۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۳

رقیب کرده بباغ تو عزم گردیدن
بود نظاره گلچین برای گلچیدن

میان بلبل و گلچین از آن بود غوغا
که این بغارت و او از برای گل دیدن

اگر چه گفت سخن چین حدیثی از دهنت
ولی بهیچ نباید زدوست رنجیدن

رسید موکب سلطان عشق عقل بنه
بساط کهنه بباید زخانه برچیدن

جناب عشق بلند است ای حکیم برو
کجا بوهم توان این قیاس سنجیدن

بغیر خار نیاید بزیر پهلویم
روم به بستر چون بی تو بهر خسبیدن

زدام تو نتواند گریخت آشفته
که مرغ بسته نیارد زجای جنبیدن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.