۳۷۱ بار خوانده شده
و من خطبة له عليهالسلام و قد تواترت عليه الأخبار باستيلاء أصحاب معاوية على البلاد
(اين خطبه را در سال 40 هجرى زمانى ايراد فرمود كه گزارشهاى پياپى از شكست ياران امام عليه السّلام به كوفه مىرسيد
و قدم عليه عاملاه على اليمن
و عبيد اللّه بن عباس و سعيد بن نمران، فرمانداران امام در يمن از بسر بن ابى ارطاة، شكست خورده به كوفه برگشتند.
و هما عبيد الله بن عباس و سعيد بن نمران لما غلب عليهما بسر بن أبي أرطاة
فقام عليهالسلام على المنبر ضجرا بتثاقل أصحابه عن الجهاد
امام براى سرزنش ياران جهت كندى و ركود در جهاد،
و مخالفتهم له في الرأي
و مخالفت از دستورهاى رهبرى، خطبه را ايراد فرمود كه آخرين سخنرانى امام است)
فقال مَا هِيَ إِلاَّ اَلْكُوفَةُ أَقْبِضُهَا وَ أَبْسُطُهَا
اكنون جز شهر كوفه در دست من باقى نمانده است، كه آن را بگشايم يا ببندم
إِنْ لَمْ تَكُونِي إِلاَّ أَنْتِ تَهُبُّ أَعَاصِيرُكِ فَقَبَّحَكِ اَللَّهُ
اى كوفه اگر فقط تو براى من باشى، آنهم برابر اين همه مصيبتها و طوفانها چهرهات زشت باد!.
وَ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ اَلشَّاعِرِ لَعَمْرُ أَبِيكَ اَلْخَيْرِ يَا عَمْرُو إِنَّنِي عَلَى وَضَرٍ مِنْ ذَا اَلْإِنَاءِ قَلِيلِ
آنگاه به گفته شاعر مثال آورد: (به جان پدرت سوگند اى عمرو كه سهم اندكى از ظرف و پيمانه داشتم).
ثُمَّ قَالَ عليهالسلام أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اِطَّلَعَ اَلْيَمَنَ
سپس ادامه داد: به من خبر رسيده كه بسر بن ارطاة بر يمن تسلّط يافته،
وَ إِنِّي وَ اَللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ
سوگند به خدا مىدانستم كه مردم شام به زودى بر شما غلبه خواهند كرد.
بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ
زيرا آنها در يارى كردن باطل خود، وحدت دارند،
وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ
و شما در دفاع از حق متفرّقيد!
وَ بِمَعْصِيَتِكُمْ إِمَامَكُمْ فِي اَلْحَقِّ
شما امام خود را در حق نافرمانى كرده
وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي اَلْبَاطِلِ
و آنها امام خود را در باطل فرمانبردارند!.
وَ بِأَدَائِهِمُ اَلْأَمَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَ خِيَانَتِكُمْ
آنها نسبت به رهبر خود امانت دار و شما خيانتكاريد،
وَ بِصَلاَحِهِمْ فِي بِلاَدِهِمْ وَ فَسَادِكُمْ
آنها در شهرهاى خود به اصلاح و آبادانى مشغولند و شما به فساد و خرابى،
فَلَوِ اِئْتَمَنْتُ أَحَدَكُمْ عَلَى قَعْبٍ
(آنقدر فرومايهايد) اگر من كاسه چوبى آب را به يكى از شماها امانت دهم
لَخَشِيتُ أَنْ يَذْهَبَ بِعِلاَقَتِهِ
مىترسم كه بند آن را بدزديد.
اَللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي
خدايا، من اين مردم را با پند و تذكّرهاى مداوم خسته كردم و آنها نيز مرا خسته نمودند،
وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي
آنها از من به ستوه آمده، و من از آنان به ستوه آمده، دل شكستهام،
فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ
به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت فرما،
وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي
و به جاى من بدتر از من بر آنها مسلّط كن.
اَللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ كَمَا يُمَاثُ اَلْمِلْحُ فِي اَلْمَاءِ
خدايا، دلهاى آنان را، آنچنان كه نمك در آب حل مىشود، آب كن!.
