراموش نگذاشته، کوه کوه رامش و دریا دریا سپاس بر سپاس و رامش های پیشین افزود.
بار خدا دست و دلی دهد که خداوندی های والا را به بازوی بندگی و نیروی پرستندگی پاداش توانم داد و نیکخواه و بد اندیش سرکاری را اگر خود پرداز دشنام و انداز درودی باشد ساز آشتی و پرخاشی توانم کرد.بادامه و بالا پوشی که نشان فرستاده اند و نوید داده، آن مایه شادکامی زاد و شرمساری رست، که با هفتاد گفتن و نوشتن راز نیارم سرود و باز نیارم نمود. بار خدا نوا و نواخت والا در دو کیهان ده بالا به خوشتر آئین و آهنگی پاداش بخشد. این خود نخستین خداوندی و بنده نوازی سرکار نیست. سال ها است جامه پوش و جامگی خواریم و در سایه مهربانی و میزبانی والا روز گزار و روزی گمار. فرموده اند من و ترا در برگ و ساز زندگی کیش بیگانگی در میان است و شیوه بیگانگی برکران.
بار خدا گواه است و روان بزرگان آگاه، که من بنده خود را مشتی خاک دانم و سرکار والا را خداوند پاک. به فرموده دانای کهن دارای سخن نشاط، آنکه هست توئی آنچه نیست من . هر چه دارم و هر که دارم همه را براین فرگاه که ستایشگاه دیرین است و نماز جای پیشین از دل و جان نیاز میدانم. به خدا سوگند اگر دارای تخت فریدون باشم و رخت قارون، یکسر را بی بویه سپاس در پای تو ریزم و با خاک راهت آمیزم، همچنان سپاس یک هفته خوان و خورش و پرستاری و پرورش سرکاری نگفته و نهفته خواهد ماند. امیدوارم با پیمان و پیوند تو به خاک در آیم و با پیوند و پیمان تو از خاک برآیم، به دو کیهان اندرم روی چهرسای آن در باشد و روان برخی آن جان و سر، چون هنگام بازگشت خداوندی نزدیک است و شب نیز بیش از اندازه تیره و تاریک، گل های درد روزی و تیمار تنهائی و رنج روزگار و دیگر چیزها را به هنگام پای بوس رها کرده آسیب گستاخی و آزار فزون درائی را از چشم و گوش و مغز و هوش والا باز پرداختم.
یغمای جندقی : بخش سوم
شمارهٔ ۲۸
فدای مبارک حضورت شوم، حامل ذریعت می گوید: مهد علیا سترکبری والده ماجده سپهر برین را مهین ماه نوجهان کهن را بهین شاه نو ولیعهد روحی فداه، والده محترمه مرحومه خود را حجاز سپار و حج گزاری همی جوید. ملاباقر پدر حامل، مردی پاکدامن، نیک اعتقاد، با پرهیز، ظاهر صلاح، خداترس، فقیر، هیچ علاقه، چنانچه این نیت صادق و عزم اندیش این عزیمت هستند، ملای مزبور را در تقدیم خدمت مذکور، اهلیت و استحقاقی تمام است. در پانزده تومان نیز قانع و سپاسدار است.
استاد امجد اکرم«محرم» هم به حکم دید و شنید و برخورد و رسید وی را به احاطه و استیعاب از همه خوشتر شناسد. چنانچه فر توسط پاک سجیت و پاکیزه رویت، خدام اجل اسعداکرم والا، انجام این خدمت را بر او مقطوع دارد، حجی مشکور گزارده خواهد شد. و حضرت اشرف امجد را نیز از دستگیری این پیر خسته ثوابی موفور خواهد رست. پس از اتمام عریضه معلوم شد مکه نیست... کشته نینواست. اگر مقدر باشد نشر توجه والا میسر خواهد ساخت.
