۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۰

چند با چشمه خور روی تو نتوان دیدن
چند قانع شوم از وصل بهجران دیدن

از نظر غایبی ولیک توان چون خورشید
از تو در هر سر کو نور فراوان دیدن

توئی آن بی سر و سامان که مکانت نبود
شایدت سوی چو من بی سر و سامان دیدن

رشک دارم بصبا گرچه شدت محرم راز
غیر را گرد در و بام تو نتوان دیدن

گل رخسار تو میباید آن قد ورنه
گو چه خیزد زگل سرو خرامان دیدن

با خم طره اش و آن لب نوشین ای خضر
فارغ از ظلمتم و چشمه حیوان دیدن

نه از آن غبغب سیمین و شکنج خم زلف
گوی سیمین نتوان در خم چوگان دیدن

باغبانا چو دهد دست خط و چهره دوست
تابکی در چمن لاله و ریحان دیدن

چند در بند تن ای دل شده ای خون زفراق
کار آسان شده جان دادن جانان دیدن

گفتمش زلف تو در خواب بدست آمد دوش
گفت آشفته بس این خواب پریشان دیدن

لابه کردم که نکوتر کن از این تعبیری
رفع اشکال کنم شایدت آسان دیدن

گفت آری بوصالم رسی آندم که توان
خویشتن را بدرشاه خراسان دیدن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.