۲۷۶ بار خوانده شده
و من كتاب له عليهالسلام إلى معاوية فَأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا وَ اِجْتِيَاحَ أَصْلِنَا وَ هَمُّوا بِنَا اَلْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا اَلْأَفَاعِيلَ وَ مَنَعُونَا اَلْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا اَلْخَوْفَ وَ اِضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ اَلْحَرْبِ
خويشاوندان ما از قريش مىخواستند پيامبرمان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بكشند، و ريشۀ ما را در آورند و در اين راه انديشهها از سرگذراندند، و هر چه خواستند نسبت به ما انجام دادند، و زندگى خوش را از ما سلب كردند، و با ترس و وحشت به هم آميختند، و ما را به پيمودن كوههاى صعب العبور مجبور كردند، و براى ما آتش جنگ افروختند
فَعَزَمَ اَللَّهُ لَنَا عَلَى اَلذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَ اَلرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ
امّا خدا خواست كه ما پاسدار دين او باشيم، و شر آنان را از حريم دين باز داريم
مُؤْمِنُنَا يَبْغِي بِذَلِكَ اَلْأَجْرَ وَ كَافِرُنَا يُحَامِي عَنِ اَلْأَصْلِ وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَيْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِيهِ بِحِلْفٍ يَمْنَعُهُ أَوْ عَشِيرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ فَهُوَ مِنَ اَلْقَتْلِ بِمَكَانِ أَمْنٍ
مؤمن ما در اين راه خواستار پاداش بود، و كافر ما از خويشاوندان خود دفاع كرد، ديگر افراد قريش كه ايمان مىآوردند و از تبار ما نبودند، هر گاه آتش جنگ زبانه مىكشيد، و دشمنان هجوم مىآوردند يا به وسيله هم پيمانهايشان و يا با نيروى قوم و قبيلهشان حمايت مىشدند در امان بودند
وَ كَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله إِذَا اِحْمَرَّ اَلْبَأْسُ وَ أَحْجَمَ اَلنَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ اَلسُّيُوفِ وَ اَلْأَسِنَّةِ
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اهل بيت خود را پيش مىفرستاد تا به وسيله آنها، اصحابش را از سوزش شمشيرها و نيزهها حفظ فرمايد
فَقُتِلَ عُبَيْدَةُ بْنُ اَلْحَارِثِ يَوْمَ بَدْرٍ وَ قُتِلَ حَمْزَةُ يَوْمَ أُحُدٍ وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ يَوْمَ مُؤْتَةَ وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَكَرْتُ اِسْمَهُ مِثْلَ اَلَّذِي أَرَادُوا مِنَ اَلشَّهَادَةِ وَ لَكِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ وَ مَنِيَّتَهُ أُجِّلَتْ
چنانكه عبيدة بن حارث در جنگ بدر، و حمزه در احد، و جعفر در موته، شهيد شدند. كسانى هم بودند كه اگر مىخواستم نامشان را مىآوردم، آنان دوست داشتند چون شهيدان اسلام، شهيد گردند، امّا مقدّر چنين بود كه زنده بمانند، و مرگشان به تأخير افتاد
فَيَا عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ يُقْرَنُ بِي مَنْ لَمْ يَسْعَ بِقَدَمِي وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ كَسَابِقَتِي اَلَّتِي لاَ يُدْلِي أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلاَّ أَنْ يَدَّعِيَ مُدَّعٍ مَا لاَ أَعْرِفُهُ وَ لاَ أَظُنُّ اَللَّهَ يَعْرِفُهُ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ
شگفتا از روزگار! كه مرا همسنگ كسى قرار داده كه چون من پيش قدم نبوده، و مانند من سابقه در اسلام و هجرت نداشته است، كسى را سراغ ندارم چنين ادّعايى كند، مگر ادّعا كنندهاى كه نه من او را مىشناسم و نه فكر مىكنم خدا، او را بشناسد! در هر حال خدا را سپاسگزارم
وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَةِ عُثْمَانَ إِلَيْكَ فَإِنِّي نَظَرْتُ فِي هَذَا اَلْأَمْرِ فَلَمْ أَرَهُ يَسَعُنِي دَفْعُهُمْ إِلَيْكَ وَ لاَ إِلَى غَيْرِكَ
اينكه از من خواستى تا قاتلان عثمان را به تو بسپارم، پيرامون آن فكر كردم و ديدم كه توان سپردن آنها را به تو يا غير تو ندارم
وَ لَعَمْرِي لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَيِّكَ وَ شِقَاقِكَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِيلٍ يَطْلُبُونَكَ لاَ يُكَلِّفُونَكَ طَلَبَهُمْ فِي بَرٍّ وَ لاَ بَحْرٍ وَ لاَ جَبَلٍ وَ لاَ سَهْلٍ إِلاَّ أَنَّهُ طَلَبٌ يَسُوءُكَ وِجْدَانُهُ وَ زَوْرٌ لاَ يَسُرُّكَ لُقْيَانُهُ وَ اَلسَّلاَمُ لِأَهْلِهِ