باری رمضان در پیش است، و درنگ تجریش را شتاب رجعت شهر از پی. اگرم به حکم احضاری باری دیگر در محضر والا که شرم منظر علیاست، بار وصول نیفتد، حسرتی کرب ساز و رنجی طرب سوز در دل خواهد ماند:
گر بخوانی مقیم درگاهم
ور برانی مطیع فرمانم
حرره العبد یغما
ابوالفضل بیهقی : مجلد نهم
بخش ۳۷ - نامهٔ امیر به ارسلان خان
ذکر نسخة الکتاب الی ارسلان خان‌
«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. اطال اللّه بقاء الخان الأجلّ الحمیم. هذا کتاب منّی الیه برباط کروان علی سبع مراحل من غزنة، و اللّه عزّ ذکره فی جمیع الأحوال محمود و الصّلوة علی النّبیّ المصطفی محمّد و آله الطّیّبین، و بعد: بر خان پوشیده نگردد که ایزد، عزّ ذکره، را تقدیرهاست چون شمشیر برنده که روش و برش‌ آن نتوان دید و آنچه از آن پیدا خواهد شد در نتوان یافت و ازین است‌ که عجز آدمی بهر وقتی ظاهر گردد که نتوان دانست در حال که از شب آبستن چه زاید . خردمند آنست که خویشتن را در قبضه تسلیم‌ نهد و بر حول‌ و قوّت خویش و عدّتی‌ که دارد اعتماد نکند و کارش را بایزد، عزّ ذکره، بازگذارد و خیر و شرّ و نصرت و ظفر از وی داند که اگر یک لحظه از قبضه توکل‌ بیرون آید و کبر و بطر را بخویشتن راه دهد چیزی بیند بهیچ خاطری ناگذشته‌ و اوهام‌ بدان نارسیده، و عاجز مانده آید . و ما، ایزد، عزّ ذکره، را خواهیم‌، برغبتی صادق و نیّتی درست و اعتقادی پاکیزه که ما را در هر حال فی السّراء و الضّراء و الشّدة و الرّخاء معین و دستگیر باشد و یک ساعت بلکه یک نفس ما را بما نگذارد و بر نعمتی که دهد و شدّتی که پیش آید الهام ارزانی دارد تا بنده‌وار صبر و شکر پیش آریم و دست بتماسک وی زنیم تا هم نعمت زیادت گردد بشکر و هم ثواب حاصل آید بصبر، انّه سبحانه خیر موفّق و معین‌ .
«و در قریب دو سال که رایت ما بخراسان بود از هر چه رفت و پیش میآمد و کام و ناکام‌ و نرم و درشت خان را آگاه کرده میآمد و رسم مشارکت و مساهمت‌ در هر بابی نگاه داشته میآید که مصافات‌ بحقیقت میان دوستان آنست که هیچ چیز از اندک و بسیار پوشیده داشته نیاید. و آخرین نامه‌یی که فرمودیم با سواری چون نیم- رسولی‌ از طوس بود بر پنج منزل از نشابور و باز نمودیم که آنجا قرار گرفته‌ایم با لشکرها، که آنجا سرحدهاست بجوانب سرخس و باورد و نسا و مرو و هرات تا نگریم که حکم حال چه واجب کند و نو خاستگان‌ چه کنند که باطراف بیابانها افتاده بودند.
«و پس از آنکه سوار رفت، شش روز مقام‌ بوده رای چنان اقتضا کرد که جانب سرخس کشیدیم‌ . چون آنجا رسیدیم غرّه رمضان بود. یافتیم آن نواحی را خراب از حرث و نسل‌، چیزی نکاشته‌ بدانجایگاه رسیده‌ که یک ذرّه گیاه بدیناری بمثل نمی‌یافتند. نرخ خود بجایگاهی رسیده بود که پیران میگفتند که درین صد سال که گذشت مانند آن یاد ندارند، منی آرد بده درم شده‌ و نایافت‌ و جو و کاه بچشم کسی نمیدید، تا بدین سبب رنجی بزرگ بر یکسوارگان‌ و همه لشکر رسید، که چون در حشم خاصّ ما با بسیار ستور و عدّت که هست خللی بی‌اندازه ظاهر گشت، توان دانست که از آن اولیا و حشم و خرد مردم‌ بر چه جمله باشد. و حال بدان منزلت رسید که بهر وقتی و بهر حالی میان اصناف لشکر و بیر [و نیان‌] و سرائیان‌ لجاج‌ و مکاشفت‌ میرفت بحدیث خورد و علف و ستور، چنانکه این لجاج از درجه سخن بگذشت و بدرجه شمشیر رسید. و ثقات‌ آن حال باز نمودند و بندگان که ایشان را این درجه نهاده‌ایم تا در مهمّات رای زنند با ما و صلاح را باز نمایند، بتعریض‌ و تصریح سخن میگفتند که «رای درست آنست که سوی هرات کشیده آید که علف آنجا فراخ- یافت‌ بود و بهر جانبی از ولایت نزدیک و واسطه خراسان‌ »، و صلاح آن بود که گفتند؛ امّا ما را لجاجی و ستیزه‌یی گرفته بود و از آن جهت که کار با نو خاستگان پیچیده‌ میماند، خواستیم که سوی مرو رویم تا کار برگزارده آید. و دیگر که تقدیر سابق‌ بود که ناکام میبایست دید آن نادره‌ که افتاد.
