عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
عمان سامانی : قصاید
شمارهٔ ۵
بریخت صاف و نشاط از خم غدیر به جام
صلای سرخوشی ای صوفیان درد آشام
دمید نیره اللّه از چه طور این نور
که برد ز آینه‌ی روزگار، زنگ ظلام
چه خوش نسیم‌ست اللّه که از تبسم او
شکوفه‌ی طرب از هر کنار شد بسام
مشام شیران شد، زین نسیم، عطر آمیز
چه باک ازینکه سگان را فرو گرفت ز کام
غلام روی کسی‌ام که بر هوای بهشت
ز جای خیزد، خیز ای بهشت روی غلام
بریز خون کبوتر ز حلق بط به نشاط
بساغر ای بت طاووس چهر کبک خرام
می کهن به چنین روز نو، بفتوی عقل
بخور حلال، کزین پس محرم‌ست و حرام
نه پای عشرت باید ببام گردون کوفت
ز سدره صدره برتر نهاد باید گام
همین همایون روزست آنکه ختم رسل
محمد عربی، شاه دین، رسول انام
شعاع یثرب و بطحا، فروغ خیف و منا
چراغ سعی و صفا، آفتاب رکن و مقام
فرو کشید ز بیت الحرام رخت برون
باتفاق کرام عرب پس از احرام
طواف خانه‌ی حق کرده کآدمی و ملک
یسبحون له ذوالجلال و الاکرام
ز بعد قطع منازل درین همایون روز
عنان کشیده بخم غدیر، ساخت مقام
رسول شد ز خدا، زی رسول روح القدس
که ای رسول بحق، حق ترا رساند سلام
که ای بخلق من از من خلیفه‌ی منصوب
بگوش کآمد نصب خلیفه را هنگام
ازین زیاده منه آفتاب را به کسوف
ازین زیاده منه ماهتاب را به غمام
بس ست سر حقیقت نهفته در صندوق
درش گشا که ز گلرنگ، خوش ز عنبر فام
یکی‌ست همدم ساز تو، دیگران غماز
یکی‌ست محرم راز تو، دیگران نمام
بلند ساز، تو تا دیده‌های بی آهو
دهند فرق سگ و خوک وروبه از ضرغام
بساخت سید دین منبر از جهاز شتر
که تا پدید کند هرچه شد به او الهام
بر آن برآمد و اسرار حق هویدا ساخت
بلند کرد علی را بدین بلند کلام
که: من نبی شمایم، علی امام شماست
زدند نعره که: نعم النبی نعم الامام
تبارک اللّه ازین رتبه کز شرافت آن
مدام آب درآید بدیده‌ی اوهام
گراونه حامی شرع نبی شدی به سنان
وراونه هادی دین خدا شدی به حسام
که باز جستی مسجد کجا و دیر کجا؟
که فرق کردی مصحف کدام وزند کدام؟
گر او ز روی صمد پرده باز نگرفتی
هنوز کعبه‌ی حق بد، مدینة الاصنام
علی‌ست آنکه عصا زد به آب و دریا را
شکافت از هم وزد در میان دریا گام
علی‌ست آنکه نشست اندر آتش نمرود
علی‌ست آنکه بآتش سرود بردو سلام
علی‌ست آنکه بطوفان نشست در کشتی
معاشران را از بیم غرق، داد آرام
غرض که آدم وادریس و شیث و صالح و هود
شعیب و یونس و لوط و دگر رسل بتمام
بوحدتند، علی کز برای رونق دین
ظهور کرده بهر دوره‌یی بدیگر نام
ازین زیاده بجرئت مزن رکاب ای طبع
بکش عنان که عوامند خلق کالانعام+
زبان بکام کش ای خیره سر که می‌ترسم
بکشتن تو برآرند تیغ‌ها زنیام
تو آینه بکف اندر محله‌ی کوران
ندا کنی که به بینید خویش را اندام
زهی امام همام ای امیر پاک ضمیر
که با خدایی همراز و همدم و همنام
بخرگه تو فلک را همی سجود و رکوع
بدرگه تو ملک را همی قعود و قیام
بیمن حکم تو ساری‌ست، نور در ابصار
به فر امر تو جاری‌ست روح در اجسام
