۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶۸

داشت خمارم سر دیوانگی
ساقیم آورد می خانگی

گوننهد پای در این سلسله
هر که ندارد سر دیوانگی

شمع جمالت چو تجلی کند
مهر و مه آیند به پروانگی

عقل بافسانه بخفت هنوز
عشق فسونساز بافسانگی

من نکنم جز سخن آشنا
عشق نکوبد در بیگانگی

عقل نتابد خطر عشق را
عشق بود آفت فرزانگی

باده حلال است بفتوای عقل
لعل تو آید چو بمیخانگی

ختم شد آشفته برندی و عشق
پیر خرابات بمردانگی

شیر خدا کادم و نوحش بحشر
فخر نمایند بهم خوانگی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.