۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۱

باد آن نوشین دهانم کام شیرین میکند
میکشان را یاد باده بزم رنگین میکند

خنجر خونریز جلادان نکرده با کسی
آنچه با من ساعد و دست نگارین میکند

تلخکامی کی بماند در لحد فرهاد را
گر کسش تلقین ببالین نام شیرین میکند

چین اگر مشکین بود از ناف آهوئی و بس
چین یکمویت همه آفاق مشکین میکند

کار تو با یار تو اندر میان دارد مهم
حاش لله یاد اگر از یار پارین میکند

حبذا نقش بدیعی کز صفای منظرش
نقش بند صنع بر خود فخر و تحسین میکند

خنجر مژگان بود کافی بقتل عاشقان
رنجه بر قتلم چرا او دست سیمین میکند

شاید ار بخشد گنه آشفته را دارای حشر
کاو مدیح مرتضی آن داور دین میکند

دولت شه را دعا باشد سزا صبح و مسا
این دعا را چون ملک پیوسته آمین میکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.