سوی مرو رفتیم و دلها گواهی میداد که خطای محض است. راه نه چنان بود که میبایست از بی‌علفی و بی‌آبی و گرما و ریگ بیابان. و در سه چهار مرحله که بریده آمد داوریهای فاحش‌ رفت میان همه اصناف لشکر در منازل برداشتن‌ و علف و ستور و خوردنی و دیگر چیزها. و آن داوریها را اعیان حشم که مرتّب بودند در قلب و در میمنه و میسره و دیگر مواضع تسکین میدادند، و چنانکه بایست آن بالا گرفته بود فرو نه نشست‌ و هر روزی بلکه هر ساعتی قوی‌تر میبود؛ تا فلان‌ روز که نماز دیگر از فلان منزل برداشتیم تا فلان جای فرود آییم، فوجی از مخالفان بر اطراف ریگهای بیابان پیدا آمدند و در پریدند و نیک شوخی کردند و خواستند که چیزی ربایند، حشم‌ ایشان را نیک باز مالیدند تا بمرادی نرسیدند. و آن دست آویز تا نماز شام بداشت که لشکر بتعبیه میرفت و مقارعت‌ و کوشش‌ میبود امّا جنگی قوی بپای نمیشد، چنانکه بایست، بسر سنان‌ می‌نیامدند و مقاتله نمی‌بود که اگر مردمان‌ کاری بجدّتر پیش میگرفتند، مبارزان لشکر، بهر جانبی مخالفان می‌در رمیدند. و شب را فلان جای فرود آمدیم خللی ناافتاده‌ و نامداری کم ناشده، و آنچه ببایست، ساخته شد از درّاجه‌ و طلیعه تا در شب و تاریکی نادره‌یی نیفتاد. و دیگر روز هم برین جمله رفت و بمرو نزدیک رسیدیم.
«روز سوم با لشکر ساخته‌تر و تعبیه تمام علی الرّسم فی مثلها حرکت کرده آمد. و راهبران گفته بودند که چون از قلعه دندانقان بگذشته شود، بر یک فرسنگ‌ که رفتندی آب روان است. و حرکت کرده آمد. و چون بحصار دندانقان رسیدیم وقت چاشتگاه فراخ، چاهها که بر در حصار بود مخالفان بینباشته بودند و کور کرده‌ تا ممکن نگردد آنجا فرود آمدن. مردمان دندانقان اندر حصار آواز دادند که در حصار پنج چاه است که لشکر را آب تمام دهد، و اگر آنجا فرود آییم، چاهها که بیرون حصار است نیز سر باز کنند و آب تمام باشد و خللی نیفتد. و روز سخت گرم ایستاده بود، صواب جز فرود آمدن نبود، امّا میبایست که تقدیر فراز آمده‌ کار خویش بکند، از آنجا براندیم. یک فرسنگی گرانتر، جویهای خشک و غفج‌ پیش آمد و راهبران متحیّر گشتند که پنداشتند که آنجا آب است، که بهیچ روزگار آن جویها را کسی بی آب یاد نداشت.
