۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۶۶

ابر برکشت من ار گشت زامساک بخیل
رشحه افشانی بحر کف ساقیست کفیل

قطره ای از سر رحمت بزن ای ابر کرم
که در این مزره خشکیده بسی زرع و نخیل

ندهد شیر باطفال چمن دایه ابر
که شده لاله و نرگس همه خونین و علیل

چشم ما نیست به تخمی که بخاک افشاندیم
ساقی آن آب بده گرنه کثیر است قلیل

قوت جان قوت دل اصل روان نور بصر
می که در باغ بقا روید از او اصل اصیل

راه گمگشته بظلمات سکندر دارم
خضر کو تا شودم بر سر آن چشمه دلیل

قطره خون منت کی بنظر میآید
که بود خون جهان بر سر کوی تو سبیل

آب و آتش نشناسم زتو رحمت خواهم
کز توهم خون شد و هم آب روان دجله نیل

از سر دار بر افلاک بری عیسی را
میکنی از نظری نار گلستان خلیل

دست تو دست خدا میشمرد آشفته
از تو هر کار که آید بنظر هست جمیل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.