۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۷

دیده برهم ننهم جز بحضور اغیار
نکنم خواب مگر زیر خم تیغ نگار

کام شیرین نکنم جز بغم تلخی عشق
بزم رنگین نکنم جز بجمال دلدار

عیش مشتاق نباشد بجز از ساحت دوست
عاشقان را چه تمنای گل و باغ و بهار

توئی آن تازه بهاری که تفاوت نکند
در رخ و زلف تو سنجند اگر لیل و نهار

ای زآهوت بخون غرقه غزال ختنی
ای خم زلفت کجت کعبه مشک تاتار

نقش روی تو صنم هر که برد تحفه بچین
در برش سجده نمایند بتان فرخار

بی تو نیش است و صداع است و خمار و غم و رنج
نای و نوش و می و مطرب دف و عود و مزمار

با تو باغست و بهار است و گل و لاله و مل
فصل دی داغ درون زهر بلا زحمت و خار

تا تو ای برق جهانسوز کنی جلوه بدشت
خرمن هستی آشفته بود وقف شرار

تا بسوزیش شود فانی و خاکستر او
ببرد باد صبا بر در حیدر چو غبار

پرده دار حرم سر خدا مظهر حق
کافتابش بدرخانه بود چون مسمار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.