۱۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶۳

ای یار سفر کرده نیاید خبر از تو
یوسف نرسد نامه بسوی پدر از تو

ای کاش که خون گردی و از دیده برآئی
ای دل که دود دیده من دربدر از تو

ای آه مگر خواسته ای از دل زارم
اید همه شب بوی کباب جگر از تو

از باده اغیار مگر سرخوشی ای ترک
کامشب شنوم بوی شراب دگر از تو

گل قسمت گلچین شد و برجای بود خار
ای بلبل شوریده فغان سحر از تو

اغیار بعیش اند زوصلت بشب و روز
ما راست همه قست بوک و مکر از تو

پرده چه کنی باز که همسایه نه بیند
پر گشته چو خورشید همه بام و در از تو

مرهم نشود جز لب نوشین تو او را
آنرا که بدل خورده تیر نظر از تو

ای باغ بهشت از تو تمتع نتوان برد
دیده زازل در بدری بوالبشر از تو

چون موی شدن در شب هجران وی از من
ای مدعی آن موی میان و کمر از تو

بهتر بود از تاج که اغیار گذارند
آن تیغ که بر فرق بیاید بسر از تو

ای کاش که از بیخ و بنت ریشه نبودی
ای نخل محبت که نبودی ثمر از تو

برگوی که در مصر عزیز است دلارام
یعقوب چه پرسند سراغ پسر از تو

گم نامیش ای شیر خدا بر تو سزا نیست
آشفته که گشته بجهان نامور از تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.