۱۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹۰

تو که از جهان و اهلش همه احتراز داری
بکف آر زاد راهی که ره دراز داری

بمحب دوست دشمن شدن این خلاف باشد
زچه از رقیب پیوسته تو احتراز داری

بگذار نقش اغیار و بکعبه شو مسافر
تو که بت در آستینی چه سر حجاز داری

نخری بهیچ قیمت بود ار هزار یوسف
تو که چون سبکتکین چشم سوی ایاز داری

همه پیرو هوائی و بخویش عشق بستی
نبود چو قبله کعبه تو کجا نماز داری

نه که بلبل است ای گل بگشای گوشی اندک
که هزار مرغ در باغ ترانه ساز داری

تو چه یوسفی خدا را که سفر بمصر کردی
که هزار چشم یعقوب براه باز داری

تو که آدمی بصورت نبود چو داغ عشقت
نتوان زجانور گفت تو امتیاز داری

بحریم کعبه یکعمر مجاورت نباشد
چو شبی بخلوت دوست دری فراز داری

شب وصل دوست آشفته مگو حدیث هجران
که تو راست عمر کوتاه و سخن دراز داری

سر بی نیازی ار هست زخلق روزگارت
بدر علی همان به که رخ از نیاز داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۸۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.