۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۸

وقت کاخ است همان به که بصحرا نرویم
می گلرنگ کشیم و بتماشا نرویم

لاله می یار گل و مطرب خوشخوان بلبل
ما که داریم چنین عیش مهنا نرویم

ترک یغمائی ما سفره به یغها گسترد
پی ترکان بسوی خلج و یغما نرویم

لیک از پارس رود موکب فیروز به ری
جان نثاران همه رفتند چه سان ما نرویم

سایه وار از پی اعلام ظفر باید رفت
تا چو خورشید بهر در بتمنا نرویم

ساخت بایست بسختی ره و سردی دی
رنج احباب برویم و سوی اعدا نرویم

گر بجلد سگ لیلی نروم چون مجنون
سوی دیگر حشم از خیمه لیلا نرویم

حاجیان خار ره کعبه حریر انگارند
خار این ره بخریم و پی دیبا نرویم

خضر چون راه نما شد چه خطر از ظلمات
ناخدا نوح بود از چه بدریا نرویم

بت ساده بط باده گل آتش نی و چنگ
بگذاریم و بگلگشت و بصحرا نرویم

شکر است آن لب شیرین و نه کم از مگسم
آستین گو مفشانند کز آنجا نرویم

خسروا شخص تو روح و بمثل ما همه جسم
خود بفرما برویم از در تو یا نرویم

مگس کوی تو را خاصیت فر هماست
ما پی سایه بسر منزل عنقا نرویم

زلف دلدار بافسانه اغیار مهل
همچو آشفته دگر بر سر سودا نرویم

بعد سلطان نپذیریم زجز تو فرمان
جز علی بر در یار ار بتولا نرویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.