هوش مصنوعی:
امام علی(ع) در این متن به بیان ظلمها و ستمهای قوم بنیامیه و تلاش آنان برای خاموش کردن نور الهی میپردازد. ایشان به نابرابری در تقسیم قدرت اشاره کرده و آن را ناشی از خودخواهی و طمع برخی افراد میدانند. همچنین، امام به یکی از یاران خود که پرسیده بود چرا از حق خود محروم شدهاند، پاسخ میدهند و او را به آرامش و تفکر دعوت میکنند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق تاریخی، سیاسی و اخلاقی است که درک آن نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آگاهی تاریخی دارد. همچنین، برخی عبارات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
غصب خلافت توسط انحصار طلبان
و من كلام له عليهالسلام لبعض أصحابه و قد سأله كيف دفعكم قومكم عن هذا المقام و أنتم أحق به فقال
(در سال 37 هجرى در صفّين، شخصى از طايفه بنى اسد پرسيد: چگونه شما را از مقام امامت كه سزاوارتر از همه بوديد كنار زدند؟ فرمود:)
يَا أَخَا بَنِي أَسَدٍ إِنَّكَ لَقَلِقُ اَلْوَضِينِ
اى برادر بنى اسدى! تو مردى پريشان و مضطربى
تُرْسِلُ فِي غَيْرِ سَدَدٍ
كه نابجا پرسش مىكنى
وَ لَكَ بَعْدُ ذِمَامَةُ اَلصِّهْرِ وَ حَقُّ اَلْمَسْأَلَةِ
ليكن تو را حق خويشاوندى است، و حقّى كه در پرسيدن دارى
وَ قَدِ اِسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ
و بىگمان طالب دانستنى. پس بدان كه
أَمَّا اَلاِسْتِبْدَادُ عَلَيْنَا بِهَذَا اَلْمَقَامِ وَ نَحْنُ اَلْأَعْلَوْنَ نَسَباً وَ اَلْأَشَدُّونَ بِرَسُولِ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله نَوْطاً
آن ظلم و خود كامگى كه نسبت به خلافت بر ما تحميل شد، در حالى كه ما را نسب برتر و پيوند خويشاوندى با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استوارتر بود
فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ
جز خودخواهى و انحصار طلبى چيز ديگرى نبود كه: گروهى بخيلانه به كرسى خلافت چسبيدند، و گروهى سخاوتمندانه از آن دست كشيدند
وَ اَلْحَكَمُ اَللَّهُ وَ اَلْمَعُودُ إِلَيْهِ اَلْقِيَامَةُ
داور خداست، و بازگشت همه ما به روز قيامت است
وَ دَعْ عَنْكَ نَهْباً صِيحَ فِي حَجَرَاتِهِ
(در اينجا شعر امرء القيس را خواند كه:) «واگذار داستان تاراج آن غارتگران را
وَ لَكِنْ حَدِيثاً مَا حَدِيثُ اَلرَّوَاحِلِ
و به ياد آور داستان شگفت دزديدن اسب سوارى را
وَ هَلُمَّ اَلْخَطْبَ فِي اِبْنِ أَبِي سُفْيَانَ
بيا و داستان پسر ابو سفيان را به ياد آور
فَلَقَدْ أَضْحَكَنِي اَلدَّهْرُ بَعْدَ إِبْكَائِهِ
كه روزگار مرا به خنده آورد از آن پس كه مرا گرياند
وَ لاَ غَرْوَ وَ اَللَّهِ فَيَا لَهُ خَطْباً يَسْتَفْرِغُ اَلْعَجَبَ وَ يُكْثِرُ اَلْأَوَدَ
سوگند به خدا كه جاى شگفتى نيست، كار از بس عجيب است كه شگفتى را مىزدايد و كجى و انحراف مىافزايد
حَاوَلَ اَلْقَوْمُ إِطْفَاءَ نُورِ اَللَّهِ مِنْ مِصْبَاحِهِ وَ سَدَّ فَوَّارِهِ مِنْ يَنْبُوعِهِ
مردم كوشيدند نور خدا را در داخل چراغ آن خاموش سازند، جوشش زلال حقيقت را از سر چشمه آن ببندند
وَ جَدَحُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ شِرْباً وَبِيئاً
چرا كه ميان من و خود، آب را وبا آلود كردند
فَإِنْ تَرْتَفِعْ عَنَّا وَ عَنْهُمْ مِحَنُ اَلْبَلْوَى أَحْمِلْهُمْ مِنَ اَلْحَقِّ عَلَى مَحْضِهِ
اگر محنت آزمايش از ما و اين مردم برداشته شود، آنان را به راهى مىبرم كه سراسر حق است
