۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۰

شبی گر بوسه زان شیرین دهانم اتفاق افتد
مرا در عین ظلمت آب حیوان در مذاق افتد

می و معشوق درخلوت چو بی غیرت میسر شد
غنیمت دان که این نعمت تو را کم اتفاق افتد

فروزد گر بکاخت پرتو شمع رخ جانان
عجب نبود که خور پروانه وارت در رواق افتد

کند ساعد اگر رنگین زخون عاشق مسکین
کند او را بهل چشمش چو بر آن سیم ساق افتد

بدوشم گر نهی کوه احد بر دل گران ناید
ولی بار فراقت بر دلم تکلیف شاق افتد

زدرد اشتیاقم دم زند گر نائی مجلس
زوحشت نای را اندر گلو دردم حناق افتد

بچم در بوستان تا سرو ناز اندر نیاز آری
بکش پرده که گل در بوستان از طمطراق افتد

تو را طاق ابروان آرامگاه مدعی گشته
دلم را بس عجب نبود اگر طاقت بطاق افتد

حجاز و کعبه او را فرامش سازم از خاطر
مرا آشفته گر رحل اقامت در عراق افتد

عراق درگه حیدر علی داماد پیغمبر
که بر عرش درش در پویه رفرف بابراق افتد

بلی صعبست دوری تن و جان صعبتر از آن
اگر اندر میان جان و جانانت فراق افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.