۵۳۱ بار خوانده شده
و من كتاب له عليهالسلام إليه أيضا وَ كَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَكَشَّفَتْ عَنْكَ جَلاَبِيبُ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ دُنْيَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِينَتِهَا وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا دَعَتْكَ فَأَجَبْتَهَا وَ قَادَتْكَ فَاتَّبَعْتَهَا وَ أَمَرَتْكَ فَأَطَعْتَهَا
چه خواهى كرد، آنگاه كه جامههاى رنگين تو كنار رود، جامههايى كه به زيباييهاى دنيا زينت شده است؟ دنيا تو را با خوشىهاى خود فريب داده، تو را به سوى خود خواند، و تو به دعوت آن پاسخ دادى، فرمانت داد و اطاعت كردى
وَ إِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَقِفَكَ وَاقِفٌ عَلَى مَا لاَ يُنْجِيكَ مِنْهُ مِجَنٌّ فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا اَلْأَمْرِ وَ خُذْ أُهْبَةَ اَلْحِسَابِ وَ شَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِكَ وَ لاَ تُمَكِّنِ اَلْغُوَاةَ مِنْ سَمْعِكَ وَ إِلاَّ تَفْعَلْ أُعْلِمْكَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّكَ مُتْرَفٌ
همانا به زودى تو را وارد ميدان خطرناكى مىكند كه هيچ سپر نگهدارندهاى نجاتت نمىدهد. اى معاويه از اين كار دست بكش، و آمادۀ حساب باش، و آمادۀ حوادثى باش كه به سراغ تو مىآيد. به گمراهان فرو مايه، گوش مسپار! اگر چنين نكنى به تو اعلام مىدارم كه در غفلت زدگى قرار گرفتهاى
قَدْ أَخَذَ اَلشَّيْطَانُ مِنْكَ مَأْخَذَهُ وَ بَلَغَ فِيكَ أَمَلَهُ وَ جَرَى مِنْكَ مَجْرَى اَلرُّوحِ وَ اَلدَّمِ
همانا تو ناز پروردهاى هستى كه شيطان بر تو حكومت مىكند، و با تو به آرزوهايش مىرسد، و چون روح و خون در سراسر وجودت جريان دارد
وَ مَتَى كُنْتُمْ يَا مُعَاوِيَةُ سَاسَةَ اَلرَّعِيَّةِ وَ وُلاَةَ أَمْرِ اَلْأُمَّةِ بِغَيْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَ لاَ شَرَفٍ بَاسِقٍ
معاويه! از چه زمانى شما زمامداران امّت و فرماندههان ملّت بوديد؟ نه سابقۀ درخشانى در دين، و نه شرافت والايى در خانواده داريد
وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ اَلشَّقَاءِ وَ أُحَذِّرُكَ أَنْ تَكُونَ مُتَمَادِياً فِي غِرَّةِ اَلْأُمْنِيِّةِ مُخْتَلِفَ اَلْعَلاَنِيَةِ وَ اَلسَّرِيرَةِ
پناه به خدا مىبرم از گرفتار شدن به دشمنىهاى ريشهدار! تو را مىترسانم از اينكه به دنبال آرزوها تلاش كنى، و آشكار و نهانت يكسان نباشد
وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَى اَلْحَرْبِ فَدَعِ اَلنَّاسَ جَانِباً وَ اُخْرُجْ إِلَيَّ وَ أَعْفِ اَلْفَرِيقَيْنِ مِنَ اَلْقِتَالِ لِتَعْلَمَ أَيُّنَا اَلْمَرِينُ عَلَى قَلْبِهِ وَ اَلْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ
معاويه! مرا به جنگ خواندهاى، اگر راست مىگويى مردم را بگذار و به جنگ من بيا، و دو لشكر را از كشتار باز دار، تا بدانى پردۀ تاريك بر دل كدام يك از ما كشيده، و ديدۀ چه كس پوشيده است
فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ وَ ذَلِكَ اَلسَّيْفُ مَعِي وَ بِذَلِكَ اَلْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي مَا اِسْتَبْدَلْتُ دِيناً وَ لاَ اِسْتَحْدَثْتُ نَبِيّاً وَ إِنِّي لَعَلَى اَلْمِنْهَاجِ اَلَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ وَ دَخَلْتُمْ فِيهِ مُكْرَهِينَ
من ابو الحسن، كشندۀ جدّ و دايى و برادر تو در روز نبرد بدر، مىباشم كه سر آنان را شكافتم، امروز همان شمشير با من است، و با همان قلب با دشمنانم ملاقات مىكنم، نه بدعتى در دين گذاشته، و نه پيامبر جديدى برگزيدهام، من بر همان راه راست الهى قرار دارم كه شما با اختيار رهايش كرده، و با اكراه پذيرفته بوديد
وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ عُثْمَانَ وَ لَقَدْ عَلِمْتَ حَيْثُ وَقَعَ دَمُ عُثْمَانَ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاكَ إِنْ كُنْتَ طَالِباً
خيال كردى به خونخواهى عثمان آمدهاى؟ در حالى كه مىدانى خون او به دست چه كسانى ريخته شده است. اگر راست مىگويى از آنها مطالبه كن
فَكَأَنِّي قَدْ رَأَيْتُكَ تَضِجُّ مِنَ اَلْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْكَ ضَجِيجَ اَلْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ وَ كَأَنِّي بِجَمَاعَتِكَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ اَلضَّرْبِ اَلْمُتَتَابِعِ وَ اَلْقَضَاءِ اَلْوَاقِعِ وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ إِلَى كِتَابِ اَللَّهِ وَ هِيَ كَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ أَوْ مُبَايِعَةٌ حَائِدَةٌ
همانا من تو را در جنگ مىنگرم كه چونان شتران زير بار سنگين مانده، فرياد و ناله سر مىدهى، و مىبينم كه لشكريانت با بى صبرى از ضربات پياپى شمشيرها، و بلاهاى سخت، و بر خاك افتادن مداوم تنها، مرا به كتاب خدا مىخوانند در حالى كه لشكريان تو، كافر و بيعت كنندگان پيمان شكنند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
چه خواهى كرد، آنگاه كه جامههاى رنگين تو كنار رود، جامههايى كه به زيباييهاى دنيا زينت شده است؟ دنيا تو را با خوشىهاى خود فريب داده، تو را به سوى خود خواند، و تو به دعوت آن پاسخ دادى، فرمانت داد و اطاعت كردى
وَ إِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَقِفَكَ وَاقِفٌ عَلَى مَا لاَ يُنْجِيكَ مِنْهُ مِجَنٌّ فَاقْعَسْ عَنْ هَذَا اَلْأَمْرِ وَ خُذْ أُهْبَةَ اَلْحِسَابِ وَ شَمِّرْ لِمَا قَدْ نَزَلَ بِكَ وَ لاَ تُمَكِّنِ اَلْغُوَاةَ مِنْ سَمْعِكَ وَ إِلاَّ تَفْعَلْ أُعْلِمْكَ مَا أَغْفَلْتَ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّكَ مُتْرَفٌ
همانا به زودى تو را وارد ميدان خطرناكى مىكند كه هيچ سپر نگهدارندهاى نجاتت نمىدهد. اى معاويه از اين كار دست بكش، و آمادۀ حساب باش، و آمادۀ حوادثى باش كه به سراغ تو مىآيد. به گمراهان فرو مايه، گوش مسپار! اگر چنين نكنى به تو اعلام مىدارم كه در غفلت زدگى قرار گرفتهاى
قَدْ أَخَذَ اَلشَّيْطَانُ مِنْكَ مَأْخَذَهُ وَ بَلَغَ فِيكَ أَمَلَهُ وَ جَرَى مِنْكَ مَجْرَى اَلرُّوحِ وَ اَلدَّمِ
همانا تو ناز پروردهاى هستى كه شيطان بر تو حكومت مىكند، و با تو به آرزوهايش مىرسد، و چون روح و خون در سراسر وجودت جريان دارد