تفقدی ز کرامت به سوی عمان کن
که از ولای تو بیرون نمی‌گذارد گام
بجز مدیح تو کاریش نی بسال و بماه
بجز ثنای تو شغلیش نی بصبح و بشام
محب راه ترا شهد عشرت اندر کاس
عدوی جاه ترا زهر حسرت اندر جام
غروی اصفهانی : مدایح و مراثی امیرالمؤمنین علی علیه السلام
شمارهٔ ۴ - مدیحة الامیر علیه السلام فی یوم الغدیر
باده بده ساقیا ولی ز خم غدیر
چنگ بزن مطربا ولی به یاد امیر
تو نیز ای چرخ پیر بیا ز بالا به زیر
داد مسرت بده ساغر عشرت بگیر
بلبل نطقم چنان قافیه پرداز شد
که زهره در آسمان به نغمه دمساز شد
محیط کون و مکان دایره‌ی ساز شد
سرور روحانیان هو العلی الکبیر
نسیم رحمت وزید، دهر کهن شد جوان
نهال حکمت دمید پر ز گل ارغوان
مسند حشمت رسید به خسرو خسروان
حجاب ظلمت درید ز آفتاب منیر
وادی خم غدیر منطقۀ نور شد
یا ز کف عقل پیر تجلی طور شد
یا که بیانی خطیر ز سر مستور شد
یا شده در یک سریر قران شاه و وزیر
شاهد بزم ازل شمع دل جمع شد
تا افق لم یزل روشن از آن شمع شد
ظلمت دیو و دغل ز پرتوش قمع شد
چه شاه کیوان محل شد به فراز سریر
چون به سر دست شاه شیر خدا شد بلند
به تارک مهر و ماه ظل عنایت فکند
شوکت فر و جاه به طالعی ارجمند
شاه ولایت پناه به امر حق شد امیر
مژده که شد میر عشق وزیر عقل نخست
به همت پیر عشق اساس وحدت درست
به آب شمشیر عشق نقش دوئیت بشست
به زیر زنجیر عشق شیر فلک شد اسیر
فاتح اقلیم جود به جای خاتم نشست
یا به سپهر وجود نیر اعظم نشست
یا به محیط شهود مرکز عالم نشست
روی حسود عنود سیاه شد همچو قیر
صاحب دیوان عشق عرش خلافت گرفت
مسند ایوان عشق زیب و شرافت گرفت
گلشن خندان عشق حسن و لطافت گرفت
نغمه‌ی دستان عشق رفت به اوج اثیر
جلوه به صد ناز کرد لیلی حسن قدم
پرده ز رخ باز کرد بدر منیر ظلم
نغمه‌گری ساز کرد معدن کل حکم
یا سخن آغاز کرد عین اللطیف الخبیر
به هرکه مولی منم علی است مولای او
نسخۀ اسما منم علی است طغرای او
سر معما منم علی مجلای او
محیط انشا منم علی مدار و مدیر
طور تجلی منم سینه‌ی سینا علی است
سیر انا الله منم آیت کبری علی است
ذره‌ی بیضا منم لؤلؤ لالا علی است
شافع عقبی منم علی مشار و مشیر
حلقه‌ی افلاک را سلسله جنبان علی است
سید لولاک را علی وزیر و ظهیر
دایره‌ی کن فکان مرکز عزم علی است
عرصه‌ی کون و مکان خطه‌ی رزم علی است
در حرم لامکان خلوت بزم علی است
روی زمین و زمان به نور او مستنیر
قبله‌ی اهل قبول غره‌ی نیکوی اوست
کعبه‌ی اهل وصول خاک سر کوی اوست
قوس صعود و نزول حلقه ابروی اوست
نقد نفوس و عقول به بارگاهش حقیر
طلعت زیبای او ظهور غیب مصون
لعل گهر زای او مصدر کاف است و نون
سر سویدای او منزه از چند و چون
صورت و معنای او نگنجداند و ضمیر
یوسف کنعان عشق بنده‌ی رخسار اوست
خضر بیابان عشق تشنه‌ی گفتار اوست
موسی عمران عشق طالب دیدار اوست
کیست سلیمان عشق بر در او؟ یک فقیر!
ای به فروغ جمال آینه‌ی ذوالجلال
مفتقر خوش مقال مانده به وصف تو لال
گرچه براق خیال در تو ندارد مجال
ولی ز آب زلال تشنه بود ناگزیر