۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۸۷

دوش در آمد از درم ماهی نه فرشته ای
داشت بخون مرد و زن سبز خطش نوشته ای

گفتمش ای پری سیر رفته بکسوت بشر
حور نه آدمی نه ای لابد تو فرشته ای

شمس و قمر بهم زده ریخته طرفه چهره ای
بسته بحلق مهر و مه از خم زلف رشته ای

بلبل باغ را زرخ از سرگل زمائده
مهر خموشی از دهان بر لب غنچه هشته ای

زآب سرای میکشان آدم گر سرشته شد
قالب میفروش را گوبه چه اش سرشته ای

نافه بجیب بینمت گوئی بی خبر زدل
از خم زلف آن پری باد صبا گذشته ای

آشفته خون خویش را از تو کجا طلب کند
چون من صد هزار را چون تو بغمزه کشته ای

برق چو ابر آذری آب دهد بحاصلت
تخم ولای مرتضی تا تو بسینه کشته ای

گرنه بخون مردمان تشنه بود دو چشم تو
غمزه کافرت چرا ساخت زکشته پشته ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.