وَ مَتَى كُنْتُمْ يَا مُعَاوِيَةُ سَاسَةَ اَلرَّعِيَّةِ وَ وُلاَةَ أَمْرِ اَلْأُمَّةِ بِغَيْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَ لاَ شَرَفٍ بَاسِقٍ
معاويه! از چه زمانى شما زمامداران امّت و فرماندههان ملّت بوديد؟ نه سابقۀ درخشانى در دين، و نه شرافت والايى در خانواده داريد
وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ اَلشَّقَاءِ وَ أُحَذِّرُكَ أَنْ تَكُونَ مُتَمَادِياً فِي غِرَّةِ اَلْأُمْنِيِّةِ مُخْتَلِفَ اَلْعَلاَنِيَةِ وَ اَلسَّرِيرَةِ
پناه به خدا مىبرم از گرفتار شدن به دشمنىهاى ريشهدار! تو را مىترسانم از اينكه به دنبال آرزوها تلاش كنى، و آشكار و نهانت يكسان نباشد
وَ قَدْ دَعَوْتَ إِلَى اَلْحَرْبِ فَدَعِ اَلنَّاسَ جَانِباً وَ اُخْرُجْ إِلَيَّ وَ أَعْفِ اَلْفَرِيقَيْنِ مِنَ اَلْقِتَالِ لِتَعْلَمَ أَيُّنَا اَلْمَرِينُ عَلَى قَلْبِهِ وَ اَلْمُغَطَّى عَلَى بَصَرِهِ
معاويه! مرا به جنگ خواندهاى، اگر راست مىگويى مردم را بگذار و به جنگ من بيا، و دو لشكر را از كشتار باز دار، تا بدانى پردۀ تاريك بر دل كدام يك از ما كشيده، و ديدۀ چه كس پوشيده است
فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ وَ ذَلِكَ اَلسَّيْفُ مَعِي وَ بِذَلِكَ اَلْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي مَا اِسْتَبْدَلْتُ دِيناً وَ لاَ اِسْتَحْدَثْتُ نَبِيّاً وَ إِنِّي لَعَلَى اَلْمِنْهَاجِ اَلَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ وَ دَخَلْتُمْ فِيهِ مُكْرَهِينَ
من ابو الحسن، كشندۀ جدّ و دايى و برادر تو در روز نبرد بدر، مىباشم كه سر آنان را شكافتم، امروز همان شمشير با من است، و با همان قلب با دشمنانم ملاقات مىكنم، نه بدعتى در دين گذاشته، و نه پيامبر جديدى برگزيدهام، من بر همان راه راست الهى قرار دارم كه شما با اختيار رهايش كرده، و با اكراه پذيرفته بوديد
وَ زَعَمْتَ أَنَّكَ جِئْتَ ثَائِراً بِدَمِ عُثْمَانَ وَ لَقَدْ عَلِمْتَ حَيْثُ وَقَعَ دَمُ عُثْمَانَ فَاطْلُبْهُ مِنْ هُنَاكَ إِنْ كُنْتَ طَالِباً
خيال كردى به خونخواهى عثمان آمدهاى؟ در حالى كه مىدانى خون او به دست چه كسانى ريخته شده است. اگر راست مىگويى از آنها مطالبه كن
فَكَأَنِّي قَدْ رَأَيْتُكَ تَضِجُّ مِنَ اَلْحَرْبِ إِذَا عَضَّتْكَ ضَجِيجَ اَلْجِمَالِ بِالْأَثْقَالِ وَ كَأَنِّي بِجَمَاعَتِكَ تَدْعُونِي جَزَعاً مِنَ اَلضَّرْبِ اَلْمُتَتَابِعِ وَ اَلْقَضَاءِ اَلْوَاقِعِ وَ مَصَارِعَ بَعْدَ مَصَارِعَ إِلَى كِتَابِ اَللَّهِ وَ هِيَ كَافِرَةٌ جَاحِدَةٌ أَوْ مُبَايِعَةٌ حَائِدَةٌ
همانا من تو را در جنگ مىنگرم كه چونان شتران زير بار سنگين مانده، فرياد و ناله سر مىدهى، و مىبينم كه لشكريانت با بى صبرى از ضربات پياپى شمشيرها، و بلاهاى سخت، و بر خاك افتادن مداوم تنها، مرا به كتاب خدا مىخوانند در حالى كه لشكريان تو، كافر و بيعت كنندگان پيمان شكنند
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:نامه به معاويه
گوهر بعدی:به لشکریان در مورد آموزش آرایش جنگی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.