۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵۷

میرفت و هزار دل دنبال
سر پنجه زخون مرد و زن آل

سمین ذقنش چو چاه بیژن
گیسوش کمند رستم زال

میرفت چو آهوان وحشی
میکرد گهی نظر بدنبال

میکرد گه از مژه اشارت
میریخیت زچشم خلق قیفال

میرفت الف صفت مجرد
زلفش بقفا خمیده چون دال

چون سایه منش دویدم از پی
در پای فتادمش چو خلخال

گفتم مرو ای روان عشاق
گفتم مرو ای همای اقبال

تو رفتی و دیده ماند بی نور
تو جانی و بی تو تن بزلزال

گر مطلب تست خون عاشق
برخیز چه میکنی تو احمال

من بسمل و غافل است صیاد
گو شیر بدردم بچنگال

خم کرد کمان ابروان را
بگذاشت در او خدنگ قتال

گفتا بگذار دامنم را
ورنه کنمت زخون قبا آل

آشفته تو بسته کمندی
ای صعوه چه میزنی پر و بال

چون عشق بزورمندی آمد
از کار افتاد عقل فعال

بر دامن مرتضی بزن چنگ
بنشین همه عمر فارغ البال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.