۲۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۶۳

بغیر من که فتاد است بارم اندر گل
کشیده رخت همه همرهان سوی منزل

مرا زاشک روان راه بادیه گل شد
بلی بسر نرسد راحله که ره شد گل

اگر نه نوح شود دستگیر با کشتی
از این محیط کشم رخت کی سوی ساحل

بشوق پرتو شمعی ببزم دشمن و دوست
بخون خویش چو پروانه ایم مستعجل

خبر زدوست نداری زخود چه باخبری
رسی بدوست چو از خویشتن شدی غافل

از آن به است که نقصان بود در اسلامش
کسی بکفر شود ملتش اگر کامل

زسر عشق سری نیست خالی از امکان
که پایدار زعشق است عالی و سافل

حکیم گرچه زاسرار حکمت آگاه است
اگر زعشق ندارد خبر زهی جاهل

اگر محبت حیدر نباشدت ایشیخ
عبادت ثقلین ار کنی بود باطل

ترحمی من آشفته را زروی کرم
که بار من بگل افتاد و بارها بر دل

خوش آن برهمن حق جوی فارغ از تثلیث
که کرد بتکده را طوف کعبه مقبل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.