عبارات مورد جستجو در ۴ گوهر پیدا شد:
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۱۶
هرکه جا داد او رسوم اهل دنیا در دماغ
از شراب خون دل هر دم کشد چندین ایاغ
آنکه بار ننگ و عار ابلهان گیرد بدوش
او الاغ است او الاغ است او الاغ است او الاغ
دل چو پر شد از غم دنیا نماند جای دین
شغل دنیا کی گذارد بهر دینداری دماغ
در کمین عمر بنشسته است دزدی هر طرف
از زن و فرزند و مال و خانه و دکان و باغ
آنزمان آگه شود کز عمر ماند یکنفس
بر زبان واحسرتا و بر دل و جان درد و داغ
پیر شد آن بوالهوس گوید جوانم من هنوز
کار خواهم کرد زیر پس عمر بگذارد بلاغ
ریش مردک شد سفید و ماند از آن ده موسیه
گوید او هست این دو رنگ از ریش خود گیرد کلاغ
ابلهانرا واعظی کردن نه کار تست فیض
کار خود نیکو کن و می دار از عالم فراغ
از شراب خون دل هر دم کشد چندین ایاغ
آنکه بار ننگ و عار ابلهان گیرد بدوش
او الاغ است او الاغ است او الاغ است او الاغ
دل چو پر شد از غم دنیا نماند جای دین
شغل دنیا کی گذارد بهر دینداری دماغ
در کمین عمر بنشسته است دزدی هر طرف
از زن و فرزند و مال و خانه و دکان و باغ
آنزمان آگه شود کز عمر ماند یکنفس
بر زبان واحسرتا و بر دل و جان درد و داغ
پیر شد آن بوالهوس گوید جوانم من هنوز
کار خواهم کرد زیر پس عمر بگذارد بلاغ
ریش مردک شد سفید و ماند از آن ده موسیه
گوید او هست این دو رنگ از ریش خود گیرد کلاغ
ابلهانرا واعظی کردن نه کار تست فیض
کار خود نیکو کن و می دار از عالم فراغ
جامی : تحفةالاحرار
بخش ۱۲ - در اشارت به هشیاری روز و بیداری شب
هست یکی نیمهٔ عمر تو روز
نیمهٔ دیگر شب انجم فروز
روز و شب عمر تو با صد شتاب
میگذرد، آن به خود و این به خواب
روز پی خور سگ دیوانهای
خفته به شب مردهٔ کاشانهای
روز چنان میگذرد شب چنین
کی شوی آمادهٔ روز پسین؟
شب چو رسد، شمع شبافروز باش
همنفس گریهٔ جانسوز باش
روز و شبت گر همه یکسان شود
بر تو شب و روز تو تاوان شود
نیمهٔ دیگر شب انجم فروز
روز و شب عمر تو با صد شتاب
میگذرد، آن به خود و این به خواب
روز پی خور سگ دیوانهای
خفته به شب مردهٔ کاشانهای
روز چنان میگذرد شب چنین
کی شوی آمادهٔ روز پسین؟
شب چو رسد، شمع شبافروز باش
همنفس گریهٔ جانسوز باش
روز و شبت گر همه یکسان شود
بر تو شب و روز تو تاوان شود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۵۰۴ - الوقت
شنو از وقت گر خود ره نوردی
شناسی گر که قدر وقت مردی
مشو تو ماضی و مستقبل اندیش
مکن غفلت ز وقت حاضر خویش
چو ماضی و مضارع نیست چیزی
نباشد بین اعدامت تمیزی
بماضی چیزی ارشد فوت سهل است
گذشته رفت و افسوسش ز جهل است
و گر بیم و امید است از مضارع
بود آن هر دو بر وقت تو مانع
گر از مکروه مستقبل بود بیم
علاج آن نباشد غیرتسلیم
نگردد رفع ز اندوهت شداید
شود ور خیر باشد بر تو عاید
تو اکنون وقت خود را مغتنم دار
که باشد محتمل آن نفع و اضرار
بسا باشد که برعکس آیدت پیش
ز هر چه باشدت امید و تشویش
امید سودبودت آن زیان شد
و زان چیزی که اندیشی امان شد
بود ممکن که از گل خار بینی
بعکسش یا که گل از خار چینی
ز دشمن ترسی او شاید شود دوست
شود دشمن کسی کت یارو یکروست
ندیدی یا نماندت یاد از پیش
شدی مأیوس از بیگانه و خویش
و زان راهی که بس بود از نظر دور
تو را حاصل بنا گه گشت منظور
نباشی تا که بر آینده ناظر
بدست آری زمام وقت حاضر
پس آمد حفظ وقت اندر مراتب
بحال عارف و عامی مناسب
بود هم وقت دائم آن دائم
که صوفی را بود سامان دائم
نه اینجا وقت گنجد نه زمانی
بود ماضی و مستقبل بآنی
نباشد صوفی الا ابن اینوقت
نیابد غیرصوفی همچنین وقت
در اینحالست گر باشی هم احوال
مساوی ماضی و مستقبل و حال
شناسی گر که قدر وقت مردی
مشو تو ماضی و مستقبل اندیش
مکن غفلت ز وقت حاضر خویش
چو ماضی و مضارع نیست چیزی
نباشد بین اعدامت تمیزی
بماضی چیزی ارشد فوت سهل است
گذشته رفت و افسوسش ز جهل است
و گر بیم و امید است از مضارع
بود آن هر دو بر وقت تو مانع
گر از مکروه مستقبل بود بیم
علاج آن نباشد غیرتسلیم
نگردد رفع ز اندوهت شداید
شود ور خیر باشد بر تو عاید
تو اکنون وقت خود را مغتنم دار
که باشد محتمل آن نفع و اضرار
بسا باشد که برعکس آیدت پیش
ز هر چه باشدت امید و تشویش
امید سودبودت آن زیان شد
و زان چیزی که اندیشی امان شد
بود ممکن که از گل خار بینی
بعکسش یا که گل از خار چینی
ز دشمن ترسی او شاید شود دوست
شود دشمن کسی کت یارو یکروست
ندیدی یا نماندت یاد از پیش
شدی مأیوس از بیگانه و خویش
و زان راهی که بس بود از نظر دور
تو را حاصل بنا گه گشت منظور
نباشی تا که بر آینده ناظر
بدست آری زمام وقت حاضر
پس آمد حفظ وقت اندر مراتب
بحال عارف و عامی مناسب
بود هم وقت دائم آن دائم
که صوفی را بود سامان دائم
نه اینجا وقت گنجد نه زمانی
بود ماضی و مستقبل بآنی
نباشد صوفی الا ابن اینوقت
نیابد غیرصوفی همچنین وقت
در اینحالست گر باشی هم احوال
مساوی ماضی و مستقبل و حال