۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶۹

ساقی بکجائی بده آن مایه مستی
تا بر سرمستی بنهم کسوت هستی

زنار ببر سبحه بنه خرقه بسوزان
در میکده عشق بیا کز همه رستی

برخاسته نقش بت عقلم زدل و جان
زآن روز که ای عشق در این خانه نشستی

پیمان که ببستم که بپیمانه زنم سنگ
باز آمدی و شیشه توبه بشکستی

از غمزه ات ای چشم چها رفت بدل دوش
با ما نتوان گفتنش ای ترک که مستی

خوش بسته ای ایدل چو بآنزلف تعلق
حقا که تو خوش قید علایق بگسستی

گفتم که چو سوسن بزبان وصف تو گویم
چون غنچه زگفتار لب نطق ببستی

هر عهد که بستند شکستند حریفان
چون عهد غم عشق ندیدم بدرستی

آشفته نشان جست زدلدار بهر در
در خانه نهان بود نشانش تو نجستی

در بتکده عشق چو آئی تو خلیلا
بت ساز نه بینی و دگر بت نپرستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.