سوگند به جان خودم! اگر دست از گمراهى و تفرقه بر ندارى، به زودى آنها را خواهى يافت كه تو را مىطلبند، بى آن كه تو را فرصت دهند تا در خشكى و دريا و كوه و صحرا، زحمت پيدا كردنشان را بر خود هموار كنى. و اگر در جستجوى آنان بر آيى بدان كه شادمان نخواهى شد، و ملاقات با آنان تو را خوشحال نخواهد كرد، و درود بر اهل آن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
خويشاوندان ما از قريش مىخواستند پيامبرمان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بكشند، و ريشۀ ما را در آورند و در اين راه انديشهها از سرگذراندند، و هر چه خواستند نسبت به ما انجام دادند، و زندگى خوش را از ما سلب كردند، و با ترس و وحشت به هم آميختند، و ما را به پيمودن كوههاى صعب العبور مجبور كردند، و براى ما آتش جنگ افروختند
فَعَزَمَ اَللَّهُ لَنَا عَلَى اَلذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَ اَلرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ
امّا خدا خواست كه ما پاسدار دين او باشيم، و شر آنان را از حريم دين باز داريم
مُؤْمِنُنَا يَبْغِي بِذَلِكَ اَلْأَجْرَ وَ كَافِرُنَا يُحَامِي عَنِ اَلْأَصْلِ وَ مَنْ أَسْلَمَ مِنْ قُرَيْشٍ خِلْوٌ مِمَّا نَحْنُ فِيهِ بِحِلْفٍ يَمْنَعُهُ أَوْ عَشِيرَةٍ تَقُومُ دُونَهُ فَهُوَ مِنَ اَلْقَتْلِ بِمَكَانِ أَمْنٍ
مؤمن ما در اين راه خواستار پاداش بود، و كافر ما از خويشاوندان خود دفاع كرد، ديگر افراد قريش كه ايمان مىآوردند و از تبار ما نبودند، هر گاه آتش جنگ زبانه مىكشيد، و دشمنان هجوم مىآوردند يا به وسيله هم پيمانهايشان و يا با نيروى قوم و قبيلهشان حمايت مىشدند در امان بودند
وَ كَانَ رَسُولُ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله إِذَا اِحْمَرَّ اَلْبَأْسُ وَ أَحْجَمَ اَلنَّاسُ قَدَّمَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَوَقَى بِهِمْ أَصْحَابَهُ حَرَّ اَلسُّيُوفِ وَ اَلْأَسِنَّةِ
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اهل بيت خود را پيش مىفرستاد تا به وسيله آنها، اصحابش را از سوزش شمشيرها و نيزهها حفظ فرمايد
فَقُتِلَ عُبَيْدَةُ بْنُ اَلْحَارِثِ يَوْمَ بَدْرٍ وَ قُتِلَ حَمْزَةُ يَوْمَ أُحُدٍ وَ قُتِلَ جَعْفَرٌ يَوْمَ مُؤْتَةَ وَ أَرَادَ مَنْ لَوْ شِئْتُ ذَكَرْتُ اِسْمَهُ مِثْلَ اَلَّذِي أَرَادُوا مِنَ اَلشَّهَادَةِ وَ لَكِنَّ آجَالَهُمْ عُجِّلَتْ وَ مَنِيَّتَهُ أُجِّلَتْ
چنانكه عبيدة بن حارث در جنگ بدر، و حمزه در احد، و جعفر در موته، شهيد شدند. كسانى هم بودند كه اگر مىخواستم نامشان را مىآوردم، آنان دوست داشتند چون شهيدان اسلام، شهيد گردند، امّا مقدّر چنين بود كه زنده بمانند، و مرگشان به تأخير افتاد
فَيَا عَجَباً لِلدَّهْرِ إِذْ صِرْتُ يُقْرَنُ بِي مَنْ لَمْ يَسْعَ بِقَدَمِي وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ كَسَابِقَتِي اَلَّتِي لاَ يُدْلِي أَحَدٌ بِمِثْلِهَا إِلاَّ أَنْ يَدَّعِيَ مُدَّعٍ مَا لاَ أَعْرِفُهُ وَ لاَ أَظُنُّ اَللَّهَ يَعْرِفُهُ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ حَالٍ
شگفتا از روزگار! كه مرا همسنگ كسى قرار داده كه چون من پيش قدم نبوده، و مانند من سابقه در اسلام و هجرت نداشته است، كسى را سراغ ندارم چنين ادّعايى كند، مگر ادّعا كنندهاى كه نه من او را مىشناسم و نه فكر مىكنم خدا، او را بشناسد! در هر حال خدا را سپاسگزارم
وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنْ دَفْعِ قَتَلَةِ عُثْمَانَ إِلَيْكَ فَإِنِّي نَظَرْتُ فِي هَذَا اَلْأَمْرِ فَلَمْ أَرَهُ يَسَعُنِي دَفْعُهُمْ إِلَيْكَ وَ لاَ إِلَى غَيْرِكَ
اينكه از من خواستى تا قاتلان عثمان را به تو بسپارم، پيرامون آن فكر كردم و ديدم كه توان سپردن آنها را به تو يا غير تو ندارم
وَ لَعَمْرِي لَئِنْ لَمْ تَنْزِعْ عَنْ غَيِّكَ وَ شِقَاقِكَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ عَنْ قَلِيلٍ يَطْلُبُونَكَ لاَ يُكَلِّفُونَكَ طَلَبَهُمْ فِي بَرٍّ وَ لاَ بَحْرٍ وَ لاَ جَبَلٍ وَ لاَ سَهْلٍ إِلاَّ أَنَّهُ طَلَبٌ يَسُوءُكَ وِجْدَانُهُ وَ زَوْرٌ لاَ يَسُرُّكَ لُقْيَانُهُ وَ اَلسَّلاَمُ لِأَهْلِهِ
سوگند به جان خودم! اگر دست از گمراهى و تفرقه بر ندارى، به زودى آنها را خواهى يافت كه تو را مىطلبند، بى آن كه تو را فرصت دهند تا در خشكى و دريا و كوه و صحرا، زحمت پيدا كردنشان را بر خود هموار كنى. و اگر در جستجوى آنان بر آيى بدان كه شادمان نخواهى شد، و ملاقات با آنان تو را خوشحال نخواهد كرد، و درود بر اهل آن
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:نامه به جرير بن عبد الله بجلى
گوهر بعدی:نامه ای ديگر به معاويه
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.