۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۰۴

عهد کردم که بجز حرف غم عشق نگویم
یا رهی جز طلبت با قدم صدق نپویم

هر چه جز نقش تو زآئینه خاطر بزدایم
هر چه جز یاد تو از لوح دل و دیده بشویم

باده بر پاک دلان صلا خسرو دوران
بگذر ای محتسب و سنگ میکفن بسبویم

از غم عارض جان پرورت از ناله چو نالم
بی خم زلف دلاویز تو از مویه چو مویم

گفته بودی که گلو تر کنمت زآب بلارک
تیغ برکش که رسیده زعطش جان بگلویم

تا که دور است زچشمان تو آن سرو چمانم
چه تمتع که بود سرو چمن بر لب جویم

بشب هجر بخوانم همه جا قصه از آن مو
تا همه خلق بدانند که آشفته اویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.