چون آب نبود، مردم ترسیدند و نظام راست نهاده‌ بگسست و از چهار جانب مخالفان نیرو کردند سخت قوی، چنانکه حاجت آمد که ما بتن خویش از قلب پیش کار رفتیم. حمله‌ها بنیرو رفت از جانب ما و اندیشه چنان بود که کردوسهای‌ میمنه و میسره بر جای خویش است، و خبر نبود که فوجی از غلامان سرایی که بر اشتران بودند بزیر آمدند و ستور هر کس که می‌یافتند میربودند تا برنشینند و پیش کار آیند. لجاج‌ آن ستور ستدن و یکدیگر را پیاده کردن بجایگاهی رسید که در یکدیگر افتادند و مراکز خویش خالی ماندند و خصمان آن فرصت را بغنیمت گرفتند و حالی صعب‌ بیفتاد که از دریافت‌ آن چه رای ما و چه رای نامداران عاجز ماندند و بخصمان ناچار آلتی و تجمّلی که بود میبایست گذاشت و برفت، و مخالفان بدان مشغول گشتند.
و ما براندیم یک فرسنگی تا بحوضی بزرگ آب ایستاده‌ رسیدیم و جمله اولیا و حشم از برادران و فرزندان و نامداران و فرمانبرداران آنجا رسیدند در ضمان سلامت‌، چنانکه هیچ نامداری را خللی نیفتاد. و بر ما اشارت کردند که بباید رفت که این حال را در نتوان یافت، ما را این رای که دیدند ناصواب نیامد، براندیم. و روز هشتم بقصبه غرجستان‌ آمدیم و آنجا دو روز مقام کردیم تا غلامان سرایی و جمله لشکر دررسیدند، چنانکه هیچ مذکور واپس نماند، و کسانی ماندند از پیادگان درگاه و خرده مردم که ایشان را نامی نیست. و از غرجستان بر راه رباط بزی‌ و جبال هرات و جانب غور بحصار بو العبّاس بو الحسن خلف آمدیم که وی یکی است از بندگان دولت و مقدّمان غور، و آنجا آسایش بود سه روز، و از آنجا بدین رباط آمدیم که بر شش و هفت منزلی غزنین است.
و رای چنان اقتضا کرد که سوی خان، هر چند دل مشغول‌ گردد، این نامه فرموده آید، که چگونگی حال از ما بخواند نیکوتر از آن باشد که بخبر بشنود، که شک نیست که مخالفان لافها زنند و این کار را عظمی‌ نهند، که این خلل از لشکر ما افتاد () تا چنان نادره‌ بایست دید. و اگر در اجل تأخیر است، بفضل ایزد، عزّ ذکره، و نیکو صنع‌ و توفیق وی این حالها دریافته آید. [خان‌] بحکم خرد و تجارب روزگار که اندر آن یگانه است داند که تا جهان بوده است ملوک و لشکرها را چنین حال پیش آمده است؛ و محمّد مصطفی را صلّی اللّه علیه، از کافران قریش روز احد آن ناکامی پیش آمد و نبوّت او را زیانی نداشت و پس از آن بمرادی تمام رسید. و حق همیشه حق‌ باشد و با خصمان [در] حال اگر بادی جهد، روزی چند دیرتر نشیند، چون ما که قطبیم‌ بحمد اللّه در صدر ملکیم و بر اقبال‌، و فرزندان و جمله اولیا و حشم، نصرهم اللّه‌، بسلامت‌اند، این خللها را زود در توان یافت، که چندان آلت و عدّت هست که هیچ حرز کننده‌ بشمار و عدّ آن نتواند رسید، خاصّه که دوستی و مشارکی‌ داریم چون خان و مقرّر است که هیچ چیز از لشکر و مرد از ما دریغ ندارد و اگر التماس‌ کنیم که بنفس خویش رنجه باشد، از ما دریغ ندارد تا این غضاضت‌ از روزگار ما دور کند و رنج نشمرد. ایزد، عزّ ذکره، ما را بدوستی و یکدلی وی برخوردار کناد بمنّه و فضله‌ .
و این نامه با این رکابدار مسرع‌ فرستاده آمد، و چون در ضمان سلامت بغزنین رسیم، از آنجا رسولی نامزد کنیم از معتمدان مجلس و درین معانی گشاده‌تر سخنی گوییم و آنچه نهادنی‌ است نهاده آید و گفتنی گفته شود. و منتظریم جواب این نامه را که بزودی باز رسد تا رای و اعتقاد خان را درین کارها بدانیم تا دوستی تازه گردد و لباس شادی‌ پوشیم و مر آنرا از اعظم مواهب‌ شمریم باذن اللّه عزّ و جلّ.»