۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۳

حدیث عشق از مستان شنو ایدل نه هوشیاران
که هرگز خفته را نبود خبر از کار بیداران

زاشک و آه من اندر شب هجران حذر باید
که خیزد لاجرم طوفان چو باشد بادبا باران

نهد تسبیح و سجاده بگیرد ساغر باده
گذار زاهد افتد گر شبی در کوی خماران

در آن غوغا که بگشاید در میخانه رحمت
بمحشر دم نیارد زد کس از جرم گنهکاران

گشاده نافه از زلف دو تا بهر کساد چین
گشودی طره و بستی بتا بازار عطاران

بیا بی پرده در بازار مصر و چهره ای بنما
پشیمان کن زکار یوسف مصری خریداران

بصید بسته پر صیاد را باشد سر رحمت
خوشا کنج قفس ایخوش بر احوال گرفتاران

دو چشم رهزنت دیدم بچین طره و گفتم
بطراران شده سر حلقه از هر گوشه عیاران

نسوزد زآتش دوزخ محب مرتضی هرگز
بلی زاهد همین باشد جزای نیک کرداران

وفا از نیکوان دهر آشفته چه میجوئی
بجوی از حیدر آن سر حلقه خیل وفاداران
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.