۱۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۷

ای کرده نهان تنگ شکر را بنمکدان
بس آفت مرد و زنی از آن لب و دندان

انگشت بدندان بگزد عقل زحیرت
هر گه که فرو ریزی شکر زنمکدان

یک مصر زلیخات اسیر خم گیسو
صد یوسفت آویخته در چاه زنخدان

خود تا که نگوئی سخنی زآن لب شیرین
این وصف نمیگنجد در وهم سخندان

آن تازه بهاری که تو داری زطراوت
قد سرو رخت گل دهنت غنچه خندان

لیلیست سیه چشمت و مژگان حشم او
رخ مصر و دلم یوسف و زلفین تو زندان

ابرو و خم زلفش آشفته چه باشد
شمشیر و کمند علی اندر صف میدان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.