۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۲۹

کسی که با سگ کوی تو آشنا نبود
باو مصاحبت عاشقان روا نبود

بمیکده بگدائی هر آنکه چهره نسود
اگر چه خود جم عهد است پادشا نبود

مکن خلاف محبت که در طریقت عشق
بکیش اهل محبت جز این خطا نبود

حکایت از تو و بدعهدیت نخواهم کرد
که حسن را بجز این کار اقتضا نبود

اگر تو دام نهی یا کمند بر چینی
که هیچ صید زقیدت بتارها نبود

بغیر نرگس مستت بپارس فتنه نماند
بغیر آن قد و بالا دگر بلا نبود

از غیر گرچه محبت بود که عین جفاست
زدوست گرچه ستم میرسد جفا نبود

بکوی میکده جویند میکشان اکسیر
زشیخ شهر کسی چشم بر عطا نبود

گدای تو بود آشفته یا علی دریاب
فکندنش بدر این و آن روا نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.