۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸۶

زلف حجاب چهره کن تا که جهان سیه کنی
پرده بگیر تا که خون در دل مهر و مه کنی

چشم تو مست شد زمی لعل تو میفروش وی
چند بشیخ و محتسب راز تو مشتبه کنی

رخت بمیکده ببر جامه بآب می بشو
بر سر کار زاهدان عمر چرا تبه کنی

غبغب مهوشان بود تا کی منزل دلت
یوسف مصر خویش را چند اسیر چه کنی

راه دراز و شب سیه آشفته رهنما بجو
خضری و باید از کرم روی مرا بره کنی

عیب چه میکنی مرا کز پی او دوم بسر
از پی کهربا شدی منع چرا به که کنی

چشم ازل توئی و ما در قدم تو پی سپر
خاکم و کیمیا شوم گر تو بمن نگه کنی

پرتو نور سرمدی جای نشین احمدی
خواه بمیکده گذر خواه بخانقه کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.