وَ إِنْ تَكُنِ اَلْأُخْرَى فَلاٰ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرٰاتٍ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِيمٌ بِمٰا يَصْنَعُونَ
و اگر به گونۀ ديگرى انجامد: (با حسرت خوردن بر آنها جان خويش را مگذار، كه خداوند بر آنچه مىكنند آگاه است)
(در سال 37 هجرى در صفّين، شخصى از طايفه بنى اسد پرسيد: چگونه شما را از مقام امامت كه سزاوارتر از همه بوديد كنار زدند؟ فرمود:)
يَا أَخَا بَنِي أَسَدٍ إِنَّكَ لَقَلِقُ اَلْوَضِينِ
اى برادر بنى اسدى! تو مردى پريشان و مضطربى
تُرْسِلُ فِي غَيْرِ سَدَدٍ
كه نابجا پرسش مىكنى
وَ لَكَ بَعْدُ ذِمَامَةُ اَلصِّهْرِ وَ حَقُّ اَلْمَسْأَلَةِ
ليكن تو را حق خويشاوندى است، و حقّى كه در پرسيدن دارى
وَ قَدِ اِسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ
و بىگمان طالب دانستنى. پس بدان كه
أَمَّا اَلاِسْتِبْدَادُ عَلَيْنَا بِهَذَا اَلْمَقَامِ وَ نَحْنُ اَلْأَعْلَوْنَ نَسَباً وَ اَلْأَشَدُّونَ بِرَسُولِ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله نَوْطاً
آن ظلم و خود كامگى كه نسبت به خلافت بر ما تحميل شد، در حالى كه ما را نسب برتر و پيوند خويشاوندى با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استوارتر بود
فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ
جز خودخواهى و انحصار طلبى چيز ديگرى نبود كه: گروهى بخيلانه به كرسى خلافت چسبيدند، و گروهى سخاوتمندانه از آن دست كشيدند
وَ اَلْحَكَمُ اَللَّهُ وَ اَلْمَعُودُ إِلَيْهِ اَلْقِيَامَةُ
داور خداست، و بازگشت همه ما به روز قيامت است
وَ دَعْ عَنْكَ نَهْباً صِيحَ فِي حَجَرَاتِهِ
(در اينجا شعر امرء القيس را خواند كه:) «واگذار داستان تاراج آن غارتگران را
وَ لَكِنْ حَدِيثاً مَا حَدِيثُ اَلرَّوَاحِلِ
و به ياد آور داستان شگفت دزديدن اسب سوارى را
وَ هَلُمَّ اَلْخَطْبَ فِي اِبْنِ أَبِي سُفْيَانَ
بيا و داستان پسر ابو سفيان را به ياد آور
فَلَقَدْ أَضْحَكَنِي اَلدَّهْرُ بَعْدَ إِبْكَائِهِ
كه روزگار مرا به خنده آورد از آن پس كه مرا گرياند
وَ لاَ غَرْوَ وَ اَللَّهِ فَيَا لَهُ خَطْباً يَسْتَفْرِغُ اَلْعَجَبَ وَ يُكْثِرُ اَلْأَوَدَ
سوگند به خدا كه جاى شگفتى نيست، كار از بس عجيب است كه شگفتى را مىزدايد و كجى و انحراف مىافزايد
حَاوَلَ اَلْقَوْمُ إِطْفَاءَ نُورِ اَللَّهِ مِنْ مِصْبَاحِهِ وَ سَدَّ فَوَّارِهِ مِنْ يَنْبُوعِهِ
مردم كوشيدند نور خدا را در داخل چراغ آن خاموش سازند، جوشش زلال حقيقت را از سر چشمه آن ببندند
وَ جَدَحُوا بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ شِرْباً وَبِيئاً
چرا كه ميان من و خود، آب را وبا آلود كردند
فَإِنْ تَرْتَفِعْ عَنَّا وَ عَنْهُمْ مِحَنُ اَلْبَلْوَى أَحْمِلْهُمْ مِنَ اَلْحَقِّ عَلَى مَحْضِهِ
اگر محنت آزمايش از ما و اين مردم برداشته شود، آنان را به راهى مىبرم كه سراسر حق است
وَ إِنْ تَكُنِ اَلْأُخْرَى فَلاٰ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرٰاتٍ إِنَّ اَللّٰهَ عَلِيمٌ بِمٰا يَصْنَعُونَ
و اگر به گونۀ ديگرى انجامد: (با حسرت خوردن بر آنها جان خويش را مگذار، كه خداوند بر آنچه مىكنند آگاه است)
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:توصیف پیامبر ص و خاندانش و پیروانش
گوهر بعدی:توصف آفرينش خداوند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.