۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۳۵

کافور بیخت ابر چو بر بوستان باغ
کنجی بجوی و همدمی و از جهان فراغ

بر جای سرو و گل بنشان یار معتدل
می نه بجای لاله و نرگس کن از ایاغ

شمعی بدست آر که پروانه اش شوی
روشن کنی بخلوت دل از رخش چراغ

بگذار بلبله زمی و بذله ای بگوی
بلبل اگرچه رفت و چمن کرد وقف زاغ

ساقی اگر چه جام بکف آیدت زدر
از چهره و شراب توان کرد طرح باغ

بردار از دهان صراحی تو پنبه را
تا دست ساقیت بنهد پنبه ای بداغ

لیلی نشسته در حشم دلبری بناز
مجنون عبث ببادیه حیران بکوه و راغ

آشفته شاهباز شو و کبک کن شکار
مردار خور مباش تو چون زاهد و کلاغ

شور علی بکاسه سر جای میدهدم
سودای مختلف بزدائیم از دماغ

شاهی که در غدیر رسول جهانیان
او را خلیفه خواند که کامل شدش بلاغ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.