عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
مولوی : دفتر ششم
بخش ۳ - نکوهیدن ناموسهای پوسیده را کی مانع ذوق ایمان و دلیل ضعف صدق‌اند و راه‌زن صد هزار ابله چنانک راه‌زن آن مخنث شده بودند گوسفندان و نمی‌یارست گذشتن و پرسیدن مخنث از چوپان کی این گوسفندان تو مرا عجب گزند گفت ای مردی و در تو رگ مردی هست همه فدای تو اند و اگر مخنثی هر یکی ترا اژدرهاست مخنثی دیگر هست کی چون گوسفندان را بیند در حال از راه باز گردد نیارد پرسیدن ترسد کی اگر بپرسم گوسفندان در من افتند و مرا بگزند
ای ضیاء الحق حسام‌الدین بیا
ای صقال روح و سلطان الهدی
مثنوی را مسرح مشروح ده
صورت امثال او را روح ده
تا حروفش جمله عقل و جان شوند
سوی خلدستان جان پران شوند
هم به سعی تو ز ارواح آمدند
سوی دام حرف و مستحقن شدند
باد عمرت در جهان همچون خضر
جان‌فزا و دستگیر و مستمر
چون خضر و الیاس مانی در جهان
تا زمین گردد ز لطفت آسمان
گفتمی از لطف تو جزوی ز صد
گر نبودی طمطراق چشم بد
لیک از چشم بد زهرآب دم
زخم‌های روح‌فرسا خورده‌ام
جز به رمز ذکر حال دیگران
شرح حالت می‌نیارم در بیان
این بهانه هم ز دستان دلی‌ست
که ازو پاهای دل اندر گلی‌ست
صد دل و جان عاشق صانع شده
چشم بد یا گوش بد مانع شده
خود یکی بوطالب آن عم رسول
می‌نمودش شنعهٔ عربان مهول
که چه گویندم عرب کز طفل خود
او بگردانید دیدن معتمد
گفتش ای عم یک شهادت تو بگو
تا کنم با حق خصومت بهر تو
گفت لیکن فاش گردد از سماع
کل سر جاوز الاثنین شاع
من بمانم در زبان این عرب
پش ایشان خوار گردم زین سبب
لیک گر بودیش لطف ما سبق
کی بدی این بددلی با جذب حق؟
الغیاث ای تو غیاث المستغیث
زین دو شاخه‌ی اختیارات خبیث
من ز دستان و ز مکر دل چنان
مات گشتم که بماندم از فغان
من که باشم؟ چرخ با صد کار و بار
زین کمین بگریخت یعنی اختیار
کی خداوند کریم و بردبار
ده امانم زین دو شاخه‌ی اختیار
جذب یک راهه‌ی صراط المستقیم
به ز دو راه تردد ای کریم
زین دو ره گرچه همه مقصد تویی
لیک خود جان کندن آمد این دویی
زین دو ره گرچه به جز تو عزم نیست
لیک هرگز رزم همچون بزم نیست
در نبی بشنو بیانش از خدا
آیت اشفقن ان یحملنها
این تردد هست در دل چون وغا
کین بود به یا که آن حال مرا؟
در تردد می‌زند بر همدگر
خوف و اومید بهی در کر و فر
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲
هر چند که دل را غم عشق آیین است
چشم است که آفت دل مسکین است
من معترفم که شاهد دل معنی است
اما چه کنم؟ که چشم صورت بین است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۸۱
در محیط گریه ام هرگز نگردد آب خشک
کی شود چشم ترم چون دیده گرداب خشک
ریخت از بس آبرو در پیش گلبرگ لبت
شد گل شاداب ساغر، چون گل مهتاب خشک
مشت خونی داشتم وز دوری آن گلعذار
رفته رفته شد تنم چون دانه عناب خشک
بس که حیران شد ز بی آرامی چشم ترم
گشت در عین روانی، چشمه سیماب خشک