۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵۶

شکار کیستم یا رب بخاک و خون طپان بسمل
کمانداری کجا کز ناوکی حل سازد این مشگل

منم صید تو حیف آید بفتراک دگر افتم
بگو روبه مخور شیری شکاری گر کند بسمل

فلاطون را بگو از من که تا کی خم نشین باشی
تو را حکمت نیاموزد مگر مجنون لایعقل

مده از دست ملک دل که در او سلطنت کردی
نگین جم بود حاشا زحال دل مشو غافل

زنی تو لاف عشق شمع و میسوزی زیک پرتو
برو پروانه و دیگر مکن تو دعوی باطل

ملک از آتش عشقت نمیسوزد عجب دارم
که نگذارد بجان برق نه عالی و نه سافل

رموز عشق از عاشق شنو نه مفتی و قاضی
بلی فرقست بی پایان میان عالم و جاهل

بقای خویشتن در سوختن دیده است پروانه
که میآید چو آشفته بخون خویش مستعجل

چه غم داری از این دریای بی پایان پهناور
که نوحت عشق و کشتی شوق و کوی میکده ساحل

در میخانه وحدت علی آئینه درا حق
که آمد رشحه جودش بارزاق جهان کافل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.