۱۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۱۸

با تو عمریست که تا نرد نظرم میبازم
از تو حاشا که نظر بر دگری پردازم

من همه عمر بگویم که تو بی انبازی
مدعی نیز در این قول بود انبازم

آید از باغ و هم آواز شود با من مست
منم آن صعوه که بگرفته بچنگل بازم

تا بکی چند تغافل کنی ای مایه ناز
بجواب و بعتابی بکش و بنوازم

خواهد ار راز دلم گفت بدفتر خامه
من زبانش ببرم تا که نگوید رازم

بود چون چاشنی عشق تو اندر سخنم
زان باهواز شکر میرود از شیرازم

دل آشفته سراپرده مهر علیست
باید از مدعیان خانه جان پردازم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.