۱۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳۲

عشق پیرانه سرم انگیخته در دل نشاط
بر هوا گسترده ام از نو سلیمان وش نشاط

پرچم زلف بتی افکند بر سر سایه ام
تا زنم بر بام گردون پرچم عیش و نشاط

قافله سالار عشقم کاروان پربار دل
مشتری مغبچگان و کوی میخانه رباط

اختلاط ماه و تو هست از ازل چون نور و چشم
گر بچشم مردمانم نیست پیدا اختلاط

ربط جان زآن تار زلفین دو تا کی بگسلد
تا که باشد در میان جان و جانان ارتباط

دست معمار وجودم چون بنا کرد از ازل
خشت من از عشق کرد و مهر مهرویان ملاط

ما در گیتی مرا در پای خم زاد از ازل
دایه ام شد میفروش و خاک میخانه قماط

احتیاطی داشتم از دیدن روی بتان
ناگهان تیر نظر از دست برد آن احتیاط

عیش باقی جوی در کوی مغان منزل گزین
در بسیط خاک چون نبود بساط انبساط

درگه پیر مغان خاک نجف دارالامان
این صراط مستقیم آشفته و نعم الصراط

سعی کن ایدل که تا گردی غبار درگهش
تا کله گوشه زکیوان بگذرانی از نشاط
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.