۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۰۲

حذر کن ای دل از زخم کمند غمزه خوبان
که از فولاد می آرد گذر این آهنین پیکان

شبی سرخوش بمیخانه شدم در حلقه مستان
گروهی پاک دل دیدم بری از مکر و از دستان

مرا کز مسجد و میخانه راند برهمن یا شیخ
نشاید خواندنم کافر نباید گفت با ایمان

نپائی لاجرم پیمان و لابد بشکنی عهدم
که هر سنگین دلی ناچار آخر بشکند پیمان

مرا دیده است طوفان خیز و آهم برق سوزنده
چه منت دارم از برق و چه خجلت دارم از باران

بنه این عاریت جامعه برای نفس خودکامه
که چون خورشید نورافشان شوی با این تن عریان

سیه گشته ورق ایدل ببازار دیده خونابه
که حاصل نیست عاشق را بجز از دیده ی گریان

چمان سروی چو من داری اگر در بوستاندل
نیاری در چمن رفتن نخواهی ماند در بستان

سر زلف پریشانت بدست غیر کمتر ده
به بخشا از سر رحمت تو برآشفته حیران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.