۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶۶

ای برق چون بخرمن احباب بگذری
زین خس خدای را بتغافل تو نگذری

پروانه خواستی که بگوئی حدیث عشق
از تو اثر نماند که از وی خبر بری

ای پیر میکده در میخانه باز کن
کز جرعه ای تو حاجت مستان برآوری

من نیست گشته ام بیکی نظره بر رخت
هستم کنی دوباره چو سویم تو بنگری

در پرده ضمیر نگنجد خیال کس
تا تو بدیع صورت در دل مصوری

گفتم مگر بچهره افروخته مهی
گفتم مگر ببالا خود سرو کشمری

سرو چمن که دیده کند جامه بر بدن
بر فرق مه ندیده کس از مشک افسری

زآشفتگی زلف پریشان او بپرس
آشفته نام خویش چرا بر زبان بری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.