۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲۴

ما نداریم نظر بر می و بر میخانه
کز لب و چشم تو می میکشم و پیمانه

نظره ساقی مستان پی مستی کافیست
مست این نشئه گریزد زمی و میخانه

طاق ابروی تو را تا که مهندس بوده
کش بود کعبه باطراف و میان بتخانه

چکند آدم بیچاره که از ره ببرد
اهرمن زلف و بهشتت رخ خالت دانه

لب نوشین تو شکر به نمکدان دارد
درد ودرمان تو غیر تو کجا همخانه

همه مستغرق وصل تو و نالان از هجر
آشنائی بجهان وز همه کس بیگانه

هم جنون خیزد از آن زلف دو تا هم زنجیر
زآن گرفتار تو شد عاقل و هم دیوانه

شمع و گل راست اگر بلبل و پروانه ندیم
خود تو هم شمعی و گل بلبل و هم پروانه

گفت آشفته که جان تحفه بجانانه ببر
چون نکو دید تو هم جانی و هم جانانه

من بیکتائیت ای دست خدا بستایم
گر چه جز ذات خداوند کسی یکتانه

چند زین زن صفتان منت بیهوده بریم
دست من گیر تو ای دست خدا مردانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.