۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸۷

تو این نمک که بلعل شکرفشان داری
بخنده چاشنی خوان یکجهان داری

ززهر خورده هجران مکن علاج دریغ
چرا که تو لبن و شهد در میان داری

تو را که سخت تر از سنگ خاره باشد دل
چه فایده که تنی رشک پرنیان داری

سزد که اهل حقیقت بدیع خوانندت
از این معانی رنگین که در بیان داری

تو را زسرو بود امتیاز در رفتار
بماه فرق زمین تا بآسمان داری

لب تو نقطه موهوم یک از سخنی
هنوز اهل یقین را تو در گمان داری

نمانده مرغ دلی تا شکار غمزه کنی
برای که بکمان تیر امتحان داری

زچین زلف برخ تا فکنده ای پرده
زمشک تازه بخورشید سایبان داری

تو فتنه ای و به تو فتنه زمان مفتون
از آن تو جلوه ای در آخرالزمان داری

رهت بمحمل لیلی چو نیست ای مجنون
همین بس است که راهی بساربان داری

بسرو ناز چمان شایدت اگر بالی
چمیدنی که تو ای شاخ ارغوان داری

چه غم زفتنه آخر زمانت آشفته
که تو پناه بخاک در مغان داری

ستوده درگه شاه نجف ولی ازل
کز آن مکان شرف ایدل بلا مکان داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.