أَمَا وَ اَللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِي بِكُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بَنِي فِرَاسِ بْنِ غَنْمٍ
به خدا سوگند، دوست داشتم، به جاى شما كوفيان، هزار سوار از بنى فراس بن غنم مىداشتم كه:
هُنَالِكَ لَوْ دَعَوْتَ أَتَاكَ مِنْهُمْ فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيَةِ اَلْحَمِيمِ
«اگر آنان را مىخواندى، سوارانى از ايشان نزد تو مىآمدند مبارز و تازنده چون ابر تابستانى»
ثُمَّ نَزَلَ عليهالسلام مِنَ اَلْمِنْبَرِ
آنگاه امام از منبر فرود آمد.
قال السيد الشريف أقول الأرمية جمع رميّ و هو السحاب
مىگويم: «آرميه» جمع «رمىّ» به معناى ابر است،
و الحميم هاهنا وقت الصيف
و «حميم» گرماى تابستان،
و إنما خص الشاعر سحاب الصيف بالذكر
كه شاعر ابر تابستانى را ياد كرده است
لأنه أشد جفولا و أسرع خفوفا لأنه لا ماء فيه
از آن رو كه سبكبار و زود گذر است، و بارانى ندارد
و إنما يكون السحاب ثقيل السير لامتلائه بالماء
زيرا ابرهاى سنگين به جهت تراكم بخار و پر آب بودنشان به كندى حركت مىكنند
و ذلك لا يكون في الأكثر إلا زمان الشتاء
كه چنين ابرهايى بيشتر در فصل زمستان يافت مىشود.
و إنما أراد الشاعر وصفهم بالسرعة إذا دعوا و الإغاثة إذا استغيثوا
در اينجا شاعر، سواران قبيله را به جهت شتاب آنان در پذيرفتن دعوت به هنگام فرياد رسى، به ابر تابستانى تشبيه كرده است
و الدليل على ذلك قوله هنالك لو دعوت أتاك منهم
كه گفت: «هنا لك لو دعوت، أتاك منهم»
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
(اين خطبه را در سال 40 هجرى زمانى ايراد فرمود كه گزارشهاى پياپى از شكست ياران امام عليه السّلام به كوفه مىرسيد
و قدم عليه عاملاه على اليمن
و عبيد اللّه بن عباس و سعيد بن نمران، فرمانداران امام در يمن از بسر بن ابى ارطاة، شكست خورده به كوفه برگشتند.
و هما عبيد الله بن عباس و سعيد بن نمران لما غلب عليهما بسر بن أبي أرطاة
فقام عليهالسلام على المنبر ضجرا بتثاقل أصحابه عن الجهاد
امام براى سرزنش ياران جهت كندى و ركود در جهاد،
و مخالفتهم له في الرأي
و مخالفت از دستورهاى رهبرى، خطبه را ايراد فرمود كه آخرين سخنرانى امام است)
فقال مَا هِيَ إِلاَّ اَلْكُوفَةُ أَقْبِضُهَا وَ أَبْسُطُهَا
اكنون جز شهر كوفه در دست من باقى نمانده است، كه آن را بگشايم يا ببندم
إِنْ لَمْ تَكُونِي إِلاَّ أَنْتِ تَهُبُّ أَعَاصِيرُكِ فَقَبَّحَكِ اَللَّهُ
اى كوفه اگر فقط تو براى من باشى، آنهم برابر اين همه مصيبتها و طوفانها چهرهات زشت باد!.
وَ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ اَلشَّاعِرِ لَعَمْرُ أَبِيكَ اَلْخَيْرِ يَا عَمْرُو إِنَّنِي عَلَى وَضَرٍ مِنْ ذَا اَلْإِنَاءِ قَلِيلِ
آنگاه به گفته شاعر مثال آورد: (به جان پدرت سوگند اى عمرو كه سهم اندكى از ظرف و پيمانه داشتم).
ثُمَّ قَالَ عليهالسلام أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اِطَّلَعَ اَلْيَمَنَ
سپس ادامه داد: به من خبر رسيده كه بسر بن ارطاة بر يمن تسلّط يافته،
وَ إِنِّي وَ اَللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ
سوگند به خدا مىدانستم كه مردم شام به زودى بر شما غلبه خواهند كرد.
بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ
زيرا آنها در يارى كردن باطل خود، وحدت دارند،
وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ
و شما در دفاع از حق متفرّقيد!
وَ بِمَعْصِيَتِكُمْ إِمَامَكُمْ فِي اَلْحَقِّ
شما امام خود را در حق نافرمانى كرده
وَ طَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي اَلْبَاطِلِ
و آنها امام خود را در باطل فرمانبردارند!.
وَ بِأَدَائِهِمُ اَلْأَمَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَ خِيَانَتِكُمْ
آنها نسبت به رهبر خود امانت دار و شما خيانتكاريد،
وَ بِصَلاَحِهِمْ فِي بِلاَدِهِمْ وَ فَسَادِكُمْ
آنها در شهرهاى خود به اصلاح و آبادانى مشغولند و شما به فساد و خرابى،
فَلَوِ اِئْتَمَنْتُ أَحَدَكُمْ عَلَى قَعْبٍ
(آنقدر فرومايهايد) اگر من كاسه چوبى آب را به يكى از شماها امانت دهم
لَخَشِيتُ أَنْ يَذْهَبَ بِعِلاَقَتِهِ
مىترسم كه بند آن را بدزديد.
اَللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي
خدايا، من اين مردم را با پند و تذكّرهاى مداوم خسته كردم و آنها نيز مرا خسته نمودند،
وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي
آنها از من به ستوه آمده، و من از آنان به ستوه آمده، دل شكستهام،
فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ
به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت فرما،
وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي
و به جاى من بدتر از من بر آنها مسلّط كن.
اَللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ كَمَا يُمَاثُ اَلْمِلْحُ فِي اَلْمَاءِ
خدايا، دلهاى آنان را، آنچنان كه نمك در آب حل مىشود، آب كن!.
أَمَا وَ اَللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ لِي بِكُمْ أَلْفَ فَارِسٍ مِنْ بَنِي فِرَاسِ بْنِ غَنْمٍ
به خدا سوگند، دوست داشتم، به جاى شما كوفيان، هزار سوار از بنى فراس بن غنم مىداشتم كه:
هُنَالِكَ لَوْ دَعَوْتَ أَتَاكَ مِنْهُمْ فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِيَةِ اَلْحَمِيمِ
«اگر آنان را مىخواندى، سوارانى از ايشان نزد تو مىآمدند مبارز و تازنده چون ابر تابستانى»
ثُمَّ نَزَلَ عليهالسلام مِنَ اَلْمِنْبَرِ
آنگاه امام از منبر فرود آمد.
قال السيد الشريف أقول الأرمية جمع رميّ و هو السحاب
مىگويم: «آرميه» جمع «رمىّ» به معناى ابر است،
و الحميم هاهنا وقت الصيف
و «حميم» گرماى تابستان،
و إنما خص الشاعر سحاب الصيف بالذكر
كه شاعر ابر تابستانى را ياد كرده است
لأنه أشد جفولا و أسرع خفوفا لأنه لا ماء فيه
از آن رو كه سبكبار و زود گذر است، و بارانى ندارد
و إنما يكون السحاب ثقيل السير لامتلائه بالماء
زيرا ابرهاى سنگين به جهت تراكم بخار و پر آب بودنشان به كندى حركت مىكنند
و ذلك لا يكون في الأكثر إلا زمان الشتاء
كه چنين ابرهايى بيشتر در فصل زمستان يافت مىشود.
و إنما أراد الشاعر وصفهم بالسرعة إذا دعوا و الإغاثة إذا استغيثوا
در اينجا شاعر، سواران قبيله را به جهت شتاب آنان در پذيرفتن دعوت به هنگام فرياد رسى، به ابر تابستانى تشبيه كرده است
و الدليل على ذلك قوله هنالك لو دعوت أتاك منهم
كه گفت: «هنا لك لو دعوت، أتاك منهم»
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:ضرورت آمادگى براى جهاد
گوهر بعدی:اعراب پیش از اسلام
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.